هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
روفوس:

میمون ها از دار و درخت هو هو کنان پایین اومدند؛میمون ها دور تا دور روفوس حلقه زدند.روفوس در حالی که سرش را تکون می داد و سعی می کرد سر گیجه از سرش بپره به اطراف خودش نگاه کرد و خودش رو در میون یه مشت میمون پشمالو دید.

-کیه؟

میمون ها که نمی فهمیدند که روفوس چی می گه،به این شکل به روفوس زل زده بودند!اونها روفوس رو می دیدند که داد می زنه:کیه؟

این صدا به فرسنگ ها اونور تر به لرد سیاه هم رسید!صورت لرد با شنیدن این صدا گل انداخت!با خودش گفت:ایول انگاری این مرگخوار ها اومدن دنبالم منو ببرن!

لرد با شنیدن این صدا مثل فشفه خودش رو به محل رسوند.یه غرشی کرد که،تمام میمون ها مثل موش ها توی یه سوراخی چپیدند!اما روفوس همینطور دور خودش می چرخید و فریاد می زد:کیه؟

لرد با عجله به سمتش رفت و اونو توی بغل استخوانیش گرفت و گفت:سلام روفوس تو سالمی منم لرد سیاه!چقدر دلم تنگ شده بود برات!

این اولین باره ای هستش که احساسات ارباب قلنبه می شه!روفوس که پشت سر هم با گفتن بهله بهله او را تایید می کرد، کاری کرد که اشک در چشم های لرد جمع بشه!

لرد:

یهو یه صدای خنده ای اومد تمام جزیره رو به زلزله ی ده ریشتری دچار کرد.

آلبوس که نمی توانست جلوی خنده ی خودش رو بگیره با هر هری که نمی ذاشت صداش به درستی به گوش شنونده برسه گفت: وای!ببینین ... هر ... این لرد... هر ... ولدمورته!... هر ... که داره ...هر ... گریه می کنه!... هر...

ولدمورت که گریه اش با صدای خنده ی آلبوس بند اومد به این شکل به او زل زد و بعد وردی به زبون آورد که دامبلدور به یه غوربافه ی پیر تبدیل شد.

روفوس: هه هه!این کیه؟

لرد: جای این حرفها بیا زودتر بریم روفوس!

روفوس:روفوس کیه؟

لرد از دیوانگی روفوس سر به کوه و بیابون می ذاره!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱۷ ۲۳:۳۵:۰۹

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ سه شنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۹

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۳ سه شنبه ۹ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
از من بدبخت تر تو دنیا،تویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 374
آفلاین
لرد شئی را زیر ردایش مخفی کرد و منتظر ماند،آلبوس سختی بر زبانش بیاورد.آلبوس به سختی از روی تختش بلند شد و به طرف دیگر غار رفت.صدای پیر و لرزانش در غار به هم می پیپچد.

-تـــامی!! میخوام جایی رو بهت نشون بدم.

لرد همچنان به آرامی دنبال آلبوس می رفت و خود را برای هر اتفاقی آماده کرده بود.کمی بعد آلبوس به انتهای غار رسید و سر جای خود ایستاد.

-از اینجا م...

اما قبل از اینکه آلبوس حرف خود را تمام کند، لرد شئی را محکم از پشت به کله ی آلبوس کوباند و لحظه ای بعد آلبوس بیهوش بروی زمین افتاد.
لرد سریعا آنجا را ترک کرد و مخفیانه خود را به بیرون غار رساند.

بیرون غار،گروه مرگخواران

غروب آفتاب به زیبای از پست کوه ها ی جزیزه قابل دیدن بود.تاریکی کم کم بر روشنایی چیره میشد.
مرگخواران مدتی بود که به جزیره زسیده بودند اما مات و مبهوت اطراف خود را نگاه می کردند.
روفوس سعی کرد سکوت را بشکند و حرفی بزند اما همچنان سرجای خود ایستاده بود.
بالاخره اندکی بعد لودو سکوت جمع را درهم شکست و گفت:

-اینجا عجب جزیره بزرگیه!!حالا ارباب رو چطوری پیدا کنیم؟!

