هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۴۵ شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۹
نیک عزیز لطفا نظم تاپیکو بهم نزن.
با کی؟
دونالد ترامپ



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹
چه خبره اینجا؟چرا اینجا اینقدر بهم ریختست؟چرا اینجا از روالش خارج شده؟
آی مردم،این یه بازیه که نفر اول یه اسم می بره،نفر دوم اسم یه مقطع از زمانو میاره،نفر سوم اسم یه مکان،نفر چهارم اسم یه آدم دیگه و نفر پنجم یه کاری میگه و همه اسمارو با هم جمع می بنده.فهمیدید،هاااااان؟
کی؟
زادیسلاو ژاموزسلی



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
برایان همه را کنار زد و گفت:
-برین کنار.این با من.

برایان چهار زانو روی زمین نشست و گفت:
-به سخنان آرامش بخش من گوش بده ای بید..

بید با حالت (what the hell is this)به برایان نگاه کرد و گفت:
-خب.
-تو در ژرفای آسمان هستی...
داری نور الهی را احساس میکنی...
تو سرشار از نوری..
در آرامش به اوج روشن بینی میرسی...
میبینی شازده کوچولو نیاز به مراقبت داره...
نیاز به یک انسان داره....
بعد اون بچه پدس...شیطونو زمین میزاری...

درخت که اصلا نمی فهمید برایان چه میگوید به شازده کوچولو نگاه کرد و گفت:
-این مگس مزاحمو ازت دور کنم پسرم؟
-بزن.

درخت بید با شدت شاخه خود را بالا آورد و یا یک آپرکات برایان را به دیار باقی و کلا به خارج از سوژه فرستاد.سدریک گوشه ای با ترس و لرز میگفت:
-ده بیست سی چهل پنجاه شصت هفتاد هشتاد نود صد....نوبت توئه زاخاریاس.
-چرا؟واقعا چرا؟چرا من اصلا؟خودتون عرضه ندارید نندازید گردن من.

زاخاریاس طعنه زن که با نگاه های خشمگین بقیه هافلپافیها مواجه شد گفت:
-خیلی خب.من میرم.


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۲۳ ۱۲:۱۹:۲۵
دلیل ویرایش: اشتباه لپی


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۹
کی؟
زادیسلاو ژاموزسلی



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۹
جناب لرد پست دوئلمو نقد میکنن ببینم چقدر گند زدم؟



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۹
در بیرون از تونل محفلیها برای نفر بعدی لیگ سنگ کاغذ قیچی راه انداخته بودند.صدای آبرکرومبی در شهر بازی میپیچید که می گفت:
- جدول لیگ سنگ کاغذ قیچی محفلیوز رو مشاهده میکنیم.پروفسور دامبلدور با 100 امتیاز در مقام اول قرار داره.زاخاریاس اسمیت در رتبه دوم و مودی در رتبه سوم قرار دارن.در آخر جدول اما دابز با 2 امتیاز قرار داره که اگه لیگ تموم شه اون باید داخل تونل بره.خب.حالا شاهد رقابت پروفسور با مودی هستیم.مودی با یه قیچی ....

صبر فنریز تمام شد.با یه حرکت جانانه از پشت به یوآن حمله کرد. او را از پشت گفت:
-اهههه.بسه دیگه. این بچه گزارشگرو بندازین تو تونل دیگه.

یوآن آب دهانش را قورت داد و وارد تونل شد.دم روباهیش را تکان تکان داد و گفت:
-سسسسسسر کادوووگان.سر کادوگان کجایی؟

تونل بسیار تاریک بود و ابتدا و انتهای آن اصلا مشخص نبود . یوآن رفت و رفت و رفت تا به انتهای تونل رسید. روباهی را دید که به سوی او میامد.
-سلام.حالت چطوره اسمت چیه؟
-یوآن.

یوآن نفسی راحت کشید.به سوی روباه رفت با او دست بدهد.که دستش را بالا گرفت و گفت:
-یه بچه اینقدری ندیدی؟

یوآن عصبانی شد.تا حالا ندیده بود کسی از او شرور تر و اعصاب خورد کن تر و غیر قابل ترجمه تر باشد.به سوی روباه رفت تا به او مشتی بزند که روباه از پشت سرش او را هل داد.سرش را برگرداند تا روباه پشت سرش را درب و داغان کند که ناگهان روباه کله او را شوتید و یوآن 10 متر دور تر پرتاب شد.دیگر نتوانست تحمل کند. به سوی روباه به سرعت دوید تا او را خفه کند که روباه از پشت دم او را کشید.
-نههههههههههه.بسه دیگههههههههههههه.

