هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لایتینا.فاست)



پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱:۴۶ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
لایتینا همراه با آهنگ، در حال بیرون ریختن دل و روده موبایلی بود که تازه گرفته بود بالاخره وقتی زلزله‌ای رو حس کرد، به خودش اومد و با یه عدد رز اونم از نوع زلزله‌اش مواجه شد. دختر در حال ویبره- زلزله لب هاش تکون میخورد اما لایتینا چیزی نمیشنید. بالاخره صبر دختر هافلپافی به سر اومد و سیخونکی به لایتینا زد.

- هوم؟ ها؟ بله بله!

کلا نفهمیده بود چه خبره. اما هرچی بود تنوع بود دیگه.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۶
یکی رو آزار بدید تا بهتون 30 نمره بدم


- خب، چوبدستی رو به سمت جسم مورد نظر میگیرید... موبیلیاروس.

پروفسور بودلر با یه حرکت ساده و با خونسردی تمام کوه کتابی که باعث میشد جادوآموزان کلا هیچی از خودش و حرکت چوبدستی‌ش نبینن رو تکون داد.
- حالا پری که جلوتونه رو حرکت بدید.

و سپس با کتابی که تو دستش بود در صندلیش فرو رفت.

- موبی... چی چی؟

لایتینا گوشه‌ای تک و تنها نشسته بود. با چوبدستی‌ش بازی و سعی میکرد وردی رو که گفته شده رو به یاد بیاره. درواقع اون موقع تدریس، حواسش به جای دیگه و مشغول نقاشی کردن روی میز بود.
- خب... اولش که موبی داشت، بقیه‌ش چی بود حالا؟

همین طور که در و دیوارو نگاه میکرد، چوبدستی‏‌شم تو موهاش فرو برده بود. لایتینا به پر زل زد، زل زد... و بازم زل زد. به نتیجه‌ای نرسید.
- موبی... ام...

چوبدستی رو بیشتر به سرش فشار داد.
- موبی... الایوس.

با خوشحالی از این که به نتیجه رسیده بود، چوبدستی رو به سمت پر گرفت.
- موبیالایوس.

پر لرزید. در همین حال دو حفره تو اون ایجاد شد و یه خط پایین اون‌ها شکل گرفت.
- در خدمتم!

پر صاف روی میز وایستاد، پری که حالا دوچشم و یه دهن داشت که با اون صحبت میکرد. لایتینایی که به وضوح گیج بودن از تک تک سلول هاش بیرون میزد.
- شما منو زنده کردین و من در خدمت شمام.

پر آماده به خدمت‌تر ایستاد. لایتینا که باز هم باورش نشد. به پر که سعی میکرد خودش رو صاف نگه داره نگاه کرد. آیا واقعا اون یه پر سخنگو بود؟ شاید بالاخره داشت جادو کردن رو یاد میگرفت.

- دِ میگم در خدمت تو هستم. یه دستوری بده دیگه.

پر به نشونه اعتراض چهارزانو روی میز نشست. لایتینا که کم کم موضوع براش قابل هضم شده بود، شروع کرد به فکر، باید یه دستور خوب میداد. ناگهان فکری تو ذهنش جرقه‌ی شیطنت آمیزی زد.
- هر کاری؟

مدت خیلی کوتاهی بعد

- تو چی هستی؟
- این که من چی هستم مهم نیست، مهم اینه که باید تو رو آزار بدم.

لایتینا چیزی از صحنه نمیدید اما صداها به وضوح شنیده میشد و اونجایی که کلاوس بودلر، استاد کلاس نیز غرق در کتابش بود، پس مشکلی وجود نداشت.
چند لحظه بعد صدای قهقهه هایی که به جیغ تبدیل شده بودند، از سمتی که پر رفته بود شنیده شد. لایتینا با شنیدن این صداها از خنده به خودش پیچید. طوری که دلش درد گرفته بود و کم کم داشت از شدت خنده بیهوش میشد که پر دوان دوان اومد و روی میز ایستاد.
- ماموریت با موفقیت انجام شد.
- خوب قلقلکش دادی؟
- کاملا. داشت می‌مرد که بهش رحم کردم.

