"بعد از در آمدن اسم شما از جام، برگذارکنندگان شما را به کتابخانه ی مدرسه میبرند، کتابخانه خالی است و فقط چند کتاب دیده میشود، شما به سمت یکی از کتاب ها میروید و وارد دنیای آن کتاب میشوید. "رنگ شعله ها قرمز شد و تکه ای از یک پاکت سیگار مچاله شده را پرت کرد توی صورت سالازار اسلیترین. آه از نهاد تمام حاضرین برآمد: اوه! نه! مورف
...
سالازار کاغذ را که روی زمین افتاده بود برداشت و قبل از اینکه تایش را باز کند از پشت تریبون گفت: یعنی فکر می کنین جام اسم چه کسی رو به عنوان قهرمان اعلام کردیه؟ من که نمی دونمیه! واقعا چه لحظات پرهیجانی هستیه... بذارید باز کنم ببینمیه...
ملت:
سالازار در حالی که زبانش بیرون زده بود با دستان لرزانش سعی کرد تای کاغذ را باز کند که 5 دقیقه ای طول کشید و ملت در طول این مدت هر 10 ثانیه یکبار اینجور می شدند:
بالاخره سالازار تای کاغذ را باز کرد: بله... قهرمان ما... این چی بودیه؟ من چشمام سو ندارن پسریم. بیا این سوزنو نخ کن.
و کاغذ را به سمت معاونش گرفت. استرجس نام را با بی حوصلگی خواند: مورفین گانت.
جمعیت عکس العملی نشان نداد. جز اینکه اطرافیان مورفین بیدارش کردند که برود پیش مدیر. مورفین خمیازه ای کشید و سلانه سلانه خود را به سالازار رساند.
سالازار در حالیکه سرش می لرزید و دهانش را مزمزه می کرد، کمی به مورفین نزدیک تر شد و چشم هایش را ریز کرد: تو کی هستیه ای مرد جوان زشت؟ مرا کمک می کنی از خیابان رد بشوم؟
مورفین سیگاری روشن کرد و گذاشت گوشه ی لبش و نشست روی نیمکت کنار سالازار: من پسر ماروولوام جدجان...
اسلیترین!مورفین با شنیدن صدای کلاه گروهبندی روی سرش بلند شد و به طرف میز اسلیترینی ها رفت.
استرجس: هوی! کجا میری؟!
مورفین: خو مگه گروهم تعیین نشد؟ دارم میرم پیش همگروهام دیگه.
سالازار داد زد: پسره ی خنگ! منظور معاون اینه که کلاهو کجا می بری؟ بیارش اینجا، کلی سال اولی منتظرن برای تعیین گروه!
استرجس آهی کشید: جناب سالازار! گروه بندی ماه هاست تموم شده. الان وسط اعلام اسامی جام آتشیم و نبیره تون توسط جام انتخاب شده.
سالازار برای لحظاتی به استرجس خیره شد و بعد پرسید: شما می تونی منو از خیابون رد کنیه؟
استرجس: ای بابا! گیر عجب خاندان بوقی افتاده سایت!:vay: آخه کی دیده وزیر مملکت تو جام آتش شرکت کنه! هوی! مفنگی! یعنی... جناب وزیر... بیا تشریف ببر تو کتابخانه ی مدرسه تا ما بیایم.
کتابخانه مدرسه هاگوارتزمورفین روی صندلی گوشه ی کتابخانه نشسته و منتظر بود. یکم که گذشت و دید خبری از مسئولان نیست، تند و تیز یک چیز زد به بدن و دوباره منتظر نشست. همینجور که منتظر نشسته بود یکهو دید یک کتاب در قفسه ی کتابخانه می درخشد. رفت و کتاب را برداشت و وارد دنیای کتاب شد.
داخل دنیای کتابمورفین روی یک مبل راحتی در خانه ای کوچک و زیبا ظاهر شد. ناگهان زنگ در به صدا درآمد. مورفین گوشی آیفون را برداشت و پرسید: کیه؟
- منم منم مادرتون. غذا آوردم براتون.
- مادر؟!
... مادر ما؟!
... ما؟ من و مروپ؟... یعنی...
یعنی تو ننه مورفین خدابیامرزی؟ آره ننه؟
- چی؟ نه!... من بزبزقندی ام. تو شنگولی؟
- آره ننه مورفین. شنگول بودم. با شنیدن صدات شنگول ترم شدم. بذا درو وا کنم، بیا بالا. باز شد؟
- ای بابا. تو کجات شنگوله با این صدای نکره ات؟ من ننه ی شما نیستم آقای محترم. مگه منزل خانواده ی قندی نیست؟ شما چیکارشونی؟
- قندی کیه بابا؟ در بازه بیا بالا خو ننه.
- ای بخشکی شانس... درو بستم بابا. اشتباه شده. کوچ کردن؟ نمی دونی کجا رفتن؟ آدرسی چیزی نداری ازشون؟
- اشتباه... یعنی تو ننه مورفین نیستی؟حیف... آدرس که نه ولی چیز دارم. حالا یه دیقه بیا بالا. نمی خورمت که.
- نه... مرسی... کار دارم... باس برم.
- میای بالا یا خودم بیام پایین؟
- واسه چی آخه؟:worry:... آقا اصن من غلط کردم:worry:... زنگو اشتباه زدم:worry:... من رفتم. خدافز.
مورفین گوشی آیفون را گذاشت و در حالیکه زمزمه می کرد "عجب مردم آزارایی پیدا میشنا" برگشت و سه تا بزغاله ی کوچولو دید که قدشان به زور به زانویش می رسید.
بزغاله ها:
مورفین:
بزغاله ها: ایول! پس تو همون محافظی هستی که مامانمون قرار بود استخدام کنه! خیلی کارت درسته! خوب آقاگرگه رو پیچوندی!
مورفین: چی میگین بابا؟ محافظ کیه؟ من وزیرم!
بزغاله اول: ما هم می دونیم تو وزیری.
مورفین: خو پس چی میگین؟
بزغاله دوم: میگیم ما رو از خیابون رد کن.
مورفین: ها؟!
بزغاله سوم رو به بزغاله ی دوم: چی میگی سالازار؟ جناب وزیر حالتون خوبه؟ می تونین به مسابقه ادامه بدین؟
بزغاله اول رو به بزغاله سوم: این چیزایی که کف کتابخونه ریخته رو نمی بینی؟ متاسفانه وزیر دوپینگ کرده، ارنی. از دور مسابقات حذف میشه.
مورفین کف خانه را نگاه کرد. کلی چیز از جیب هایش بر زمین ریخته بود. ناگهان احساس کرد خانه ی قندی ها کج شد و افتاد و بزغاله ها قد کشیدند و بزرگ شدند.
خانه ی قندی ها به کتابخانه ی هاگوارتز تبدیل شده بود. مورفین روی زمین ولو شده و کتاب بزبزقندی و کلی چیز دور و برش ریخته بود و استرجس و سالازار و ارنی هم بالای سرش ایستاده بودند.