هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲
نقل قول:
سلام
قصد دارم در مسیر پیروی از مدیر بزرگ آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور قدم بردارم پس من هم محفلی می شوم دیگر
به امید جنگ با مرگ خواران


آقای دیگوری!
البته برای جنگ این دفعه خیلی دیر رسیدی پسرم اما برای دفعات بعدی هنوز وقت داریم. سدریک عزیزم.. نمی دونم قبلا عضو جادوگران یا سایت دیگه ای بودی یا نه اما من لازم دارم تا پستهای رول از شما بخونم و فعالیتت رو در قالب سدریک دیگوری بیشتر ببینم.

فعلا لازمه فعالیت بیشتری در تاپیک های سایت داشته باشی و پستها رول بیشتری در قسمت ایفای نقش بزنی.. و اون موقع دوباره می تونی برگردی و در خونه ی گریمولد به روی شما باز خواهد بود آقای دیگوری!

تا بعد پسرم!

نقل قول:
سلام
من اگه فعالیت کنم می ذاری بیام خونه گریمولندخسته شدم ازبس تو کارتون خوابیدم.


همان طور که قبلا گفتم و همین الانم برای سدریک گفتم و در آینده هم برای دیگرانی خواهم گفت. بله اگه فعالیتتون به حد مقبولی در ایفای نقش برسه می تونیم تو خونه ی گریمولد بپذیریمتون.



باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه ترنسیلوانیا
پیام زده شده در: ۰:۳۰ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲
ترنسیلوانیا Vs فانوس

پست سوم



دامبلدور و ریشش و لبه ی رداش که البته من می دونم لبه ی ردا هیچ ربطی نداره به داستان ولی خب بچه دلش خواست یه جا اسمش برده شه.. بگذریم! بله دامبلدور و همون نامبرده های قبلی عین چیزی که نباید اسمش را برد وایستادن و غریبانه به در و دیوار گریمولد خیره شدن!

- اهمم.. اهمم! یا کوئین.. کسی نیست!؟

وزیر در حالی که شلوارشو بالا می کشید و داشت میزان سفت بودن کمربندشو کم و زیاد می کرد سلانه سلانه از مرلینگاه بیرون اومد و با نیش باز کنار دامبلدور وایستاد.

- اون تو اوضاع خیلی خراب بود که اومدی این بیرون داری تنبونتو بالا می کشی!؟
- ببین آلبوس! این از مرامو معرفت ما دوره ها.. آدم نباس خودشو ضایع کنه، این کنفرانس های نشست ژنو خیلی وقتمو گرفتن.. دیگه واقعا وقت مرلینگا رفتنم نداشتم!

و در آخر وزیر دستهاش رو با ریش دامبلدور خشک کرد و لبخندزنان به دامبلدور زل زد! دامبلدور هم به این فکر می کرد که آخر سعه ی صدر و شکیبایی و بردباری تا کی و چقدر یک شخصیت ایفا ممکنه زندگی آدم رو عوض کنه، ولی این حرفا به ما مربوط نیست و یک دامبلدور آگاه و با بصیرت این رو خوب می دونست.

- هی دیوید! اون کنترل هالیوودی فیلم کلیکو بده من یه کارهایی دارم!
- عع؟! دیدی اون فیلمو!؟ هوومم.. دست من نیست که!
-
-

صحنه عوض شد!

دامبلدور در مقابل شومینه پشت به هم تیمی هاش وایستاده بود و در مقابل چشمان بهت زده ی اون ها داشت سخنرانی می کرد! ترنسی ها هم به این فکر می کردن که چطوری اینجا ظاهر شدن و تو مغزشون یه ارور شونصد هزار و فلان نقش بسته بود.

- من امروز می خوام یکی از رازهای باورنکردنی بشریت رو بهتون نشون بدم.. مدتهاست، شاید قرنها که جادوگران بزرگی دنبال کشف این راز بودن ولی هیچ وقت دستشون بهش نرسیده! ولی من امروز می خوام برای شما ازش پرده بردارم و به همتون نشونش بدم!

دامبلدور لبه ی رداشو کمی کنار زد، وزیر سقلمه ای به لینی زد و گفت:

- به نظرت دامبلدور چند سالشه؟!
- تو هم متوجه این شدی که گف چند قرنه جادوگرا دنبال اون چیزن!؟
- به نظرت چه شکلیه!!؟
- من اصلا دلم نمی خواد ببینم!
- منم! :worry:
- منم!
- منم!
- قوووووووومممپپ! (صدای بولدوزر لودو بود!)