لایتینا دستی به سر نداشته پر کشید.
- تقصیر خودش بوده، بهش گفته بودم که من سر آبمیوه‌گیریم شوخی ندارم.

پر نیز به طبعیت از اربابش خونسردتر از همیشه ایستاد.
- دستور بعدی چیه؟

لایتینا که خیلی از این کارش لذت برده بود تصمیم گرفت روی یه نفر دیگه هم امتحان کنه.
- ببین یکی پشت اون کتاباها هست. نمیدونم کیه ولی برو با اونم همون کاری که با اون دختره کردی بکن.
- اطاعت.

پر دوان دوان به مدت کوه کتاب ها رفت.
قطعا اگه لایتینا حواسش به درس بود متوجه میشد کسی که پشت کتاب هاست، کسی نیست جز... کلاوس بودلر.


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۵ ۲۲:۵۶:۴۹

The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۶
- نیست!

لایتینا جیغی زد. کسی اونجا نبود که به حرفش گوش کنه ولی برای دل خودشم که شده جیغ زد. از روی تخت بلند شد و به درحالی که راهش از بین کامپیوتر و حتی توستر باز می‌کرد، در تلاش بود که هدفونشم پیدا کنه.
- این که نیست.

ساعت دیواری‌ای رو از پنجره به بیرون انداخت.
- اینم نیست.

یه لنگه جورابو بیرون انداخت.
- اینم که... قطعا نیست.

لایتینا به ماشینی که جلوش بود زل زد. شاید بهتر بود اون رو از پنجره بیرون نمی‌انداخت، اصلا زورش نمیرسید. پس ترجیح داد به کاوش و نا دیده گرفتن ماشین ادامه بده.
- اینم... خودشه.

درواقع خودش نبود. یه زمان برگردون بود. معلوم نبود از کجا اومده و بین اون حجم از وسایل ماگلی چیکار میکنه اما به هرحال کلید ماجرا بود.
- کافیه به عقب برگردمو ببینم هدفونمو کجا گذاشتم.

لایتینا چندین بار پشت سرم زمان برگردون رو چرخوند. دنیا دور سرش میچرخید تا این که خودشو با هدفون دید. تصویر محو شد. دختر هول شد و خواست برگرده به همون زمان اما وضعیت رو بدتر کرد.
- برگرد. جون خودت برگرد. دِ میگم برگرد.

لایتینا هرکاری کرد زمان متوقف نشد. زمان برگردون چرخوندش، به دیوار کوبید، حتی لهش کرد!
- چی؟

زمان برگردون له شد. طبیعتا لایتینا هم دیگه تو زمان به عقب نرفت. دختر به فلز خردشده نگاه کرد. قطعا الان تو زمان گیر کرده بود. اصلا کجا بود؟ در چه زمانی؟ از اتاق بیرون رفت و تا با وسایل قدیم مواجه...
- وات؟!

درواقع چیزی بیرون از اتاق نبود که دختر بخواد با اون مواجه شه. خاک بود و خاک، شاید هم دو سه تا خونه.

بووووم

لایتینا:

درواقع چندتا اتفاق با هم رخ داده بود. بمبی خونه‌ای که رو به روی لایتینا بود رو ترکونده بود. دستی یقه دختر رو گرفته بود و به عقب کشیده بودش و لایتینا هم جیغ زد.

- جیغ نزن!

لایتینا:

این دفعه علت جیغ فرق داشت. دختر با یه مرد پیر مواجه شده بود احتمالا به دلیل برق گرفتکی موهاش تو هوا بود. مرد دستشو روی دهن لایتینا گذاشت و اونو به داخل اتاق کشید.
- دِ میگم جیغ نزن.
- نتسنت.
- چی میگی؟
- منتسشبم.
- آها دستم.

