هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
مرد، وحشت زده التماس کرد:
-خواهش می کنم...من...نمیدونم...

صدای محکم و سرد روونا در خانه پیچید:
-فلور؟ فکر نمی کنم وقت زیادی داشته باشیم. تمومش می کنی؟

فلور پوزخندی زد.چوبدستیش را بالا برد و به سوی مرد گرفت.نفس عمیقی کشید و...

هنوز خواندن ورد را شروع نکرده بود که در با صدای بلندی باز شد.با خشم به سوی در برگشت اما...با دیدن دختر بچه سه ساله خود بر جا میخکوب شد!

-ماما...ماما!
دومینیک ویزلی سه ساله، همانگونه که به سوی دو مرگخوار می دوید، این را فریاد می زد.

روونا با خشم رو به فلور کرد:
-این کیه؟

فلور همچنان سعی در حفظ چهره سرد خود داشت:
- خب... دومینیکه دیگه... دختغم!

روونا پوزخند زد:
-تا اونجایی که یادمه 12 ساله از بیل جدا شدی؛ گرده افشانی کردی فلور؟

چشمان پریزاد مادر گرد شد.اما پیش از آنکه پاسخی دهد، دومینیک دامن روونا را کشید.در پی این حرکت، بانوی آبی نقش بر زمین شد.دختر سه ساله، بی توجه به اتفاقات اطراف خود را در آغوش روونا انداخت:
-ماما... ماما!

روونا با حرص به فلور، و سپس به دخترش نگاه کرد:
-تصمیم نداری اینو از بغل من بگیری؟

فلور، دستپاچه به سوی روونا دوید.دستش را دراز کرد تا دومینیک را در آغوش بگیرد اما دومینیک همچنان دامن آبی را گرفته بود:
-ماما...نه!نه!

نگاه کلافه ای به فلور کرد. فلور شانه بالا انداخت و به سوی مرد رفت.

مایوس سرش را چرخاند. دامنش را تکاند خواست بلند شود که دومینیک دوباره خود را به دامنش آویزان کرد:
-ماما...دوست...بغل...ماما!

نگاه روونا به نگاه پریزاد سه ساله گره خورد.چشمان دخترک لبریز اشک بود.حیرت زده به احساس خود فکر کرد.عشق!همیشه آن را حماقت تلقی می کرد اما اینبار، این دختر بچه سه ساله...

صدای بی تفاوت فلور در سالن پیچید:
- غوونا؟ تصمیم نداری بیای؟ از تغس بیهوش شده! به نظغت همینجا تمومش کنم یا زجغ کش؟

روونا نگاه تندی به فلور انداخت. مجددا دامنش را تکاند و دومینیک را بغل کرد. از جا بلند شد و به سوی در رفت:
- من دومینیکو می برم! کارتو انجام بده و بیا!

صدای فلور حیرت زده بود:
- کجا؟

نگاه خشمگینی به فلور انداخت:
- دارم سعی می کنم زندگیش رو بهتر بسازم!

-یعنی؟

تاکید کرد:
- بعله! یعنی!

لحن ملتمسی به خود گرفت:
- تو که از من نمی گیریش هان؟

فلور عصبانی شد:
- غوونا تو مغگخواغی!

سر تکان داد:
- اهمیتی نداره! اصلا... فقط... لرد نفهمه! هوم؟ منم یه داستان می سازم که...

- ماما...ماما!

دستپاچه ادامه داد:
- ماموریت رو انجام بده و برگرد. من میرم پیش ارباب. قانعش می کنم!

فلور فریاد زد:
-غوونا! من سکوت می کنم. توی این معامله، نفعی بغای من هست!

روونا نفس عمیقی کشید.چشمانش را بست:باید آرام می شد!
چند نفس عمیق پی در پی.چهره اش حالت سردی به خود گرفت:
- باشه فلور! این یه معامله س!






هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: .:: جشن تولد 11 سالگی سایت جادوگران ::.
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۳
اهم اهم...بانوی آبی سایت، پیام سابق و جیغ جیغو وارد می شود!برید کنار می خوام میتینگو تعریف کنم!

اهم...حضورم به عرضتون که با کلی عجله و هماهنگ کردن یه عالمه جلسه کاری و غیر کاری، خیلیم شیک ساعت یه ربع به چهار رسیدیم به محل برگزاری جلسه!
رفتیم دیدیم که بعله!همه نشستن و طبق معمول من دیر کردم!

