هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰:۰۵ سه شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

گودریک گریفیندور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۲ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۵۸:۵۳
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
گردانندگان سایت
پیام: 65
آفلاین
چشم‌ها به سمت بلندگو چرخیدن که صدای ناموزونش رو همچنان پخش می‌کرد، ولی خب نمیدونستن که دلیل این صدای ناموزون چیه.
و بعد لرد سیاه با یک حرکت چوبدستی، بلندگو رو مچاله کرد و به مرگخوارانش نگاه کرد.
و نگاهش برای مدت بیشتری روی دوریا و بلاتریکس ثابت موند.
اصولاً هرکسی که نگاه سنگین لرد سیاه برای بیشتر از یک ثانیه روش ثابت میموند، ذوب می‌شد. ولی به‌هرحال دوریا و بلاتریکس مجبور به مقاومت کنن. در نتیجه دوریا فقط دچار عرق ریختن و تب چهل درجه شد، که البته به سرعت روش آب ریخته شد تا یک وقت دچار آسیب مغزی یا آتیش‌سوزی نشه، و چشم‌های بلاتریکس هم پر از قلب‌های سیاه شدن که برازنده بود و حتی منطقی تا حدی.

- سالاد درست کردید و بعد هم مادرمون و پدربزرگمون نوش جان کردن؟

قبل از اینکه کسی بتونه سکوت عمیقی که حاکم شده رو بشکنه، لرد سیاه با حرکت دستش همه رو به سکوتی حتی عمیق‌تر دعوت کرد.
- سالاد؟

مرگخواران نتونستن از چهره لردسیاه، احساساتشون رو تشخیص بدن، و بنابراین با احتیاط تمام، در حالی که سرشون رو پایین انداخته بودن، یک قدم به عقب برداشتن.

- زیر سایه ما، تمام چیزی که میتونید بگید، همینه؟ یک قدم عقب رفتن؟ حتی یک نفرتون هم توجیهی نداره بلکه بکشیمش خشممون کاهش پیدا کنه؟ یاد گرفتید از زیر کشته شدن در بریدها.

لرد سیاه درست میگفت. مرگخوارا یاد گرفته بودن. اون‌ها دیگه زمانی که اربابشون به طرز مرگباری خشمگین بود، سعی نمیکردن چیزی بگن که در نتیجه‌ مجبور شن بهاش رو با جونشون پرداخت کنن.
لرد سیاه یک بار دیگه مرگخوارانش رو از نظر گذروند.
- ما میخواستیم بفرماییم که ما از سالاد و میوه متنفریم. لحاظ کنید حتماً این موضوع رو. در واقع خجالت بکشید اصلاً که رفتید سالاد درست کنید. بله مامان، خودمون میدونیم برای سلامتیمون مهمه، و همچنان متنفریم.

لرد سیاه به اندازه کافی قاطع و جدی بود و بحث رو به اتمام رسوند.
- برید غذایی شایسته ارباب پر عظمتی که ما باشیم تهیه کنید و بیارید که مادر و پدربزرگمون داوری کنن.


,I was tucked in snow
,And beaten by the rain
And covered in dew
I've been dead for so long


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷:۲۷ جمعه ۶ بهمن ۱۴۰۲

اسلیترین

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۲۱:۰۶
از میان ورق های کتاب
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 27
آفلاین
عکس‌العمل ناگهانی بلاتریکس باعث نگرانی دوریا شده بود، او نگران این بود که بلاتریکس با صاعقه هایش نظر داوران را زیادی جلب کرده باشد! اما این باعث نشد که دوریا با قدم های محکم و مقتدرانه، سالاد میوه را روی میز جلوی مروپ و ماروولو که با دقتی وصف نشدنی ریز به ریز حرکات او را زیر نظر داشتند نگذارد.

پس از آن، مروپ با ذره‌بین، ماروولو با میکروسکوپ، و مرگخواران با آخرین توان چشمانشان شروع به تفسیر تزئینات دو شرکت کننده کردند.
-به به!
-ای مرلین! شانس مارو ببین...

این آخرین حرف مرگخوار متأهلی بود که همسرش در جمعیت حضور داشت.(تشییع پیکر آن مرحوم فردا از عمارت ریدل به سمت گورستان ساعت دوازده شب برگزار می‌گردد.)