لودو به سرعت پرید جلوی چشم تری رو گرفت، لینی پرید پشت وزیر، بولدوزرم خواست حرکتی بزنه که دوباره حرفهای دامبلدور شروع شد و همه گوششونو تیز کردن که ببینن چه خبره!

- و مطمئن باشید چیزی که امروز خواهید دید اونقدر عجیب و خارق العاده ست که نه تنها هرگز فراموشش نمی کنید بلکه تا آخر عمرتونم نمی تونید از عظمت این پدیده واسه کسی تعریف کنید! :pashmak:

نخست وزیر دستمالی از جیبش در اورد و گریه کنان گفت:

- من دیگه نمی تونم تو روی ملکه نگاه کنم!
- غصه نخور! چشماتو ببند و به وان دایرکشن فکر کن!
- - چرا با ما این کارو می کنه!؟
- تو رو به مرلین نشونمون نده!
- از روی این داف خجالت بکش حداقل پیرمرد!

دامبلدور همونطور که با یه دست لبه ی رداشو کنار زده بود و پشت به همبازی هاش وایستاده بود، نیم نگاهی با یه لبخند زیرکانه و در عین حال مهربانانه به کسایی که پشت سرش بودن می ندازه و با دست دیگه ش اون یکی لبه ی رداش رو کنار می زنه!!

- یا مرلین کبیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر!
- به خاطر زندگیتون فرار کنین!

Pause

- هن؟! چیه مردک!؟
- عاقا این جور که شما داری می نویسی همه ی مدیران شتابیدن برای دیدن این عنوان! کوئیرل سکته ی ناقص بزنه خوبه؟ سایت فیل شه خوبه!؟ عله پس بیوفته خوبه!؟ در ورزشگاهو تخته کنن خوبه؟! نکن عاقا.. نکن!
- شولوغش نکن.. تازه رسیدیم به جای حساسش.. بدو برو بوخون!

Play


دامبلدور یک پرش چرخشی می زنه و به حالتی اجنبی وار و "تادا" گویان بر می گرده رو به جمع و می بینه همه در رفتن!!
- یعنی چه!؟ این چه وضعیه!؟ من سه ساعت طلسم باطل کردم تا حفاظهای ورودی هتل رو خنثی کنم و با هم بریم اردوی ورزشی.. بعد شما در می رید!؟

و این گونه همگان که خیالشون راحت شده بود همچون یورتمه روندگان جهنده به سمت شومینه ی پشت سر دامبلدور که دروازه ی اردوی تفریحاتی بود سرازیر شدند و مدیران هم چهارنعل رونده به دنبال بازیکنا به اردو رفتن!


هتل ترنسیلوانیا
و مرلین خیر دهد به آنهایی که انیمیشن مربوطه را دیدند و بلدند و نویسنده را بیش از این به زحمت نمیندازند برای فضاسازی هایی که پست رو به طومار تبدیل می کنن.. اونایی هم که ندیدند به امید خدا که می رن می بینن علم و دانش عمومیشون زیاد میشه! حالا بریم به صحنه بپردازیم!

در ورودی چرخان هتل ترنسیلوانیا باز شد و مقادیری ریش به همراه بازیکنای قدیم و جدید ترنسیلوانیا ریختن وسط لابی اما هتل تاریک تر از اونی بود که کسی کسیو ببینه و تو اون تاریکی فقط ده جفت چشم و دوتا چراغ بولدوزر دیده میشد! چشم دافنه خطاب به چشمهای پشت سرش گفت:
- هی ملت ما کجاییم؟ چرا اینجا اینقد تاریکه!؟
- دیدید آخر دامبلدور ما رو اورد تو کوچه تاریک.. ما مردیم! مرد نه .. ما مُردیم!! عــــــــررررر!
- اوه لودو سر و صدا نکن.. من خودمم تو این کوچه تاریک گیر افتادم.. فکر کنم کنت هممون رو گیر انداخته!
- الان قراره چیکار کنیم!؟

و خب مرلین را سپاس که یکی جلوی دهن لودو رو گرفت و از افاضاتش درباره ی این سوال جلوگیری کرد! صبر کن ببینم، کی دهن لودو رو گرفت؟! همه دستا بالا.. دستا بالا.. آهااا!
و این گونه موزیک شروع به پخش کرد و مقادیر زیادی هیولا و توله گرگ های میلیونی ریختن وسط صحنه و حالا برقص و کی نرقص.. به این ترتیب هفته ی سختی از تمرینات فشرده توی هتل ترنسیلوانیا شروع شد!