ملت کمی تا قسمتی خودشونو معرفی کردن، اما من عملا تا ساعت چهار و ربع چیزی از جلسه نفهمیدم!چشمم به در بود تا پریزاد مادر، بانو دلاکور از راه برسن!

ایشون که از راه رسیدن تازه حس های مختلفی از جمله گرسنگی به سوی ما هجوم آورد! تا اومدن کیک سرمونو به نون بیار کباب ببر و گل یا پوچ گرم کردیم(بچه هم خودتی!)

بعد از اومدن جناب عله خان، دیگه مجلس واقعا شکل تولد شد!یه کیک خفنی آوردن و بریدنش و تقسیم کردن(با توجه به شواهد، مث اینکه تقسیم عادلانه نبوده! )مام جمع کردیم اومدیم!این کلیات قضیه بود اما خب جای یه سری افراد خیلی خالی بود!بانو مورگانا با آقاشون نیومده بودن، یکی از وزرا هم نبود!جای خالی این دونفر بدجور تو چشم می زد!

اما خب با افراد تازه ای هم آشنا شدم.به لطف حافظه خوبم اسم هیچکدومم یادم نیس
اما یادمه وقتی سوار ماشین شدم، اولین جمله ای که به بابام گفتم این بود:
-چه اعضای گولاخی داره جادوگران!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ چهارشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۳
لطفا جایگزین شود!

نام شخصیت:روونا راونکلاو

گروه: راونکلاو

سپر مدافع:عقاب

جنسیت : مونث

بخشی از زندگی : روونا ریونکلاو (1625-1682) یکی از چهار موسس محترم مدرسه هاگوارتز و یکی از دوستان صمیمی گودریک گریفیندور بود و پس از اینکه گریفیندور به او پیشنهاد همکاری با یکدیگر برای تاسیس مدرسه ای برای جادوگران را کرد به او پیوست .
چهار موسس هاگوارتز ( گودریک گریفیندور ، سالازار اسلیترین ، هلگا هافلپاف و روونا ریونکلاو ) مدرسه جادوگری هاگوارتز را در سال های بین 1655 تا 1660 در اسکاتلند بنا کردند و این بانوی حکیم رهبر گروه باهوش و با استعداد به نام خود یعنی "ریونکلاو" شد .
برخلاف آنچه عموم جادوگران و ساحره ها می پندارند،روونا راونکلاو نمرده.وی با کمک 3 جان پیچ خود به حیات ادامه داده است.از توانایی های بارز او میتوان به هوش سرشار،و استعداد فراوان در ساخت اکسیر جوانی اشاره کرد.خود روونا از معجون جوان ساز خود استفاده کرده،و اکنون 15 سال دارد.

ویژگی های اخلاقی:روونا دختری ست باهوش،با فراست و عاقل.هیچ کدام از یاران او منکر شیطنت های ذاتی اش نمی شوند.با وجود اینکه بنیان گزار گروه راونکلاو است،بسیار حاضر جواب و بی پرواست.روونا دیوانه وار به رنگ آبی عشق می ورزد.


جایگزین شد.


ویرایش شده توسط روونا راونکلاو در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۰ ۲۱:۱۷:۱۱
ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۱ ۱۴:۰۸:۱۷


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: .:: جشن تولد 11 سالگی سایت جادوگران ::.
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ یکشنبه ۷ دی ۱۳۹۳
الآن یه سوال پیش میاد:
-دقیقا چند نفر میان؟



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۳
سلامی آبی بر ملت حرف گوش کن ساحره و جادوگر!

آشا بانو، رییس سازمان سی بی سی
به عنوان اولین عضو، با فرهنگ شدنت رو تبریک می گم!از این لحظه به بعد می تونی اینو بپوشی!

معجون ساز قرن، جناب گرنجر!
با فرهنگ شدنتون مبارک!از این لحظه به بعد، شما رو با این لباس خواهیم دید!

زندانبان قرمز، گیدیون پریوت!
خوش اومدی دایی سابق!لطف کن از این لحظه به بعد این لباسو بپوش!

شکاربان خفن هاگوارتز، روبیوس هاگرید!
خوبی شما؟اول از همه ورودت رو تبریک می گم.راجع به لباس فرم...چیزه...خب...هر چی گشتم لباس به سایزت پیدا نکردم!یه زحمت داشتم واست!هر چی پارچه مارچه آبی داری وصل کن به هم بپوش بیا سازمان!مرسی!

بانوی هزار رنگ، نیمفادورا تانکس!
ورودت رو تبریک می گم.اینم لباس فرم شما!