بلاتریکس کمی اندیشید و مرگخواران را جمع کرد.

-خوب من میگم برای پیدا کردن ارباببه دسته های دو نفره تقسیم میشیم و هر دسته جداگانه به دنبال ارباب میره.چطوره ؟!

مرگخواران با پیشنهاد بلتریکس موافقت کردند .
پس از دسته بندی تنها کسی که اضافه باقی ماند روفوس بود به همین دلیل تصمیم گرفت که به تهایی به دنبال ارباب برود.مدتی بعد همگی حرکت کردند و به دنبال ارباب رفتند.
روفوس درحال قدم زدن در جنگل بود که ناگهاننارگیلی محکم به سر او خورد و بعد بی هوش بروی زمین افتاد.

-همین بود !همین بود ! این را به غار برد !

...


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱۷ ۱۸:۱۵:۱۸
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱۷ ۱۸:۱۶:۲۱
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱۷ ۱۸:۱۹:۵۷
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱۷ ۱۸:۳۰:۲۳

»»» ارزشـی گولاخ «««


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
روفوس هشتمین حباب جادوییش رو منفجر میکنه و میگه:نمیشه نمیتونم.همه حبابام سوراخ میشن!

لودو به روفوس نزدیک شد و همین طور که حباب بزرگ، جادار، شیک و طرح دارش رو به روفوس نشون میداد چوب جادوییش رو بیرون کشید و حبابی مانند حباب خودش اما کوچیک تر برای اون درست کرد.

روفوس:مرسی چه خوشگل شد.
لودو: قابلی نداره، 40 گالیون میذارم به حسابت!
روفوس:

بلاتریکس با جرقه های نورانی چوب دستیش توجه همه رو به خودش جلب کرد تا حرف نهایی رو بزنه:اگه همتون آماده شدین بریم.

همه با حبابهای که روی سرشون بود جواب مثبت دادن، ولی چون حباب روی سرشون قرار داشت صدای هیچ کدوم شنیده نمیشد.

بلاتریکس خشمگین گفت:صداتون رو وصل کنین، گفتم که برای خنده و شوخی وقت نداریم.اولین نفری که مسخره بازی دربیاره برگشت باید دنبال کشتی شنا کنه!

همه مرگخوارها که متوجه اهمیت ماجرا بودنبعد از آمادگی های لازم به داخل آب شیرجه زدن.


.....نه نه نه نه نه.تو دیگه اینجا چه غلطی میکنه مرتیکه؟

دامبلدور ریش سفیدش رو از روی پیراهن بنفشش کنار زد و وقتی جویدن حبه انگور قرمزش تموم شد گفت: مگه نمیبینی؟من ارباب این جزیره ام!

لرد ولدمورت: بیخود میکنی!تنها ارباب اینجا منم.تو باید الان به رئیس اون گروه مزخرفت باشی.برای چی اومدی اینجا؟

دامبلدور آه کشان گفت: اونا قدر منو نمیدونستن.برای همین اومدم یکم اینجا ریاست کنم تا حالشون جا بیاد....اصلا اینا به تو چه؟تو الان خدمتکار منی، من چرا دارم به تو جواب میدم!

لرد ولدمورت نزدیک ترین شئی سنگین دم دستش را برداشت و تهدید آمیز گفت: مطمئنی؟



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۸۹

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
بلافاصله تمام میمونهای نارگیل انداز جزیره دور لرد و ساحره مجهول الهویه جمع میشن و شروع به تعظیم کردن میکنن.
لرد با خوشحالی دست ساحره رو میگیره و میگه:هوم...نیروی عشق اینارو هم رام کرد!

ساحره با تعجب دستشو عقب میکشه.
-شما دیگه نباید دست منو گرفت.شما افتخار بسیار بزرگی پیدا کرد.شما باید خوشحال بود.شما از این به بعد خدمتگذار اعظم ارباب جزیره.