و در طول تاریخ به درازای ریش مرلین هیچ کس از هیچ فرقه و ملیت و حذب و دسته و.. هوم.. دسته و آها.. دسته و پایه ای همچین تیم سخت کوش و کوشایی که حریفشان را جدی می گیرند، ندیده بود، فقط یه خرگوشی رو دیده بودند که از یه لاک پشتی باخت و خب اونم تیمی نبود که.. نبرد تن به تن بود!


شب قبل از بازی – اتاق وزیر و کوئین
وزیر زیر پای ملکه داره مراسم پابوسی شبانه رو انجام میده و هیچ کدوم از این دو نفر استرس ندارن و هوا خیلی هم عالیه و وزیر هم به طور دقیق و کامل بند بند وجود ملکه رو داره می بوسه.. هوم.. خب همه چی آرومه دیه، برو رد کارت! عع!


شب قبل بازی – اتاق فلور و ماری و آماندا و داف و لینی و.. چندتا دختر مجرد دیگه تو ریون داریم!؟
متاسفانه ورود آقایون ممنوع بود! برید به اتاق بعدی..

باز هم شب قبل از بازی – اتاق لودو و تری
لودو با یه زیرپیرهن و پیژامه در هر حالی.. اممم بهتره توضیح ندیم داره چیکار می کنه از اتاق بیرون میاد یه جوراب می ندازه تو دستگیره ی در و برمیگرده تو! هرکی معنیشو فهمید دستش بالا!


شب قبل از بازی – گاراژ بولدوزر و دامبلدور!
- بولدوزر!
- قوووووومپپز!؟
- می دونی تو منو یاد چی می ندازی؟!
- نقووومپپز!
- جوراب پشمی!

و این گونه بولدوزر گیرپاژ کرد و شبانه با آمبولانثقیل به تعمیرستان منتقل شد!


زمین جنگلهای تاریک تاریک ترنسیلوانیا – روز بازی


(جای مکان و زمان رو این دفعه عوض کردم!)


در رختکن تاریک و مخوف استادیوم ترنسیلوانیا که مملو از هیولاهایی بود که از سر و کول هم بالا می رفتن و می چرخیدن و می دوییدن و خلاصه یه کاری می کردن دامبلدور که گویی انگار داره با خیل عظیم محفلیاش حرف می زنه رفت بالای منبر و مشغول سخنرانی تشجیع کننده شد برای ملتی که در حال پوشیدن لباس ها و آماده کردن جاروها و گرم کردن خودشون به شیوه ی بندری بودن:

- یا ایها الترنسیون.. قبل از این که سخنرانیم شروع شه.. ببینم کسی ریش بند منو ندیده؟!
- بیا اینجاس..

ماری و فلور و آماندا و کویین که در بین تشویق کننده های تیم بودن از لا به لای کپه ی لباس ها یه چیزی که احتمال ریش بند بود رو کشیدن بیرون ولی ناگهان در بین خیل عظیم هیولاهایی که ورجه وورجه می کردن ماری و ریش بند ناپدید شدن!

- ای وای من! حالا چیکار کنم بی ریش بند!؟
- سخنرانیتو بکن!
- دیگه سخنرانیم نمیاد!
- برو باو!

و همه دوباره یورتمه روندگان از رختکن خارج شدن، لودو هم موقع رفتن پاش به ریش دامبلدور گیر کرد وسکندری خورد ولی اتفاق دیگه ای نیوفتاد!



ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۸ ۱:۰۰:۳۰

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۲
اهمم... این رینگ دوئل ما که شبیه مهمان ناخوانده ی هماهنگ نشده ست!


من اخیرا در راستای پاس داشتن این رنکی که بالای سرم هست در صدد بودم که یه طرح جدیدی برای دوئل بریزم و البته که ریختم و فقط هماهنگی هایی با تومبک لازم داره و کمک فرزندان روشن محفلم که آماده هستن! این طرح های جدیدم از هفته دیگه شروع میشن!