حاجی گرامی، تراورز خان!
حاجی جان، با فرهنگ شدن شومام مبارک!حقیقتش خیلی فکر کردم!دیدم صحیح نیست یه "حاجی" لباس رنگ روشن بپوشه.شوما اینو بپوش، واسه این که نشون بدی با مایی اینو بنداز گردنت!فدای شوما حاجی!

اما یه مسئله ای...اولا این که کریسمس مبارک!دوما اینکه بخاطر امتحانات نیم ترم و یک چهارم ترم و یک ترم و با تشکر از خانواده رجبی(!) مهلت ثبت نام تا بی نهایت تمدید شد!مجددا:
-merry cristmas!

پ.ن:ساحره های محترم با فرهنگ لطف کنن برای رعایت شئونات اسلامی و غیره و غیره بر روی لباس فرم، به دلخواه یکی از پوشش های زیر را به تن کنند:

*

*

*




ویرایش شده توسط روونا راونکلاو در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۴ ۲۳:۰۰:۱۱


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: .:: جشن تولد 11 سالگی سایت جادوگران ::.
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ سه شنبه ۲ دی ۱۳۹۳
راجع به مکان، به نظر من اولویت با اوناییه که از راه دور میان.اما خود من با نگین رضا موافقم.بیشتر بچه ها یه بارو اومدن و احتمال گم شدنم کمتره تازه
خب حالا که بحث کیک شد منم موز در کیک دوست نمی دارم
راجع به ساعت با ویلبرت موافقم.همون سه اونجا باشیم!
اصن نمی دونم چی شد که اومدم پست زدم.داشتم تو برفا قدم می زدم که یهویی یه ندا اومد:
-روونا!ملت جادوگر به نظر تو احتیاج دارن...
هیچی دیگه بیخیال هوای شاعرانه شدم برگشتم!حالا کاری نداریم از سرما برگشتم یا چی...
موفق باشید



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: .:: جشن تولد 11 سالگی سایت جادوگران ::.
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ سه شنبه ۲ دی ۱۳۹۳
یعنی دقیقا میشه پنجشنبه و جمعه هفته بعد دیگه؟!
مکان همون نگین رضاست؟!
هوم...فکر کردن بهشم منو هیجان زده می کنه!
ولی حق با روبیوسه!من خودم شنبه امتحان زیست و زمین با هم دارم(خدا بیامرزتم!)واقعا جمعه عصر نمی تونم بیام!


ویرایش شده توسط روونا راونکلاو در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲ ۱۶:۳۰:۱۸


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱:۱۴ سه شنبه ۲ دی ۱۳۹۳
1. نام و شهرت و اینا:روونا راونکلا، بهمون ننه روونا هم میگن!

2. هدفتون از ثبت نام تو سازمان؟ بازپس گیری حقوق از دست رفته ساحره ها!

3. اگه ببینین جادوگری داره حقوق ساحره هارو ضایع میکنه ( حالا چه جوریش بستگی به ذهن خلاق خودتون داره) چه جوری دفاع میکنین؟

الف) بازبون خوش و مذاکره
ب) بی اعتنا رد میشین
ج) اصلا به شما چه
د) عصبی میشین و طرفو همونجا به بوق میگشین
ه) برخورد فیزیکی ( کمربند و از اینجور چیزا)
ی) اصلا هیچی نمیگین و میرین دست آقا رو میبوسین چون آقاست و احترامش واجب و نباید از گل کمتر بهش بگین
ک) ابتکار خودتون

4. این فرد کیست؟ چیست؟ ( ساحرست یا جادوگر) با توجه به ساحره یا جادوگر بودنش اگه دیدین یه آقایی داره مثل چی میزنه ایشونو چه عکس العملی نشون میدین؟
الف) تشویق میکنین و هورا میکشین
ب) یه لقدم شما میزنین
ج) بالاخره ایشونم ساحرست و باید از حقوقش دفاع کنین
د) ابتکار خودتون
این بنده خدا یا واقعا دختره، یا داره تلاش می کنه دختر باشه.در هر صورت فرقی نداره؛ ما تحت حمایت خودمون قرارش می دیم!


ویرایش شده توسط روونا راونکلاو در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲ ۲۳:۰۴:۱۸


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۳
سردرگم به اطراف نگاه کرد.چه می خواست؟



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۳
- نه اونطوری...خب...

نفس عمیقی کشید.این نشان از بی عرضگیش نبود!

-جینورا و بچه ها رو...



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.