لردکه تا اون لحظه فکر میکرد ارباب جزیره خودشه میپرسه:ارباب جزیره دیگه کیه؟اینجا فقط یه ارباب وجود داره اونم منم.

ساحره در یک چشم به هم زدن جلوی چشم لرد ، تبدیل به میمون ماده ای میشه!آستین لردو میگیره و کشون کشون با خودش به طرف غاری میبره.لرد و ساحره وارد غار میشن.
داخل غار روشن و نورانی و کاملا مجهزه.ارباب جزیره روی تخت مجللی وسط غار نشسته و سرگرم خوردن انگور از دستان زیباترین میمون جزیره اس.

لرد سیاه کمی جلوتر میره.ارباب جزیره ریش سفید و بلندی داره.ردای بنفش با حاشیه های طلایی رنگ...عینک...بینی شکسته و چشمان آبی!

-سلام تامی!اصلا فکر نمیکردم اینجا ببینمت.پس خدمتگذار جدیدم تویی؟عالیه.بهتره کارتو شروع کنی وگرنه این میمونها بشدت عصبانی میشن!


کشتی مرگخواران:


-دیگه نمیتونیم جلوتر بریم.همینجا لنگر میندازیم و خودمونو به جزیره میرسونیم.همه حاضر بشن.حبابهای جادوییتونو درست کنین.اون پایین هم نبینم کسی با کسی شوخی میکنه.حباب همدیگه رو نترکونین.این شوخی نیست.جون ارباب در خطره.


مرگخوارا با جدیت سرگرم اجرای جادوی حبابی میشن!


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲:۵۸ چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
خلاصه: لرد کبیر به جزیره ای دورافتاده تبعید میشود. او آجا را سرزمین خود میخواند و سعی میکند از موجودات آن جا لشگری درست کند اما با شلیک نارگیل میمون ها و چنگک خرچنگ ها روبرو میشود. او در خواب میبیند که عده ای انسان بومی او را ارباب خود میخوانند و برایش روفوس را کباب میکنند که بخورد و لرد از این میترسد که این خواب هم مثل بقیه خواب هایش تعبیر شود و به واقعیت بپیوندد.
از طرفی مرگخوارها تصمیم میگیرند اربابشان را برگردانند اما هیچ کس حاضر نیست به ماموریتی به این خطیری برود. پس از رای گیری مرگخوار ها روفوس را برای این ماموریت انتخاب میکنند.
_________________________________________
و اینک ادامه ماجرا:


- یعنی چی؟ مگه میشه یک نفر تنهایی برای نجات ارباب بره؟ اگر یک نفری بشه این کارو کرد که خود ارباب این کارو میکرد. ما همه باید با هم بریم!
- برو بابا! حالا که نتیجه انتخابات بر علیه خودت شده میخوای اغتشاشات راه بندازی؟ میخوای همه چیزو زیر سوال ببری؟ میخوای فتنه راه بندازی پدرسوخته؟
روفوس: یعنی شما فکی میکنید من تنها میتونم ارباب رو نجات بدم؟
- راست میگه ها! ما باید همه با هم بریم.
- آخه چجوری بریم، هر جنبنده ای که اطاف جزیره باشه دچار باران طلسم های حفاظتی وزارتخونه میشه. اون جزیره حفاظت شدست.
- خوب از زیر آب میریم!
- زیر آب؟ مگه ما ماهی هستیم احمق!
- نه خیر، جادوگریم!


در جزیره

لرد بالاخره درختی دور از میمون ها پیدا کرد که کله اش را به آن بکوبد اما اولین ضربه را با سر مبارک زد فورا از بالای درخت موجودی افتاد روی لرد.
لرد که نقش بر زمین شده بود چشمش را باز کرد تا ببیند این موجود نرمی که او را انداخته چیست که چشمش به یک ساحره ی سانسور توسط مدیر - در صورت تکرار بلاک میشوید تا سایت نشود!