مرد دستشو از روی دهن دختر برداشت. لایتینا که فرصت کرده به اطراف نگاهی کنه، متوجه شد وسط کارگاه آشفته‌ایه که پر از سیم و آچار و وسایل مختلفه.
- تو کی هستی؟

مرد عینک نداشته شو روی چشم هاش جا به جا کرد و خونسردی‌ای آرسینوس طوری گفت:
- گولیلمو مارکونی...
- خودتی.
- هستم.

لایتینا:
گولی.. [name not found] :

بووووم

بمب دیگه ای هم منفجر شد.

- اینجا چه خبره؟
- فکر کنم وسط جنگ جهانی هستیما.
- جنگ... جهانی...؟

با این که لایتینا کلا به حرفای استاد جیگر سر کلاس تاریخ گوش نکرده بود اما میتونست تشخیص بده که در زمان خودش نبود. چاره‌ای نداشت باید صبر میکرد تا ببینه فکری به ذهنش میرسه یا نه.
- خب گفتی چیکار میکنی؟
- من در حال اختراع بیسیم هستم تا سربازا بتونن با هم ارتباط...
- بیخیال. بیا یه هدفون اختراع کن که به سربازا آرامش بده.
- هدفون چیه دیگه؟
- میذارن رو گوش آهنگ پخش میکنه.

لایتینا با ویبره های هکتور یا رز گونه ام پی تری پلیر رو از جیبش در آورد و به دست گولیلمو داد. مرد یه دکمه رو فشار داد و بعد از اون موزیک ملایمی از دستگاه پخش شد. اون از این همه تکنولوژی تسترال ذوق شد و هدف شو یادش رفت.
- هذسون رو اختراع میکنم.
- هدفون! به هرحال من میرم. تو به اکتشافاتت برس.

لایتینا مرد رو با ذوق هاش تنها گذاشت. باید یه فکر به حال زمان برگردون میکرد.

3 روز بعد

- ساختم! ساختم!

مرد با هدفونی که ساخته بود بالا پایین پرید. لایتینا که طی این سه روز کلی به ذهنش فشار آورده بودو به هیچ نتیجه ای نرسیده بود با خوشحالی به سمت گولیلمو رفت.

- چه باحاله. چه شکلی کار میکنه؟
- با استفاده از امواج صوتی و اون وسیله تو که باعث شد قطب های...
- بده من اونو.

لایتینا هدفونو از گالیلمو گرفت و سیم شو با به ام‌پی‌تری‌پلیرش وصل کرد؛ دکمه شروع آهنگو زد.

- ... و آره دیگه با استفاده از هدف مند کرد امواج... تو داری کجا میری؟

اما لایتینا اصلا نمیشنید مرد چی میگه. اون چیزی که میخواست رو به دست آورده بود. اون از اتاق خارج شد تا به مشکل بعدیش فکر کنه.

بوووووم

خونه مرد و طبیعتا خودش منفجر شدن.

- حالا چی؟

لایتینا مونده و زمان گذشته و یه زمان برگردون خراب.
- بیخیال. یه فکری میکنم حالا. بذار از هدفون تازه‌ام لذت ببرم.

و این گونه بود که هیچ‌گاه بیسیم اختراع نشد؛
گالیلمو هم معروف نشد؛
امواج رادیویی تا مدت ها بعد اختراع نشد؛
آلمانی هایی نتونستند از رمز انیگما استفاده کنند؛
پس جنگ هم زود تر از موعدش تموم شد؛
لایتینا هم بدون این که بدونه باعث نجات هزاران نفر شد.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
مگس


- میگیرمت!

لایتینا جیغ‌زنان به دنبال مگسی که دور تا دور اتاقش میچرخید، میدوید. قطعا اگر دختر مگس رو زیر ذره بین میذاشت متوجه میشد که حشره با خونسردی تمام در حال فرار از دست لایتیناست، به هرحال گرفتن مگس آسون نبوده و نخواهد بود.

- دِ میگم وایستا!

مگس لحظه‌ای ایستاد. مگس حشره حرف گوش کن... نه؛ مگس به احترام آی‌کیوی بالای دختر، ایستاد.
- آخه کی به مگس میگه وایستا؟
- ویز ویز نکن برای من.