ناگهان چراغ سبزی از دور معلوم شد که نشان میداد فرد بعدی باید داخل تونل برود.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۹
جناب لرد لطف میکنن اینو نقد کنن؟
لینک پست


نقد شما رو با خرس گریزلی فرستادیم و سفارش کردیم قبل از برگشتن شما را میل کند.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۳ ۱۶:۳۸:۵۸


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۹
یوآن آبرکرومبی vs زاخاریاس اسمیت
سوژه:معامله
دوباره روزی در خانه گریمولد شماره دوازده آغاز شده بود.طبق معمول یوآن در حمام کنسرت راه انداخته بود،اما در اتاقش در کتاب غرق شده بود و زاخاریاس با خودش کوییدیچ بازی میکرد.
ریموند از خواب بیدار شد.با دقت شاخش را از زیر در اتاقش عبور داد که ناگهان چوب پنبه ای درست وسط پیشانی ریموند خورد.سرش را به سمتی که چوب پنبه از آنجا پرتاب شد برگرداند.پنه لوپه نوشابه ای را باز کرده بود:
-ببخشید.
-پنه. این بار شصت و شیشمه که در نوشابت به پیشونی من خورده.
-شصت وشیش؟ اعداد فراماسونی؟این توطئه نوشابه ها علیه محفل اتفاقی نیست. اینا مرگخوارن.میخوان محفلو زمین بزنن.
-باز آخر عمری خل و چل شدی مودی؟

زاخاریاس در حالی که از نیمبوس 2000 آویزان بود،با سرعت از کنار مودی رد شد:
-تو نمیفهمی.اینارو دارن از شما پنهون میکنن.دارن شست و شوی مغزی میدن.
-اینجا دیونه خونه هستش یا محفل؟ بیاد ناهار.سوپ پیازه.

هاگرید به سرعت از غار تنهایی خودش بیرون آمد و گفت:
-آخ جون.سوپ پیاز.

همه به جز یوآن به سرعت به سمت آشپزخانه آمدند.حتی پروفسور دامبلدور.وقتی که محفلی ها دور هم جمع شدند،ناگهان یوآن از حمام داد زد:
-چرا آب قطع شد؟
ناگهان صدای زنگ در آمد.

یک ساعت بعد

-کدام نابخردی گرینگوتزی هارو راز دار کرده؟

صدای خشمگین پروفسور در میدان گریمولد پیچید.تا کنون کسی پروفسور را به این خشمگینی ندیده بود.در حالی که جن های گرینگوتز هر چه محفلی ها داشتند و نداشتند می بردند،سر کادوگان از دور فریاد میزد:
-مرا نبرید ای خفاشان خوارو خفیف.ای گرازان دریایی،اگر جرئت دارید دوئل کنید.

زاخاریاس داشت پشت هاگرید قایم می شد.

یک ربع بعد

زاخاریاس در حالی جای شاخ و دندان بر روی صورتش دیده میشد در پشت سر محفلیها راه میرفت.پروفسور گفت:
-خب مالی،خودمونو پناهگاه آپارت کنیم؟
-راستش،آرتور خونه رو فروخته تو بورس جادوگری معامله کنه. خودش داره تو وزارتخونه میخوابه.
-

این واکنش بقیه محفلیها بود.

دو ساعت بعد


-زاخاریاس،بابا جان،جاروتو هنوز داری؟
-راستش پروفسور،اونم جنا توقیف کردن.
-جیییییغ
-هاگرید،فرزندم،چکار میکنی؟
-پروفوسور گوشنم بود اون پرنده روی دیوارو خوردم.
-راستی پروفسور منم گشنمه.
-منم.
-منم همینطور.
-گرسنگی اجازه نمیده توطئه هارو آشکار کنم.

پروفسور با درماندگی گفت:
-چکار کنم فرزندان روشنایی؟

ناگهان محفلیها رستورانی را دیدند که روی آن نوشته شده بود:
-سوپ پیاز موجود است.
تمام محفلیها خوشحال شدند به جز اما که گفت:
-پروفسور،اما ما که پول نداریم.
-نگران نباش فرزندم.من مقداری پول در محاسن خود قایم کردم.

پروفسور دست خود را در ریش خود کرده و 5 نات را از زیرش درآورد:
-پروفسور؟
-چه شده؟در زمان من با این پول خانه میخریدند.
-یالا!هر چی پول دارین رد کونین بیاد.

همه پول هایی که زیر شاخ،پاتیل،زیر چشم،زیر نوشابه و کوافل خود قایم کرده بودند تا به دست جن های گرینگوتز نیفتد را در آوردند و در پاتیل مالی ریختند.چیزی حدود 15 گالیون جمع شده بود.محفلیها خوشحال از اینکه برای 8 نفرشان میتوانستند سوپ بخرند، وارد رستوران شدند.در گوشه گوشه مغازه آدم هایی با ردای سیاه و نشانی روی بازویشان نشسته بودند.تکه های انسانی از هم باز شده روی زمین افتاده بود و فردی لخت و قمه به دست آن ها را به هم با تف میچسباند.به سمت پیشخوان رفتند و زنی را دیدند که سوپ پیاز روی پاتیل می پخت.
-ببخشید....
-بله.بفرما...