لرد که تا آن روز با هیچ زنی رابطه نداشت و نمیدانست زن چه نعمتیست بلافاصله مشغول بهره مندی از این نعمت شد
اما نمیدانست که این طلسمی شوم است که به این شکل درآمده تا او را به بدبختی بزرگی بکشاند.
اگر میدانست که با این کار چه بلایی سرش خواهدآمد هرگز دست به این کار نمیزد!!!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ جمعه ۲۸ آبان ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
لرد از خواب بیدار شد.تمام بدنش رو عرق سردی پوشنده بود.در اطرافش فقط میمون ها رو می دید که با تعجب بهش خیره شده بودند.بار ها و بار ها اون صحنه در ذهنش دوباره تدایی می شد، لحظه ی کباب کردن روفوس!

لرد کم خواب می دید ولی زمانی که خواب می دید،خوابش درست از آب در می اومد. پس، از جاش بلند شد تصمیم داشت هر جور که شده ، به خانه ی ریدل برگرده.عزم خود را جزم کرد قدم هاش رو محکم کرد اولین قدم را برداشت که نارگیلی در ابعاد توپ بسکتبال به کله اش برخورد کرد.

لرد:

میمون ها:

لرد بعد از چند دقیقه که گیج می رفت، دوباره سر حال آمد.از شدت عصبانیت به رنگ بادمجان بم در اومده بود و دود رقیقی از گوشش بیرون می زد.

-ای میمونای گستاخ احمق به ارباب بی احترامی می کنین می زنم پدرتون رو در می آرم.کروشیو!کروشیو!کروشیو!

میمون ها مثل لاک پشت های نینجا از دار و درخت بالا رفتن و هر کودوم یه نارگیل رو مثل فشنگ به سمت لرد شلیک کردن.

لرد: (شما به جای گوجه فکر کنید نارگیله! )

میمون ها:

لرد قرمز تر از قبل شد و دید شدیدا نیازمند درختیه که کله اش رو بهش بکوبه! (شما به جای دیوار فکر کنید درخته! )

در همین لحظه

در خونه ی ریدل ها غلغله ای بر پا بود که توی کتاب رکورد ها هم ثبت شد. همه ی مرگخوار ها اطراف میز بزرگی ایستاده بودند.یکی از مرگخواران که از نزدیکان لرد بود یعنی ایوان روزبه با صدایی که از ته اسخوان هاش می اومد، گفت:ببینید لرد تبعید شده و ما باید بریم و برش گردونیم،حالا فقط کافیه رای بگیریم که کی به این سفر سخت بره!

همه از ترس توی شلوار هاشون خرابکاری کردن.همه می دونستن که این سفر راه برگشت نداره ناخن ها در آن ثانیه از روی دست ها محو می شد.(از شدت خوردن! )

ایوان در حالی که بوی گند فضا رو برداشته بود و داشت حالش رو بهم می زد گفت:هر کی یه ورق کاغذ اوووق ... ور داره اوووق ... اسم اونی که می خواد رو بنویسه اوووق ...

ملت همه کاغذ ور داشتن و روش اسم فرد مورد نظرشون رو نوشتن.ایوان که دماغش رو گرفته بود کاغذ ها رو جمع کرد و گفت:من همین الان همه ی کاغذ ها رو خوندم!

ملت:

ایوان انگشت اشاره ی اسخوانی خودش رو به سمت یکی از مرگخواران نشانه رفت و با صدایی رسا گفت:اون شخص کسی نیست جز، روفوس اسکریم جیور!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۲۸ ۲۱:۵۹:۱۳
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۲۸ ۲۲:۰۸:۳۷

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ جمعه ۲۸ آبان ۱۳۸۹

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد بعد از مناقشه کوتاهی که با نارگیل مورد نظر داشت، راهشو به سمت جنگل کج کرد.با خودش فکر میکرد:تا ابد که نمیشه تو ساحل بمونم.باید برم ببینم تو این جزیره چه خبره.باید سرزمینمو خوب بشناسم.
لرد همینطور توی جزیره قدم میزد و به جزیره دستور میداد:
-خب.خوبه.ای چشمه.تو همینطور جاری باش.ارباب ممکنه احساس تشنگی کنه.ای درخت،از میوه تو خوشم اومد.تو هر سال همین میوه رو بده.ای گل تو چقدر زشتی.سفیدم شد رنگ؟دستور میدم طی چند روز آینده پژمرده بشی.