اما خب مگس هم حداکثر مغزش اندازه مگسا بود و متوجه نمیشد که انسان‌ها حرف هاشو نمیفهمند. حتی اونم چیزی از حرفای لایتینا نفهمیده بود و فکر کرده بود که از صدای ویز ویزش تعریف کرده. به همین خاطر چرخشی نمایشی دور سر دختر انجام داد .

- این دفعه دیگه دستم خالی نیست.

لایتینا کیسه فریزری رو دو دستی گرفته بود و سعی می‌کرد مگس رو داخل اون گیر بندازه.

- داداش با اون نمیتونی... عه...

مگس با یه جا خالی از کیسه‌ای که میخواست زندانی‌ش کنه فرار کرد.

- مگس مزاحم میگیرمت!

لایتینا باز هم به تلاش های بی ثمرش برای گرفتن مگس با کیسه ادامه داد. مگس مزاحم بود و دختر هم باید اون رو میگرفت.

- داری اشتباه میزنی...

مگس که به نظرش دیگه این تعقیب و گریز ها مسخره شده بود. رفت و گوشه‌ای قایم شد تا نفسی تازه کنه. لایتینا هم نشست و نفس نفس زنان کیسه رو روی میز گذاشت. چشم هاشو سر تاسر اتاق چرخوند، اگه یه دختر همچین اتاقی رو میدید، قطعا واکنشش به صورت " ای‌وای خاک عالم، اینجا چقد نامرتبه! " بود ولی لایتینا که دختر نبود. اون تو فکر مگس بود، باید به هرشکلی بود اون رو میگرفت.
- یافتم!

لایتینا با فریادی از سر خوشحالی پرید و جارو برقی‌ای که گوشه اتاق بود رو برداشت. سیم رو به پریز برق زد و اون رو روشن کرد.

- یا مگس مقدس! این چه صداییه؟

مگس ویز ویز کنان پرواز کرد و با دختری مواجه شد که لبخندی شیطانی میزنه. لوله بزرگی دستش بود که صدای عجیب و بلندی ازش میومد. لایتینا با دیدن مگس لبخندش بزرگتر شد. آهنگ " دوئل در تگزاس" رو پلی کرد و چشاشو ریز کرد.
- حمله!

مگس به این حرف شروع به پرواز با بیشترین سرعتش کرد. لایتینا هم با لوله جارو برقی دنبالش بود. مگس اصلا نمیدونست این وسیله چیه اما هردفعه سر لوله بهش نزدیک میشد، کشش عجیبی از طرف اون احساس میکرد و به سختی می‌تونست از دستش فرار کنه.

لایتینا مدت کوتاهی رو به دنبال مگس، جارو به دست دوید تا این حشره از نفس افتاد. رفت گوشه‌ای و دستاشو به نشونه‌ی تسلیم بالا آورد.

- دیگه کارت تمومه.

لایتینا لوله جاروبرقی رو بالا آورد و مگس رو یه درون جاروبرقی کشید.
- کشتمش.

وییییز ویز

- مگس، تسترال جون. تو جارو برقی هم زنده ست؟ بذا ببینم این مشنگا با چی مگس میکشتن؟

لایتینا کمدش رو بیرون ریخت و بالاخره به هدفش دست پیدا کرد.
- مگس کش! فقط این چه جوری کار میکرد؟

لحظه‌ای مکث کرد و بعدش بیخیال جواب شد.
دختراسپری رو با اون یکی دستش سعی کرد در مخزن جارو برقی رو باز کنه و در عین ناباوری موفق شد.

- مگس مقدس... بهشت.
مگس که به تاریکی مخزن جاروبرقی عادت داشت ناگهان با روشنایی زیادی رو مواجه شد. فکر کرد که گناهانش آمرزیده شده و بالاخره به بهشت میره اما باز هم با همون دختر مواجه شد. این دفعه با یه مگس کش. حشره وحشت کرد و برای چند لحظه پرواز یادش رفت.