حالا دو راه داریم عزیزانم.. یا دوئل رو به شیوه ی کلاسیکش انجام می دیم و یا به شیوه ی جنگولکی جدیدی که طراحی کردیم!

تظرتونو اعلام کنین من می خوام برم استادیوم کوئیدیچ بازی کنم!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ یکشنبه ۳ آذر ۱۳۹۲
پایان دوئل رون ویزلی و آلستور مودی:



- تو چش چپولی زخم زیلی به من میگی دزد!؟ چطو جرئت می کنی؟! وایستا بزنم شتکت کنم.. آیییی نفس کش!
- بچه ! کک مکی! کله قرمز! تو اصن می دونی من کیم؟! آلستور مودی.. صاحب اتاق خون.. یه بار دیگه تکرار کن حرفاتو تا خونتو تو اتاق کنم!!
- بچه ها بچه ها! فرزندان روشن من! جرقه های زیبای نور عشق.. جگر گوشگان صبح دم.. تو رو به ریش مرلین آروم بگیرید! شما نباید این رفتارا رو از خودتون بروز بدین.. به مرلین قسم خیلی زشته!

و دامبلدور در حالی که وسط دو کارآگاه لنگ و پاچه و لقت انداز وایستاده بود و به زور ریش مانع دعوای مشنگی آن دو نفر می شد با لبخندهای مهربانانه ی مخصوص پدر روشنایی دیالوگ می گفت و خلقی از اطراف و اکناف خانه ی گریمولد جمع شده بودند و دوئل رون و آلستور رو تماشا می کردند!

- ای وای من! یا ریش مرلین کوتاه بیاین دیگه درخشش های پرتو افکن نور!
- نه پروف بذا من به این حالی کنم که دزد کیه!
- شرمسارم آلبوس! ولی بذار به این کارآگاه دو روزه یاد بدم کی رئیسه!
- کاری نکنین که دست به ریش ببرم!
- ریش!؟
- چی؟!
- شتکیووس!

و ریش ها هر دو کارگاه رو به سختی در خود پیچاندند و پروفسور روشن فریاد برآورد:
- تدی اون تابلوی نتایج رو بیار ببینم!

امتیازات شرکت کننده ها:

آلستور مودی:

ای پرورنده ی اتاق خون!حتی الامکان تکلیف نوشته ت رو بین جدی و طنز و طنزوجد مشخص کن. البته در این باره هیچ تبصره و مادی ای نازل نشده که حاکی از اجبار باشه. پستت همینجوری هم خوب بود! آفرین.. احسنت!

28 از 30

رون ویزلی:

آقای ویزلی! داستان لازم داره که توصیفات و فضاسازی داشته باشه، لازمه که بهش پرداخته بشه! همه چیز پستت خوبه ولی نمی دونم چرا هیچ توضیحی راجع به هیچ قسمتی نداریم. از هر قسمت یه مقدار اندکی داریم که واقعا شکم کسی باهاش سیر نمیشه.. ارزش غذایی پستت رو ارتقا بده فرزند روشنایی! موضوع رو بیشتر بهش بپرداز به صحنه و فضا و غیره.

پیشنهادم اینه که یه مدت پست جدی بزن، این طوری بهتر یاد میگیری احتمالا!

25 از 30


برنده: آلستور مودی


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲
نور ماه! نور خورشید! تلالویشان در دریاچه. نسیم خنک محوطه ی هاگوارتز.. درختان سبز و رقصیدنشان با این نسیم. فرشی از چمن های سبز.. گلهای زرد کوچک قاصدک. گاهی هم ابری بیاید و نم نم بارانی بزند. دانش آموزان کوچک سال اول و دوم روی چمن ها غلت بزنند و بدوند و بازی کنند..

اصلا فکر کن که از تمام جهان اطراف، عشق؛ چکه می کند، از آسمان.. بجوشد، از زمین.. بریزد، از کوه.. بوزد، در هوا.. همه ی این ها باشد ولی شاید در آن لحظه به نقطه ای رسیده باشی که بگویی "که چه؟!"

می گویند پیرمردی که از پنجره ی برج به محوطه نگاه می کرد هرگز نگفت که چه، هرگز به عشق نگفت که چه.. پیرمرد عشق را قبول داشت، باورش داشت.. اما خب که چه؟ پیرمرد به قدرت تاریکی در دنیا هم اعتقاد داشت اما چه سهمی از تاریکی در جهان داشت؟ هیچ..