کمی بعد داوران با لبخند چیزهایی نامشخص در دفترچه های خود نوشتند و خان اول به اتمام رسید.

مروپ از ناکجا آباد ملاقه ای برداشت و از سالاد بلاتریکس در بشقاب خود و ماروولو ریخت. سپس هر دو قاشق به دست شروع به خوردن کردند. مروپ لبخند محوی زد و به نوشتن در دفترچه اش ادامه داد. قیافه ماروولو تهی و غیرقابل حدس بود و کسی نفهمید که دقیقاً چه نظری دارد.

نوبتی هم باشد، نوبت سالاد دوریا بود که به بلای سالاد قبلی دچار شود و آن چنان نیست و نابود گردد که انگار هرگز وجود نداشته است. این اتفاق هم افتاد، سالادی که دوریا در حدود یک ساعت درست کرده بود در پنج ثانیه بلعیده شد که خیلی هم بی ثمر نبود. چشمان مروپ برقی زد و حتی ماروولو هم اندکی سر تکان داد که نشانه خوبی بود.

خیلی طول نکشید که سکوت بر فضا حاکم شد و نورافکن‌ها به روی داوران افتاد. مروپ شروع به سخنرانی کرد:
-اهم اهم! یک دو سه، یک دو سه. خب! شرح امتیازات شرکت کنندگان به این شرح می‌باشد...

-قیززززززززززز!
بلندگو شروع به نویز پراکنی کرد و همه به سرعت دست روی گوش هایشان گذاشتند.


ویرایش شده توسط اسکارلت لیشام در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۶ ۱۶:۱۱:۰۵


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱:۵۸:۴۸ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲

هافلپاف

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۲:۰۳:۵۶
از کجا انقد مطمئنی؟!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
پیام: 147
آفلاین
خلاصه:
یکی از گیاه های مورد علاقه لرد، عاشق گیاه دیگه ای می شه و در اثر پیوند این دو تا، درخت عجیبی وسط گلخانه بوجود میاد.
درخت میوه های رنگارنگی داره و ادعا می کنه هر کسی که از میوه هاش بخوره به مدت یک ساعت به یکی از آرزوهاش می رسه. ولی برای بدست آورد میوه باید هر کاری درخت می خواد براش انجام بدن. درخت هم از فرصت استفاده می کنه و براشون هفت خوان طراحی می کنه!
در این مرحله، بعد از مقداری ضرب و جرح لرد سیاه، دستور می ده که برای لرد، زن بگیرن.بلاتریکس همه داوطلب هارو کنار زد و فقط خودش موند. اما حالا بلا و دوریا، در مسابقه آشپزی رقیب هم بودند و...



بلا که می خواست هر جور شده، این مقام رو از آن خود کند، گریزی به کودکی اش زد. در آن زمانی که عمه اش به زووور، می خواست به او طرز تهیه سالاد میوه هزار میوه را آموزش بدهد. همیشه بلا هنگام کلاس تدریس عمه اش، با بی میلی می نشست اما وقتی از سالاد هزار میوه خورد، نظرش عوض شد و مصمم شد که برای یکبار در زندگی اش، یه غذایی را با رسپی اش یاد بگیرد.

- یا مادر مرلین! چرا گوش نمیدادم؟!
- فقط 30 دقیقه مانده...
- بلا، وارد شف مودت شو!

ناگهان همه چیز اسلوموشن شد. بلا با سرعتی خیره کننده، که صاعقه هایی سیاه از پشت سرش به بیرون می آمدند. دوریا در حالیکه داشت میوه هارا نگینیخورد می کرد، ارباب و مروپ که درحال بحث بودند و هردو دهانشان باز بود، مرگخواری که دور از چشم بقیه داشت با انگشتانش، بینی اش را نظافت می کرد، همه با سرعت بلا، متوقف شدند. سریع دست به کار شد و همه میوه ها را به هوا ریخت. با حرکاتی موزون، سیب ها، خیار ها، پرتقال ها و چندین و چند نوع میوه را قاچ قاچ کرد و برقی کور کننده از چاقویش منعکس می کرد. بعد چرخید و لگدی به زیر کاسه ی سفید کشید و کاسه، نرم به هوا بلند شد. همه میوه ها درون کاسه رفتند و کاسه با میوه های چیده شده در داخلش، که با نظمی تحسین برانگیز چیده شده بودند، در درون دستان بلا افتاد. بلا با وقار راه رفت و درحالیکه صاعقه مشکی پشت سرش، جیز جیز کنان در هوا معلق می شدند، برروی صندلی که از آن ناگهانی بلند شده بود نشست.
- سالاد من آماده است!
- دروغ نگو بلا. ما می دانیم که تو... جان؟!
- سالاد منم آمادس!