-ارباب،ارباب،...باب باب باب...

لرد برای یه لحظه فکر میکنه صدای یکی از مرگخواراشو شنیده.ولی وقتی پشت سرشو نگاه میکنه متوجه میشه که اشتباه کرده.شخصی که داشت اونو ارباب صدا میزد ماگل کوتاه قد سیاهپوستی بود که به جای لباس از شاخ و برگ درختا استفاده کرده بود.چند قدم دورتر از ماگلی که جلوی لرد تعظیم کرده بود دهها نفر روی زمین نشسته بودن و نگاههای مشتاقشونو به صورت لرد دوخته بودن.
بومی ها با صدای یکنواختی شروع به خوندن آواز عجیبی کردن.همونطور که آواز میخوندن دور لرد میچرخیدن و در فاصله های مشخصی به لرد سیاه تعظیم میکردن.لرد از این وضع کمی گیج شده بود.

لرد سیاه:هومممم...ظاهرا اینا فکر میکنن من اربابشونم.شاید به خاطر لباسم باشه.شایدم آوازه شهرت منو شنیده باشن.یکیتون بیایین جلو ببینم.

یکی از بومیها به آرومی و با احترام جلو میره.لرد میپرسه:
-الان من ارباب شما هستم؟

بومی مورد نظر:ها،ها،شما دماغ نداشت،شما مو نداشت،شما ارباب بود،ارباب گرکدن بی شاخ.
لرد:این چه اسمیه رو اربابتون گذاشتین؟خب باشه.مهم نیست.برای اربابتون غذا بیارین.غذا که میدونین چیه؟
بومی مذکور با خوشحالی سر تکون میده و چند دقیقه بعد سالادی مخلوط از مغز خام حیوانات که بصورت افتخاری در جمجمه انسان سرو شده جلوی لرد قرار میگیره.لرد با نفرت به غذای تهوع آورش نگاه میکنه.ولی قبل از اینکه حرفی بزنه یکی از افراد جدیدش جلو میاد و میگه:
-ارباب پیش غذا رو دوست نداشت؟الان غذای اصلی رو آورد.ارباب خشمگین نشد لطفا.

با اشاره عقاب پر شکسته(اسم بومیه اینه خب) جمعیت بومیا به همراه عد ه ای وارد میشن.عده ای که همراه بومیها هستن با طناب به هم بسته شدن.چهره همه اونا برای لرد آشناست.لرد با دیدن مرگخواراش که در دست بومی ها اسیر شدن فریادی از تعجب میکشه.

بومیها آتش بزگی روشن میکنن و دیگ پر از آبی رو روش میذارن.یکیشون میگه:
-ارباب نگران نبود.الان همه اینا رو برای شما پخت.ما مطمئن که این تپله(اشاره به روفوس)با کمی هویج و میوه های جنگلی طعم خوبی پیدا میکنه.



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۰:۰۲ پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
لرد آروم آروم به جزیره ی متروکه پا گذاشت و همراهش خرچنگ نیز محکوم بود که غرولند های اونو بشنوه.

-ببین خرچنگ تو مرگخوار خیلی خوبی هستی اصلا حرف نمی زنی، کلا خفه ای، و این به نفع منه اعصابم آرامش می گیره!می فهمی یعنی به هیچ وجه حرف نزن و خفه شو!چون اگه این کار رو نکنی یه آواداکاورا حرومت می کنم.

خرچنگ در حالی که از پر حرفی لرد دیگه داشت دیوونه می شد،با چنگالش محکم پای لرد را زخمی کرد.

-واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

لرد چرخید سرخی رنگ چشم هاش بیشتر شد همین طور رنگ چشم هایش به صورتش هم سرایت کرد و دودی رقیق از گوشهایش بیرون زد در این حالت فریاد زد:ای موجود احمق!چطور جرئت کردی پای ارباب را در چنگ بگیری!

خرچنگ که دید لرد داره دوباره زیاد حرف می زنه آن یکی پای لرد رو سریع در چنگالش زخمی کرد.

-واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

لرد این بار به خرچنگ بی چاره امان نداد و بهش آواداکاورایی زد که تا عمرش داشت فراموش نکند.لرد چوبش را که داشت ازش دود می آمد فوت کرد و گفت:این از تو موجود بدبخت!

ناگهان لرد احساس ضعف شدیدی در ناحیه ی شکمش احساس کرد.رنگ قرمز چشم هایش داشت نم نم از درخشش می افتاد چشم هایش از بی غذایی سیاهی می رفت در این حال به زمین افتاد و نزدیک ترین قارچی را که دید خورد.

-آخیش این قارچک کمی از ته دلم رو گرفت داش...

ناگهان لرد به زمین افتاد.دلش به شدت در هم پیچید.او نمی دانست دلیل مسئله چیه ولی چشم هایش سنگین شده بود و داشت روی هم می افتاد.لرد مقاومت می کرد سرش به شدت درد گرفته بود و داشت برای اینکه چشمانش را روی هم نگذارد تلاش می کرد که بالاخره چشم ها بر لرد سیاه غلبه کردند و بر هم افتادند.

ساعت ها بعد

لرد چشم هاش رو باز کرد.سرش گیج می رفت و همه چیز به شدت براش گنگ بود.در این حال به اطراف خود نگاه کرد ساختمان های سنگی نیمه خرابی اطرافش رو احاطه کرده بودند.در این حال سعی کرد که بلند بشه که برخورد جسم سختی را با پشت سرش احساس کرد.در حالی که از درد به خود می پیچید چرخید و دو میمون رو دید که بالای درخت نارگیل بر روی شاخه نشسته بودند و به سمتش زبون درازی می کردند.شروع کرد به غرولند کردن.

-شما موجودات ضعیف احمق منو به سخره گرفته اید الان حال شما رو می گیرم.کریشیو!کریشیو!کریشیو!

در این حالت نارگیل دیگری درون ملاج لرد خورد.

لرد:


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۲۰ ۰:۳۶:۰۳
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۲۰ ۱:۰۶:۲۵

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۹

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
سوژه جدید:

امواج خروشان دریا همچون شلاق به صخره ها میخورد.صدای آب دریا،همچون موجود عظیمی که در حال نفس کشیدن بود، آرامش جزیره سوت و کور را در هم میشکست. جزیره، تنها ترین خاک خدا در آن حوالی بود. با درختان بلند و بیشه های فراوان، جزیره همچون عقیق سبزی بر انگشتر دریا بنظر میرسید. ناگهان، بر امواج خروشان دریا، کنده درختی نمایان شد. بر روی کنده، بدن بیجان فردی خوابیده بود.کنده با سرعت بر خاک نرم جزیره به گل نشست و بدن بیجان مرد را بر زمین پرت کرد. مرد تکانی به خود داد و همان طور که به تمام دنیا بد و بیراه میگفت، دستی به سر بی موی خود کشید. چشمان قرمز و وحشتناک مرد، همچون چشمان مار بر صورتش حک شده بود. لرد ولدمورت فریاد بلندی کشید و همان طور که به صخرهای جزیره کروشیو می فرستاد،گفت: اینجا همون جزیره متروکیه که منو بهش تبعید کردن؟فکر کردن من از اینجا نمیتونم در برم؟واقعا وزارت خونه فکر کرده اگه منو به جزیره متروک تبعید کنه از دستم راحت میشه؟کروشیووو.