مروپ جلوی پیشخوان میخکوب شد و پسرش را صدا زد:
-شفتالوی مامان؟ببین کیا اومدن.

لرد جلوی پیشخوان آمد و با محفلیها روبرو شد.ناگهان لبخندی بر گونه اش نقش بست ولی زود پاک شد و گفت:
-چه میخواستید؟
-تام!فرزند تاریکی!
-چه میخواهید؟
-8 کاسه سوپ پیاز میخواهم.
-30 گالیون.

محفلیها شروع به شکایت کردند:
-شما باید حتما کتاب بیشعوری خاویر کرامنت رو بخونید.
-من گفتم این نوشابه ها توطئه کردن.
-بزنم رستورانشون بیاد پایین پروفوسور؟
-نه هاگرید.ما فرزند روشنایی هستیم.نمیشه تخفیف بدی تام؟
-همین که هست.

محفلیها دمغ از رستوران بیرون آمدند اما به سرعت خوشحال شدند چون غرفه ای دیدند که روی آن نوشته شده بود: ضایعاتی پیر لندن.همه چیزی خریده می شود.
محفلیها به سرعت به سراغ پیرمرد ریش پروفسوری رفتند که روی صندلیش خوابش برده بود.هاگرید گفت:
-پروفوسور تکونش بدم؟
-نه فرزندم.نمیخواهم موردی دیگر به خطا های انسانی محفل اضافه شود.

پیر مرد ریش بزی به سرعت بیدار شد و گفت:
-سلام دنیا.چطور مطورید؟بیاید بینم چی دارید. آهای پسر.کوافلتو چند میفروشی؟خانوم پاتیلت چنده؟عاشق چشمت شدم پیرمرد.چند میدی؟
-رفتار این پیر مرد اتفاقی نیست.اینا ایلومیناتی هستن.میخوان مارو کنترل کنن.
-جون بابا کوافلوً ! پنج سیکل میارزه.پاتیلتو بده به من خانوم. مرلین وکیلی دو گالیون می دم.
-ببین پیر مرد.ما پونزده تا گالیون میخوایم.گرفتی؟
-15 گالیون.... کتابارو!اصل جنسن. 10 گالیون میدم.پاتیلتونم 2 گالیون میخرم.میمونه 3 گالیون که اونم با کوافل و میکروفون و نوشابه و چشمه حل میشه.
-نه.اینا تموم کتابای مارک تواینن . 10 سال طول کشید تا بخرمشون.
-این پاتیل مخصوص سوپ پیازمه.تنها دارایی زندگیم.
-خواننده بدون میکروفون زنده نمیمونه.
-آی پیرمرد.دنبال چی هستی شما؟

هر کدام از محفلیها داشتند بهانه ای برای نفروختن یادگار هایشان میاوردند که هاگرید گفت:
-آی مردم.من گوشنمه.اگه تا 10 دقیقه دیگه سوپ به تنم نرسه زاخاریاسو از گوشنگی میخورم.

ناگهان تمام محفلیها وسایل همراه خود حتی دستمال شان را به پیر مرد پیشنهاد دادند.
-کوافل برای شما.قابلی نداره به مرلین.
-اشکال نداره.مجموعه کتاب های ویکتور هوگو رو جمع میکنم.
-اصلا میکروفون چیه؟من خواننده بودم اصلا؟

نیم ساعت بعد

تمام محفلیها با شکم باد کرده(البته مودی بدون چشم هم بود)جلوی رستوران خوابیده بودند که جغدی از طرف گرینگوتز آمد که روی آن نوشته بود:
نقل قول:
با عرض سلام .متاسفانه به علت تشابه اسمی با خانه ای در میدان گرینوود شماره دوازده تمام اموال خانه و خانه به اشتباه ضبط شده بود.از شما میخواهیم زود تر به میدان گریمولد برگردید تا خانه خود را پس بگیرید.با تشکر

دوباره زندگی در محفل شروع شده بود.ولی ایندفعه با پنه لوپه بدون نوشابه اش.مودی بدون چشمش و مالی بدون پاتیلش .
پایان





ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۲ ۱۶:۳۴:۲۲
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۲ ۱۷:۵۴:۳۰
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۲ ۱۸:۰۱:۴۸


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۲۲ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۹
کجا؟
کوچه دیاگون



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹
مردی دیوانه در شهر لندن پیدا شده.

به گزارش پیام امروز، فردی موسوم به زاخاریاس اسمیت دیوانه در شهر لندن پیدا شده.او در حالی که اثر کوبیده شدن های مکرر کتاب بر سرش هویداست به خبرنگاران ما گفت:
نقل قول:
بعد از اینکه دکتر بزی رو از شهر خارج کردم،یکی با نقاب به من حمله کرد و تا میتونست با کتاب به کله من کوبید. تازه همه گالیون هامو دزدید.کوافلمم حتی برداشت.آخه این درسته؟


او هم اکنون در بخش بیماران روانی سنت مانگو بستری است.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.