ياهو
آناكين بدون هيچ اراده و اختياري به سمت در پشتي كه تا چند لحظه پيش از آن گريخته بود حركت كرد. انديشندن مجالي براي تصميم گيري نميداد، صداي جنون آميز خنده همچنان در مغزش شنيده ميشد.
- آيا اون حاله اي از روح لرد سياه بود ؟!
- لرد ولدمورت چطوري تونست به اينجا بياد ؟!
- چرا ايگور خودش رو نميرسونه ؟! ... اگه منو فراموش كرده باشه چي ؟!
و هزاران سوال و سوال و سوال ....
تالار از زماني كه آناكين آن را ترك كرده بود ، دچار تغيير زيادي شده بود، تعداد جنازه هاي بيشتري از موجودات نفرين شده و شيطاني روي زمين افتاده بود، آناكين همچنان بدون آنكه بداند به كجا ميرود به جلو حركت ميكرد، او تحت فرمان لرد ولدمورت قرار گرفته بود.
سيرون كه ديگر شباهتي با آن زن شيك پوش نداشت، در حال مبارزه با يك و آخرين موجود حاضر در تالار بود.
آناكين احساس گرماي غريبي را احساس كرد ، شدت تابش گرما هر لحظه بيشتر و بيشتر ميشد، مونتاگ نگاهي به در كوچكي كه در نزديكي اش بود كرد، بدون شك گرما از آنجا ساطع ميشد، حس خوبي نداشت، احساس ميكرد تابل هايي روي صورتش نقش بسته اند، به آرامي به سمت عقب گام برداشت .
سيرون بعد از آنكه توانست با طلسم قدرتمندي آخرين سرباز سپاه شيطاني رو شكست بده ، با صدايي توام با ناراحتي گفت:
- شما اشتباه ميكنين! ... بايد بهم فرصت بدين !
- بجنب مونتاگ ، تو مستحق مرگ بهتري هستي !!
دوباره همان صورت مارنند با چشماني به رنگ خون در مقابل چشمان آناكين ظاهر شد. كه با صداي بي رحمانه اي نجوا كنان ميگفت:
- آناكين ، بايد قبل از اينكه ارباب شيطاني اونو به چنگ بياره، بياريش پيش من ! ... فهميدي ؟!
جمله ي آخر همچون پتكي بر مغز سر آناكين فرو آمد / هنوز باريكه اي اميد وجود داشت. او بايد سيرون را با خودش ميبرد. طبق قولشان به لرد سياه.
ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۱ ۱۶:۰۱:۱۱