مروپ که دید همه چیز آمادست رو به بقیه کرد و گفت:
- حالا زمانه تسته!


.یادگار گذشتگان.


سفر کردم که از یادم بری، دیدم سفر لازم نبود
خود همین کارها که کردی، رفتنت واجب نمود


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲:۰۷:۵۶ سه شنبه ۳ بهمن ۱۴۰۲

ریونکلاو

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶:۳۷ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۲:۳۱:۰۸ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲
از روی ماه 🌙
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 37
آفلاین
قبل از اینکه بلا بخواهد جوابی بدهد صدای لرد از بلندگوهایی که تا آن لحظه کسی به آنها توجه نکرده بود، پخش شد: احیانا فکر نمیکنید که ما شما را تحت نظر نداریم که؛ هان؟!

به فاصله ی یک پلک زدن بلا، یک گله مرگخوار وارد آشپزخانه شدند و تری را به جایی نامعلوم منتقل کردند

بلاتریکس که در گرفتن تقلب موفق نشده بود، وسط آشپزخانه روی چهارپایه ای نشست تا چاره ای بیندیشد

بعد از چند لحظه آهی کشید: فایده نداره .. پلن بی رو عملی میکنیم ..!


آشپزخانه ی دوریا

در آن یکی آشپزخانه، جریان کاملا برعکس بود. دوریا با تبحر خاصی مشغول آماده کردن بشقابش بود

اما خبر نداشت که بانو لسترنج بزرگوار اگر ناکام بماند، او را هم با خود به پایین میکشد ...






Fight so dirty but your love so sweet


برج ریونکلاو، اتاق هفت، تخت سوم




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹:۴۳ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲

ریونکلاو

هیزل استیکنی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۹ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۵۸:۱۰
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 83
آفلاین
نور روی مروپ و ماروولو که روی میز داوری نشسته بودند افتاد. مروپ که با حجم انبوهی از میوه ها امده بود بلند شد.

-خوب مرحله اول مسابقه برای انتخاب اینه که کی بهتر اشپزی می کنه! ولی قبلش بیاین بخورین عزیزای من!

و میوه ها را میان دوریا و بلاتریکس تقسیم کرد. نمی توان گفت که انها بخت برگشته بودند یا خوش بخت. این دیگر نسبت به میزان علاقه انها به هر میوه و اشپزی متغیر است.

-شما باید برای پسرم گل من همسری کنین! یه همسر خوب باید برای شوهرش غذاها خوشمزه بپزه! و البته سالم! پس میخوام یه بشقاب سالاد میوه برام درست کنین! هر کس خوشمزه تر درست کرد برنده این بخش از مسابقه است! یادتون باشه که تزئین هم نمره خاص خودشو داره. زمانتون برای درست کردن این سالاد از امروز شروع میشه و تا یک ماه دیگه ادامه داره!
-ولی ما وقت نداریم مروپ!
-ببخشید بابا! خوب پس تا فردا!
-بازم زیاده!
-خوب تا یک ساعت دیگه!
-خوبه شروع کنین!

دوریا و بلا دست به کار شدند. انها باید بهترین سالاد میوه را ارائه میدادند تا به ارزوی دیرینه خویش برسند

اشپزخانه بلا

بلا که تابه حال اشپزی نکرده بود نمی دانست باید از کجا شروع کند. بلا در همه کار ها استاد بود، همه کار ها، جز اشپزی.چرخشی میان کابینت ها زد و تنها چیزی که پیدا کرد میوه بود. سعی کرد گلچینی از بهترین میوه ها را انتخاب کند. اما پس از انتخاب میوه دوباره دچار سردرگمی شد که حالا باید با میوه ها چکار کند. ناگهان تری شاد و شنگول وارد اشپزخانه شد.

-سلام بلا!
-تو اینجا چی میخوای؟
-اومدم کمک!


ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۱ ۱۸:۴۶:۳۷
ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۱ ۱۸:۴۹:۵۱

🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱 ️


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ شنبه ۶ آبان ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

تلما هلمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۳۸:۵۳
از لبخند های دروغین متنفرم!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 113
آفلاین
خلاصه: یکی از گیاه های مورد علاقه لرد، عاشق گیاه دیگه ای می شه و در اثر پیوند این دو تا، درخت عجیبی وسط گلخانه بوجود میاد.
درخت میوه های رنگارنگی داره و ادعا می کنه هر کسی که از میوه هاش بخوره به مدت یک ساعت به یکی از آرزوهاش می رسه. ولی برای بدست آورد میوه باید هر کاری درخت می خواد براش انجام بدن. درخت هم از فرصت استفاده می کنه و براشون هفت خوان طراحی می کنه!
در این مرحله، بعد از مقداری ضرب و جرح لرد سیاه، دستور می ده که برای لرد، زن بگیرن.بلاتریکس همه داوطلب هارو کنار زد و فقط خودش موند. اما...



_ولی ما قصد ادامه تحصیل داریم!

با این سخن لرد، مرگخواران سر هایشان را بالا آوردند و با تعجب به لرد و بلا زل زدند.
بلا که چشم هایش از شدت غم میپرید، به سمت لرد برگشت و با مظلوم ترین حالت ممکن شروع به صحبت کرد._ارباب من! آیا من رو نمی پسندید؟

لرد که بین دوراهی عجیبی قرار گرفته بود، باید بین ناراحت شدن وفادار ترین یارش و ازدواج با وفادار ترین یارش، یکی را انتخاب میکرد.
البته، فکر نکنید که لرد از ناراحت شدن مرگخواری ناراحت میشد؛ حتی اگر وفادار ترین می بود! بلکه بلا تنها مرگخوار بدرد بخورش بود و او نمیخواست که آن یکی را هم از دست بدهد._خیر بلا، بنده علاقه ای به ازدواج ندارم. اون هم بخاطر یک درخت که حتی معلوم نیست راست میگه یا نه!

بلا که کمی از شدت ناراحتی اش کم شده بود، دوباره مظلوم شد._حتی به خاطر من ارباب؟
_خاله تو تلا میتوای اددواد تنی؟ من تولو دوشد دالم.

این کوین کارتر، بچه کوچکی بود که بلاتریکس را خاله بلا صدا میزد! بلا که نمیخواست دست لرد بهانه ای بدهد سریع جواب کوین را داد._آخه کس دیگری، مناسب با شرایط ارباب، پیدا نشدند.
_چرا! هست که! مثلا دوریا... هم اصیله، هم خوشگله، هم لایقه، هم اسلایترینیه، هم پر ابهت... البته ایزابل هم هست ولی اون سنش کمه.

هکتور دوباره شروع به مزخرف گفتن کرده بود! آخر وقتی بلا به این درشتی آنجاست، دوریا باید همسر لرد میشد؟ بلا عصبی به هکتور نگاه کرد و در همان حال، هکتور، از ترس و بدون دخالت بلا، بیهوش شد.

دوریا با وقار جلو آمد. _این افتخار بزرگیه که همسر ارباب بزرگ بشم.
_ولی سرورم!
_کافیه بلا... باید فکر کنم!

چند دقیقه بعد...

لرد سیاه وارد سالن عمارت ریدل شد. بلا که در این چند دقیقه، به اندازه یک سالش استرس کشیده بود، با دیدن لرد به سرعت سرپا شد.
لرد روی صندلی مخصوصش نشست.
_خب... بنده فکر کردم و تصمیم گرفتم... از اون جهت که... هم بلا و هم دوریا دارای ویژگی های خوب برای همسری بنده هستند... برای انتخاب همسر برای بنده، یعنی لرد سیاه، مسابقه ای بین دوریا و بلاتریکس شکل میگیره... و داوران مسابقه، مروپ گانت و مارولو گانت هستند.


_____________________________________
اگر جایی ایرادی دیدین جغد بدین درست کنم.
لطفا چیزی رو به خودتون نگیرین و بر نخوره.من یه تازه واردم به هرحال.