پیرمرد جادوگر همانطور که دیگر عشق را به محضرش نمی خواند هرگز دیگر تاریکی را هم به حضورش نمی خواند اما بی اجازه می آمد.. گاهی هم مثل اربابش برای درخواستی اجازه می گرفت که توسط پیرمرد رد می شد.

جلوی چشمان پروفسور هاگوارتز، بچه ها می دویدند، دوست ها با هم می خندیدند، می دانی شاید واقعا در تمام جهان عشق نفوذ کرده باشد، شاید حق با پیرمرد بود اما او کارهای مهمتری داشت.

تاریکی باز هم آمده بود. همیشه حرفی برای گفتن داشت، اصرارهایی که سالهاست پذیرفته نمی شدند اما تاریکی منصرف نمی شد.. از در می رفت و از پنجره می آمد. می گفت جادوگر باید خودش را بشناسد. باید استفاده کند از چیزی که هست. از چوبدستی ارشد که در دست دارد. باید جهان را به زانو درآورد.. باید همه بفهمند که او کیست و برای تنهاییش و تمام لحظات عمرش که تا کنون رفته پاسخگو باشند.

می گفت او می داند چیزهایی که کسی نمی داند و می تواند کارهایی را که کسی نمی تواند.. پس چرا کاری نکند؟ بگذارد همه بفهمند و همه بترسند و همه اطاعت کنند حتی بزرگترین جادوگران سیاه به پایش می افتند وقتی سیاهی را در عمق چشمهایش ببینند. شیاطین خودشان به استقبال می آیند و هدایا پیشکش می کنند.

او بزرگترین جادوگر جهان می شد و هر چیز که بخواهد می تواند داشته باشد حتی این عشق های پیش پا افتاده ای که کودکان در محوطه دارند.. فقط کافیست که او گوشه ای از علم و دانشش را بیرون بریزد، کافیست چوبش را بچرخاند!

پیرمرد چوبش را برداشت و تاریکی لبخند گسترده ای زد.. پیرمرد هم چوبش را چرخاند اما دیگر سیاهی آن جا نبود که لبخند بزند. باز هم بیرونش انداخته بود. پیرمرد آهی از سر افسوس کشید.. این تاریکی های خوش خیال!



باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۰:۴۶ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲
نقل قول:
نظر شخصیمه اما من به شخصه پست هایی رو که با دو حالت زیر شروع میشن بیشتر دوست می دارم.

1- با یه دیالوگ بدون توضیح، ینی فلانی گفت نباشه فقط یه خط تیره و دیالوگ
2- با یه بند فضاسازی از لوکیشن و افراد.


رونالد ویزلی دوباره!

این گفته ی من برای نقد پست هلگا هافلپاف بود و توسط تو توی پستت اجرا شده بود و این نشون میده که بقیه نقدها رو هم می خونی.. آفرین رون! روشنایی وجودت الان تلالوی خاصی پیدا کرد پسرم!


همچنان هم مثل پستهایی قبلی که ازت خوندم ذوق و قریحه ای برای نوشتن پست های طنز داری و باور کن با همین ذوق و قریحه ت خیلی در مسیر پیشرفت جلو رفتی. چون وقتی آدم طبع طنز نداشته باشه باید مدت ها وقت برای ارتقای حس طنزش صرف کنه تا بتونه پستش بامزه و خنده دار بشه. چیزی که خودت الان به طور مفت و مجاتی در اختیار داری و باید قدرشو بدونی.

البت کلاسهای رماتیسم مغزی لارتن کرپسلی می تونه کمک فوق العاده ای برای به حد اعلا رسیدن قریحه ی طنزت کنه. حتما یه سری بهش بزن.

هووم! رون ویزلی! جادوکار ویزنگاموت از شخصیت پردازیت تعریف کرد، آره؟ ولی این جا که در محضر جادوکار ویزنگاموت نیستی. ببین رون.. مرحله ی اول شخصیت پردازیت می تونه این باشه که مطابق با رون سفید و لجباز و غیره ی کتاب پیش بریم که خب از پسش برمیای همونطور که دیدیم. ولی مرحله ی دوم اونجاست که رون ویزلی بتونه توی ایفای جادوگران حرف خاصی برای گفتن داشته باشه. رون ویزلی یه نشونه ی خاص و همیشگی داشته باشه.