- اممم بذا ببینم این چه کار میکرد؟

لایتینا به اسپری و مگسی که ترسیده بود، نگاه کرد. باید شر حشره رو کم میکرد.

تق!

دختر که نفهمیده بود باید با مگس کش چیکار کنه مثل چماق از اون استفاده و به فرق سر نداشته‌ی مگس کوبیده بود.
- هی میگم وسایل مشنگا کاربردیه. کسی باورش نمیشه.

لایتینا با خیال راحت به جنازه مگس نگاه کرد. هدفونشو از رو میز برداشت و جاشو روی گوشش درست کرد.نگاهشو دور تا دور اتاق چرخوند، بهم ریخته تر از همیشه بود. شونه‌ای بالا انداخت و صدای آهنگو زیاد کرد. بعدا اتاقو مرتب میکرد.


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۱ ۲۲:۲۶:۰۹

The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
وینکی با جاروش رو میز کوبید و بعد با رها کردن چندین تیر، دادگاه رو به فکر خودش رسمی کرد. بعد از این اتفاقات بقیه صاف نشستن و منتظر موندن.
- شاکی بعدی باید به جایگاه بیاد.

جایگاه شاکی باز هم خالی موند. دادگاه هم در سکوت فرو رفته بود.

-این چرا درست نمیشه!

شاید هم کاملا در سکوت فرو نرفته بود.
در ردیف جلوی دادگاه، لایتینا نشسته بود؛ چرخ خیاطی بزرگی هم جلوش بود و درحال کلنجار رفتن با اون بود. نصفه‌ی مداد شکسته‌ای رو توی جای نخ و نصفه‌ی دیگه شو زیر سوزن گذاشته بود.
- مگه این نباید مدادمو درست کنه؟
- این چیه وسط دادگاه؟

ساحره‌ای که کنار لایتینا نشسته بود با تعجب چرخ خیاطی نگاه کرد.

- مشنگا به این میگن چرخ خیاطی. باهاش چیزای خرابشونو درست میکنن.

ساحره:

ساحره که کلا متوجه نشده بود که وسیله جلوی دستش چیه، ترجیه داد به جای تعجب پوکر فیس بشه.. از طرفی لایتینا با مشت زدن به چرخ خیاطی سعی میکرد دو نصف مداد شو به هم بچسبونه.

- ملت باید ساکت باشن. شاکی هم باید به جایگاه اومد و گرنه وینکی کل دادگاه رو به تیر کشید.

ملت ساحره و جادوگر نگاهی به هم کردن. شاکی که کلا به دادگاه نیومده بود و اون ها هم به شاکی نیاز داشتن و گرنه باید به شهیدهای وزارت تبدیل میشدن. در یک تصمیم همگانی و نگاه های سریع ملت ساحره و جادوگر به همدیگه، اونا تصمیم‌شونو گرفتن. باید یه نفرو به عنوان شاکی میفرستادن جلو، کسی که در حال حاضر بیشترین توجه رو به سمت خودش جلب کرده بود.

- تو درستش کردی. حالا میتونم توشو خالی کنم و باهاش دستمال مچاله شده پرت کنم.

ساحره‌ای که کنار لایتینا نشسته بود، دو نصفه‌ی مداد رو برداشت و با تکون چوبدستی‌اش اون رو درست کرد. باید لایتینا رو به سمت جایگاه شاکی می‌فرستاد.
- حالا که مدادت درست شده برو اونجا.

و بعد با دستش جایگاه اشاره کرد.

- وینکی تا سه شمرد، شاکی اومد هیچی. نیومد وینکی همه رو سوراخ سوراخ کرد.وینکی جن سوراخ کننده خوب؟

جن مکثی کرد و بعد با هر تیر شمردن رو شروع کرد.
- شاکی یک.

جارو رو میز کوبید.
- شاکی دو.

و در این لحظه ، لایتینا که از همه جا بی‌خبر بود در جایگاه شاکی حاضرشد.

- شاکی سه... عه شاکی در جایگاه حاضر شد که!