ویرایش شده توسط تلما هلمز در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۶ ۱۵:۲۷:۲۳

یه گریفیندوری مرگخوار


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
در چهره هیچ یک از مرگخواران اثری از قصد برای داوطلب شدن دیده نمی‌شد.
بلاتریکس که خیالش از رقبای احتمالیش راحت شده بود، با لبخند به سمت لرد سیاه برگشت.
جلال و جبروت لرد سیاه نفس را در سینه اش حبس کرد.
اصلا مگر سعادتی بالاتر از همسر لردسیاه بودن هم در دنیا وجود داشت؟ خیر و بلاتریکس در یک قدمی این سعادت ایستاده بود که صدای هکتور، حباب افکار او را ترکاند.
-من که مونث نیستم حقیقتا و قصد دخالت هم ندارم. اما این حشره آبی سوال خوبی رو مطرح کرد. رودولف چی پس؟

بلاتریکس نفس عمیقی کشید. لبخندی به لرد سیاه زد و به سمت هکتور برگشت و با هر کلمه، یک قدم نیز به جماعت مرگخوار نزدیک تر شد.
-رودولف کو؟ شما رودولف می‌بینین؟ اگر می‌بینید که بگید من هم در جریان باشم. کو؟ ها؟ جواب بده دیگه! این پرونده رودولف...

پرونده ای را از ناکجا آباد بیرون کشید به سینه هکتور که در یک قدمی اش بود، کوبید!
-تاریخ آخرین ورودش رو ببین! ایناهاش! دیدی؟ دو سال و یک ماه و سی روز گذشته!

سپس مرلین را از حلقه مگخواران پیش رویش به سمت خودش کشید.
-اصلا شما بگو! شما که دیگه مرلینی! کی از شما بهتر؟ آیا همسری که دو سال و یک ماه و سی روزه که مفقود الاثره، همسر محسوب میشه؟!

و بدون منتظر ماندن برای پاسخ مرلین، ادامه داد:
-هی وایسادین ایرادات الکی می‌گیرید! انگار من برای خودم می‌گم!

نفس عمیقی کشید.
-با این که در این دنیا سعادتی بالاتر ار همسر لرد سیاه شدن وجود نداره و این آرزوی قلبی هر دختریه که این سعادت نصیبش بشه، اما من فقط یه ذره بخاطر خودم میگم. بقیه اصرارم بخاطر اربابمونه....

و مجددا لبخندی به لرد سیاه زد.
می‌خوام اربابمون به آرزوشون برسن و برای این کار، جلب رضایت درخت رو لازم داریم و اینم شرط درخت بوده! الان شما به من بگین که آیا شما نمی‌خواین خوشحالی اربابمون رو ببینین؟

بلاتریکس سخنرانی موثر و جامعش را با این سوال به پایان رسانده و جای هیچ عذر و بهانه ای برای مرخواران باقی نذاشته بود.

-ولی ما قصد ادامه تحصیل داریم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۲

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
لینی، بدون اینکه تکانی بخورد، در هوا ثابت ماند که این پدیده به اندازه کافی عجیب و غریب بود تا باری دیگر مرگخواران در شوک فرو بروند.
به هر حال فکر و خیال همسر لرد شدن، قدرت‌هایی فراتر از فیزیک جادویی، به مرگخواران مونث داده بود!

- ارباب! به نظرتون من تمام ویژگی‌هایی که بلا گفت رو ندارم؟! حتی بیشترم همـ...

ناگهان میان صحبت‌هایش، توده‌ای از هوا لینی را به جایی پرتاب کرد... که خب کسی هم نفهمید کجا!

- بلا؟! چرا تو صورتمون فوت کردی؟!
- من؟ مـ... آها! مژه افتاده بود رو صورتتون!

لرد، مرگخواران، لینی پرتاب شده، پلاکس پس افتاده که حالا با این حرف بلاتریکس چند لحظه بیدار شده بود؛ به بلاتریکس خیره شدند.
حتی مرلین هم به این فکر می‌کرد که بلاتریکس قرار است چه جوابی بدهد!

میان سکوت مرگبار مرگخواران، بالاخره باتریکس به حرف آمد.
- نه راستش یه مژه از یه جایی داشت میوفتاد که شاید برای لینی بود. نزدیک بود بیاد رو صورتتون. منم فوتش کردم بره. من خیلی حواسم بهتون هست! حتی نمی‌ذارم یه مژه بیوفته رو صورتتون؛ چه برسه به زخم و درد و ناراحتی!