لرد ردای خیس خود را تکاند و سعی کرد پرواز کند،اما هیچ اتفاقی نیفتاد. صورت وی از خشم قرمز شده بود.جزیره ای متروک که هیچ راه فراری از آن وجود نداشت. چگونه میتوانست اینجا بماند؟ لرد بر روی صخره ای نشست و همان طور که خرچنگی را شکنجه میداد به فکر فرو رفت:البته، اینجا دیگر از مونتگومری خبری نیست.مرگخوار پررو و بی تربیتی که همش مایه عذاب است.یا ایوان، این جزیره هیچ ایوانی در خود نداشت...شامپوی بی مصرف!دستپخت بد آنی مونی را نیز دیگر هیچ وقت نمیخورد. از جیغهای بلا و بارتی هم خبری نبود. لرد با این افکار از جای خود بلند شد و همان طور که به جزیره خیره شده بود،گفت:این جا سرزمین جدید من خواهد بود...خرچنگ،زود باش دنبالم بیا!تو اولین موجود زیر دست منی.



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
آنتونين و فرد از پله ها پايين آمدند و به مرگخواراني كه دور ميز جمع شده بودند ، پيوستند .
- روفوس ، ببين رفيقم اينجاست . خيلي بچه ي باحاليه !
همه ي مرگخواران به سمت آنتونين برگشتند و ...
مرگخواران : ويز... ويزلي ... بگيريدش !
آنتونين جلوي همه مرگخواران ايستاد و گفت : ويزلي كيه ؟ اين رفيقمه باب ...
مرگخواران آنتونين را از سر راه كنار زدند و فرد را گرفتند .

بلا هم كه از حركات آنتونين كلافه شده بود ، گفت : احمق ، اين فرد ويزليه !
- راس ميگي ؟ صب كن ببينم !! راس ميگي ها ... خودشه !
مرگخواران :
آنتونين :
- خب ، حالا چي كار كنيم ؟‌
نارسيسا قاطعانه گفت : اول از همه ميبريمش پيش ارباب .
همه مرگخواران حرف او را تاييد كردند .

لحظاتي بعد ...
بلا و لوسيوس به نمايندگي از بقيه ي مرگخواران و به همراه فرد كه دست و پايش بسته شده بود ، در يكي از اتاق هاي كلبه كه لرد در آن مستقر شده بود ، قرار داشتند .
- ارباب ، ما تونستيم فرد ويزلي رو دستگير كنيم .
در همين لحظه آنتونين بدون اجازه در اتاق را باز كرد و گفت : ارباب ، به جون جفت چشام خودم دستگيرش كردم .
- كروشيو ، آنتونين ... بيرون
لرد اندكي تامل كرد و گفت : خب ، زود باشيد جلسه اي براي توجيه افراد اعضامي تشكيل بديد .
- بله ، سروروم

ده دقيقه بعد ...

همه ي مرگخواران ، به جز آنتونين كه باز هم به سقف آويزون شده بود ، دور ميزي چوبي كه در وسط كارگاه قرار داشت ، نشسته بودند و منتظر صحبت لرد بودند . سرانجام لرد دست خود را بالا آورد تا همه ساكت شوند و سپس شروع كرد به صحبت كردن ...
- همونطور كه ميدونيد فرد ويزلي دستگير شده و ما ميتونيم از طريق اون به ويزلي ها برسيم و من اين جلسه رو براي توجيه افراد اعضامي تشكيل دادم و ...
مرگخواران:
- كروشيو تو آل ... چرا ميخنديد ؟
- ارباب ، مگه شما ميخوايد راه پرسي رو ادامه بديد ؟
- كروشيو مرگخوار ، ديگه تكرار نشه .
لرد با عصبانيت حرفش را از سر گرفت و گفت : حالا كه ما يكي از ويزلي ها رو داريم ، بايد از اون استفاده كنيم .
- ارباب ، نقشه اي داريد ؟
لرد خنده اي شيطاني كرد و ...


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۷ ۲۲:۲۰:۴۳

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.