جمعیت با خوشحالی سر تکون دادن و جن هم به همین میمنت روی میز رو تمیز کرد و برق انداخت. وینکی جن خوب بود.
- شاکی باید گفت از چی شکایت داشت.
- والا من از چیزی شکایت ندارم. .. آخ!

کاغذی به کله لایتینا برخورد کرد و وقتی دختر به دنبال مسئول این اتفاق ناگوار گشت، متوجه شد که معاون وزیر با ماسک و کراواتش خونسرد ایستاده، انگار نه انگار مسئول بود. به هرحال دختر اهمیتی نداد و به کاغذ نگاه کرد. متنی درون اون نوشته شده. شاید خنگ بود اما میدونست که باید اینو بخونه.
- اهم... شکایت من از ملت جادوگر و ساحره‌اس. این همه دولت تلاش تا امنیت رو با سرپا کردن اداره کاراگاهان برقرار کنن، بعد شما نمیاین عضو شین. چرا نمیاین عضو شین؟ آقا عضو شین دیگه. تسترالا عضو شین. مادر سیریوسیا...

وزیر به معاون و معاون به وزیر نگاهی کرد. دختر نمیخواست بس کنه. باید جلوشو قبل از این که کار به سانسور کردن بکشه میگرفتن.
- شاکی یا ساکت شد یا ساکت شد. شاهدان شاکی بلند شد.

چهار نفر بلند شدن. یکی شون که موهاش قرمز... نارنجی بود شروع به صحبت کرد.
- این دختره راست میگه. هیچ کس عضو نشد. فقط ما چهار نفر، یعنی من، پالی، آملیا فیتیله، داریوس و دافنه عضو بودیم و رییس‌مون که فکر کنم یادش رفته بیاد.

لایتینا که تازه متوجه چهار نفر با نشان های مشابه شد. حالا وقت سکوت بود تا حرف های نه چندان تاثیر گذار شاکی و شاهدان تاثیر کند. اما لایتینا هیچ‌وقت عادی رفتار نمیکرد.
- اصلا به من چه که کاراگاهان عضو نداره. .. آخ!

دوباره جسمی به سر دختر برخورد کرده بود. این دفعه سفت تر بود ولی باز هم از طرف معاون وزیر بود. لایتینا نگاهی به جسم کرد. نشان طلایی رنگ با ستاره‌ای بود که اسم او روی آن نوشته شده بود.
- رییس... اداره... کاراگاهان؟
- وینکی از شاکی خواست تامنتظر موند که متهمان از خودشون دفاع کنن.
- اما من هنوز نمیفهمم اینجا...
- دِ میگم شاکی منتظر بمونه دیگه. متهمان!


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۰ ۱۶:۲۶:۰۳

The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
- یوماهـــا... یو ماســــا...
- میخوای خودتو معرفی کنی یا نه؟
- یوماهــا...
- دو دقیقه اون هدفونو از روی گوشت بردار.
- دارم آهنگ گوش میکنما، کاری دارین؟
- مگه نیومدی اینجا برای معرفی شخصیتت؟
- آها خب؟
- معرفی کن دیگه!
- باشه خب چرا اون شکلی نگاه میکنی؟

لایتینا فاست هستم. توی یه خانواده ماگل به دنیا اومدم. از همون بچگی یه برادر بزرگتر داشتم که رو دست مامان بابام بلند شد و تربیتم افتاد دست خودش و این دختر دلربا، ناز و مهربون... اهم... دختر شر، شیطون و از دیوارِ راست بالا برو ای که میبینین از اثرات اوشونه.