بلاتریکس بعد از اینکه لرد سرش را چرخاند، به مرگخواران نگاه کرد و با حرکت لب‌هایش گفت:
- براتون آرزو می‌کنم که دیگه کسی داوطلب نشه.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ دوشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
پلاکس بطور کاملا ناگهانی احساس کرد که فرصت بسیار مناسبی برای ابراز وجود است.
جلو پرید و گفت:
- البته این که بانو بلاتریکس در حال حاضر متاهل هستن هم نکته ایست حائز اهمیت.

کلمه حائز اهمیت، برای پلاکس بسیار سنگین بود و بعد از ادای این کلمه لرزه ای بر اندامش افتاد و ییهوش نقش بر زمین شد و همین یک فرصتی را که در کل عمرش به دست آورد بود از دست داد.

البته شرایط اینطور نشان می داد که اگر از دست نمی داد هم بلاتریکس بلایی سرش می آورد که از دست بدهد.

بلاتریکس خیالش از بابت رقیب ناخوانده راحت شد.
- ارباب... وقتی زندگی مشترکمون رو شروع کنیم همه چی مشترک می شه. موهامون هم می تونه مشترک باشه. همیشه اونقدر نزدیک به هم راه می ریم که کمی از موهای من روی سر شما باشه و خوشگل بشوید.

لرد سیاه به فکر فرو رفت که آیا چند شاخه مو ارزش به اشتراک گذاشتن زندگی اش با بلاتریکس را دارد یا نه. گذشته از این، موی فر هم اصلا به او نمی آمد.

همه در افکار خودشان غرق بودند که لینی با ناز و عشوه بال زد و جلو رفت و درست در مقابل چشمان لرد سیاه، بال زنان روی هوا ثابت ماند.

- چته؟ چرا با لبخندی ابلهانه به ما خیره شدی؟




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۱

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۸:۱۸
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5455
آفلاین
مرگخوارا که تا به حال بلاتریکس رو این‌چنین به خود رسیده ندیده بودن، پقی می‌زنن زیر خنده. البته نه از این نظر که بلاتریکس مسخره یا زشت شده باشه، خیر. فقط از شدت تعجب این حرکت سخیف ازشون سر می‌زنه که با چشم‌غره‌ای که بلاتریکس می‌ره همه‌ی خنده‌ها رو لب‌ها خشک می‌شه. به جز لبخند بلاتریکس که با نگاه به لرد مجددا سرجاش برمی‌گرده!
- سرورم بریم؟
- بریم؟ کجا بریم؟ ما جامون خوبه.

لرد ضمن گفتن این حرف، کمی خودشو تکون می‌ده و بیشتر تو پشتی گرم و نرم مبلش فرو می‌ره.

بلاتریکس با ایما و اشاره سعی می‌کنه به مرگخوارا بفهمونه که شما به لرد توضیح بدین، اما مرگخوارا همچنان چهره‌ی بلاتریکس رو هضم نکرده بودن و حالا سوال دیگه‌ای هم به جمع پرسش‌هاشون اضافه شده بود. این که بلاتریکس کی و چطور با این سرعت موفق شده بود این‌چنین به خودش برسه؟

اما الان وقت این سوالات نبود. حداقل برای بلاتریکس نبود.
بلاتریکس دوست داشت چوبدستی بکشه و بابت سرپیچی، چندین مرگخوار رو مورد شکنجه قراره بده، اما حس می‌کنه پروانه‌ی روی موهاش چندان محکم سرجاش نایستاده و با این میزان از خشونت ممکنه بیفته و بهتره ظاهرش رو حفظ کنه.

بنابراین دوباره رو به لرد می‌کنه.
- بریم ازدواج کنیم سرورم؟

لرد با بدخلقی چهره در هم می‌کشه.
- ازدواج چیست؟ ما دنبال همسر می‌گشتیم. هم‌سر! که سرمون رو باهاش شریک بشیم. به نظرمون می‌تونیم کمی از موهای سر بلاتریکس رو قرض بگیریم و مطمئن باشیم برای سر خودش هم مویی کم نمیاد.

دست‌های مرگخواران یکی پس از دیگری بابت شکست در پیشبرد موضوع بر سرشون کوبیده می‌شه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.