به عنوان مثال.. نگاه کن، مورفین گانت موتاده! هر جا که دود و دمی باشه شخصیت مورفین خود به خود وارد میشه. شصخ شصخی دافنه(!) البته یک شصخ جادویی! و حتی یک محفلی خشن که ما رو یاد مودی می ندازه!

رون! می خوام که یه مشخصه ی این جوری داشته باشی برای شخصیتت.. البته این ممکنه به این زودی محقق نشه چون به دیگران هم بستگی داره. فعلا باید مواردی خاصی برای رون ویزلی توی ذهنت داشته باشی که هر بار یکیشون رو امتحان کنی و بعد در پستهات اجرا کنی و خب این یک مسیر طولانی داره..

یک اشکال دیگه ای هم که می تونم بگم راجع به فضاسازی های پستته. کافی نیست رون ویزلی! چیزی که ظاهر پستت رو هم خراب کرده کمبود این فضاسازیه. پاراگراف بندیت دقیق و اصولی انجام شده ولی ظاهر پست زیبا نیست. چون همه ی خط ها اغلب خط نیستن، نیم خطن و به پاراگراف اصلا نمی رسیم! وقتی بری فضا رو توصیف کنی حداقل دو بند نوشته ی کامل داری، دیالوگهات متناسب میشن، خطها کامل میشن و خود به خود همه چیز بهتر میشه.

به فضا سازی دفعه ی بعد بیشتر برس!

ریشت سفید بشه پسرجان.. موفق باشی!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۲
دوئل بین رون ویزلی و آلستور مودی

سوژه:

دزد نیمه شب
طرف مقابل می تونه دزد باشه، می تونید دزد رو بگیرید بعد سر این که کی ببره تحویلش بده دوئل کنین. می دونین سر این که کی کارآگاه بهتری هستش دوئل کنین و دزد بیاد زندگی رو ببره و ...


اصلن من چرا اینقدر توضیح دادم برای سوژه؟!


مهلت:

تا پایان روز سه شنبه ی هفته ی بعد (08/28)


خیلی همدیگه رو زخم و زیلی نکنین، مهربون باشید و همینطور جوانمرد!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲
نقل قول:
والسلام!
شما سوژه رو بديد به علاوه دوهفته وقت! همه چي حل ميشه!


نقل قول:
ولی اگه امشب سوژه رو بدی لااقل یه هفته وقت داریم تا روش کار کنیم، گرچه منم تا جمعه ی بعدی نمی تونم پست دوئلمو قرار بدم.


خب فرزندانم!

به این توجه داشته باشید که اولین دوئل رو دو هفته وقت شروع کنیم دیگه بعد از این همه می خوان با دو هفته و سه هفته مهلت دوئل کنن و آخرسر بعد از دو هفته به طور کلی فراموش می کنن که دوئل داشتن!

امکان بیشتر از یک هفته وقت نداریم. نتیجتا من سه شنبه پستو می ذارم و تا یه هفته مهلت دارید.

بی هپی!



باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲
نقل قول:
سلام برالبوس

کود شاخدم خوردم.مورفینک چیز به من داد.
من که ریشاتو میزنم منو تو محفل راه نمی دی. تو رو به جان مینروا


چارلی چارلی!

خواهش می کنم نگو که ما رو سالازار گیر اوردی! نگو که قراره سالازار جدید باشیم!

چارلی جون مینروا یا فیلیوس یا پومانا هیچ کاری نمیشه برای ورودت انجام داد مگر اینکه بری و کمی هم رول بنویسی و پست بزنی و ما بدونیم که حداقل تصمیم برای فعالیت داری و بعد بیای دوباره برای درخواست عضویت پست بزنی..

تا وقتی که خودت نخوای شرایط رو عوض کنی من از پذیرشت معذورم!

حالا م برو و با اژدهاهات شاخدم به هوا بازی کن.

خوش بگذره!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲
رون!.. آلستور!



من بالاخره نفهمیدم.. الان باشه، الان نباشه؟ سوژه بدم یا نه.. تکلیف ما رو روشن کنین باباجان.. اگه خودتون می تونین وقتو با هم هماهنگ کنین من بیام یکی دو ساعت دیگه سوژه بدم. اگر نه بذارید به عهده ی بزرگترا من خودم واستون حلش می کنم..

یه چند ساعتی وقت واسه فکر کردن دارید من و فاوکس فعلا داریم می ریم قدم بزنیم!

با اجازه باباجون..


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.