بعدم از بس لباسای برادرمو برداشتم و سوییشرت هاشو کش رفتم، اونم یه روز از لجش اومد موهای قهوه‌ای مو کوتاه کرد تا مثلا تلافی کنه؛ منتها من خوشم اومد و دیگه نذاشتم موهام بلند شه. چشامم سیاهه. تا اینجاش که به نظرم خیلی آدم عادی و معمولی‌ای از نظر قیافه به حساب میام. اما چیزی که منو از بقیه ساحره ها و ملت جادوگر متمایز میکنه یه هدفون بزرگ و آبی رنگه که همیشه رو گوشمه و لازم به ذکره که اگه یه وقت باهام کار داشتین حتما باید باهام برخورد فیزیکی کنید. واین که معمولا یا با آهنگ همراهی میکنم () یا دارم در، دیوار و حتی هوا رو نگاه میکنم().

بعدا که تو اوج خرابکاری به بار آوردن بودم یه نامه از هاگوارتز اومد، منتها میدونید، مک‌ گونگال درست حسابی تو نامه ننوشته بود تو مدرسه قراره چی آموزش بدن؛ همین شد که والدین گرامی فکر کردن مدرسه نظامیه برای تربیت کردن من. اونام خیلی خوشحال و با فکر این که من بالاخره ادم میشم منو فرستادن هاگوارتز. خلاصه که پای من که رسید هاگوارتز بعدم یه کلاه بزرگ کردن سرم اونم داد زد: ریونکلاو! البته هنوزم نمیفهمم با کدوم معیار و منطقی منو بین اون همه باهوش و کتاب به دست فرستاد.

یه مدت گذشت و من هر خرابکاری‌ای که میتونستم بکنم انجام دادم. حتی وقتی ترم چهارم بودم میخواستم خودمو به زور وارد مسابقات جام آتش بکنم، ولی به جاش یه ریش سفید نصیبم شد. خلاصه که یه روز از خواب بلند شدم دیدم باید برم سر جلسه امتحانات سمج، منم که کلا سر کلاسا حواسم جمع نبود، همین شد که هیچ کدوم از درسامو قبول نشدم. بقیه میگن خنگم ولی نیستم، فقط سر کلاسا به حرف استادا گوش نمیکردم.

با این که توی هاگوارتز هیچی یاد نگرفتم و کلا نمیدونم چوبدستی رو از کدوم ور میگیرن، اما دو تا دوست پیدا کردم که هنوز که هنوزه ولشون نکردم و تا آخرش هم بیخ ریش‌شون هستم... سوزان و دای!

به هرحال چرخه دنیا جوریه که باید یه جوری کار خودتو راه بندازی، منم دیدم با جادو که نمیتونم کار خودمو راه بندازم پس به وسایل کاربردی ماگل ها رو آوردم.
راستش از بچگی خیلی به آزار رسوندن علاقه داشتم و این علایقم تا همین الانم ادامه داشته و باعث شده که از عذاب دادن آدما و حتی کشتنشون لذت ببرم. البته همه این کارا رو هم با وسایل ماگلیم انجام میدم، درسته که ممکنه روش کارشون رو ندونم، مثلا بخوام با سیم هندزفریم آدما رو اعدام کنم و یا با تفنگ آب‌پاش بکشمشون اما تا حالا که به مشکل جدی‌ای بر نخوردم و حتی میخوام تو جبهه سیاه هم فعالیت کنم.

- انقد خنگی که با تفنگ آب‌پاش آدم میکشی؟
- من خنگ نیستم، فقط نمیدونم که چه شکلی ازش استفاده کنم.
- تموم شد معرفی‌ت؟
- آره. با اجازه... یوماهـــا.


***

میدونم شبیه همه چی شد جز فرم معرفی شخصیت. راستی یه فاست اون وسط داشتیم یه اسم بهش اضافه کردم. یه چیز دیگه هم بگم؟ شناسه قبلی مو میبندین؟

همین.


بعد از بررسی بلیت، رسیدگی می‌شه.


موخره: تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۴ ۲۲:۳۲:۳۶
ویرایش شده توسط لایتینا.فاست در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۴ ۲۳:۰۳:۵۰
ویرایش شده توسط لایتینا.فاست در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۵ ۰:۴۳:۵۴
ویرایش شده توسط لایتینا.فاست در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۵ ۲۰:۳۶:۰۸
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۶ ۱۴:۵۵:۳۱

The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.