هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۲
"بعد از در آمدن اسم شما از جام، برگذارکنندگان شما را به کتابخانه ی مدرسه میبرند، کتابخانه خالی است و فقط چند کتاب دیده میشود، شما به سمت یکی از کتاب ها میروید و وارد دنیای آن کتاب میشوید. "

رنگ شعله ها قرمز شد و تکه ای از یک پاکت سیگار مچاله شده را پرت کرد توی صورت سالازار اسلیترین. آه از نهاد تمام حاضرین برآمد: اوه! نه! مورف...

سالازار کاغذ را که روی زمین افتاده بود برداشت و قبل از اینکه تایش را باز کند از پشت تریبون گفت: یعنی فکر می کنین جام اسم چه کسی رو به عنوان قهرمان اعلام کردیه؟ من که نمی دونمیه! واقعا چه لحظات پرهیجانی هستیه... بذارید باز کنم ببینمیه...

ملت:

سالازار در حالی که زبانش بیرون زده بود با دستان لرزانش سعی کرد تای کاغذ را باز کند که 5 دقیقه ای طول کشید و ملت در طول این مدت هر 10 ثانیه یکبار اینجور می شدند:

بالاخره سالازار تای کاغذ را باز کرد: بله... قهرمان ما... این چی بودیه؟ من چشمام سو ندارن پسریم. بیا این سوزنو نخ کن.
و کاغذ را به سمت معاونش گرفت. استرجس نام را با بی حوصلگی خواند: مورفین گانت.

جمعیت عکس العملی نشان نداد. جز اینکه اطرافیان مورفین بیدارش کردند که برود پیش مدیر. مورفین خمیازه ای کشید و سلانه سلانه خود را به سالازار رساند.

سالازار در حالیکه سرش می لرزید و دهانش را مزمزه می کرد، کمی به مورفین نزدیک تر شد و چشم هایش را ریز کرد: تو کی هستیه ای مرد جوان زشت؟ مرا کمک می کنی از خیابان رد بشوم؟

مورفین سیگاری روشن کرد و گذاشت گوشه ی لبش و نشست روی نیمکت کنار سالازار: من پسر ماروولوام جدجان...
اسلیترین!
مورفین با شنیدن صدای کلاه گروهبندی روی سرش بلند شد و به طرف میز اسلیترینی ها رفت.
استرجس: هوی! کجا میری؟!
مورفین: خو مگه گروهم تعیین نشد؟ دارم میرم پیش همگروهام دیگه.
سالازار داد زد: پسره ی خنگ! منظور معاون اینه که کلاهو کجا می بری؟ بیارش اینجا، کلی سال اولی منتظرن برای تعیین گروه!
استرجس آهی کشید: جناب سالازار! گروه بندی ماه هاست تموم شده. الان وسط اعلام اسامی جام آتشیم و نبیره تون توسط جام انتخاب شده.
سالازار برای لحظاتی به استرجس خیره شد و بعد پرسید: شما می تونی منو از خیابون رد کنیه؟
استرجس: ای بابا! گیر عجب خاندان بوقی افتاده سایت!:vay: آخه کی دیده وزیر مملکت تو جام آتش شرکت کنه! هوی! مفنگی! یعنی... جناب وزیر... بیا تشریف ببر تو کتابخانه ی مدرسه تا ما بیایم.

کتابخانه مدرسه هاگوارتز

مورفین روی صندلی گوشه ی کتابخانه نشسته و منتظر بود. یکم که گذشت و دید خبری از مسئولان نیست، تند و تیز یک چیز زد به بدن و دوباره منتظر نشست. همینجور که منتظر نشسته بود یکهو دید یک کتاب در قفسه ی کتابخانه می درخشد. رفت و کتاب را برداشت و وارد دنیای کتاب شد.

داخل دنیای کتاب

مورفین روی یک مبل راحتی در خانه ای کوچک و زیبا ظاهر شد. ناگهان زنگ در به صدا درآمد. مورفین گوشی آیفون را برداشت و پرسید: کیه؟
- منم منم مادرتون. غذا آوردم براتون.
- مادر؟!... مادر ما؟!... ما؟ من و مروپ؟... یعنی... یعنی تو ننه مورفین خدابیامرزی؟ آره ننه؟
- چی؟ نه!... من بزبزقندی ام. تو شنگولی؟
- آره ننه مورفین. شنگول بودم. با شنیدن صدات شنگول ترم شدم. بذا درو وا کنم، بیا بالا. باز شد؟
- ای بابا. تو کجات شنگوله با این صدای نکره ات؟ من ننه ی شما نیستم آقای محترم. مگه منزل خانواده ی قندی نیست؟ شما چیکارشونی؟
- قندی کیه بابا؟ در بازه بیا بالا خو ننه.
- ای بخشکی شانس... درو بستم بابا. اشتباه شده. کوچ کردن؟ نمی دونی کجا رفتن؟ آدرسی چیزی نداری ازشون؟
- اشتباه... یعنی تو ننه مورفین نیستی؟حیف... آدرس که نه ولی چیز دارم. حالا یه دیقه بیا بالا. نمی خورمت که.
- نه... مرسی... کار دارم... باس برم.
- میای بالا یا خودم بیام پایین؟
- واسه چی آخه؟:worry:... آقا اصن من غلط کردم:worry:... زنگو اشتباه زدم:worry:... من رفتم. خدافز.

مورفین گوشی آیفون را گذاشت و در حالیکه زمزمه می کرد "عجب مردم آزارایی پیدا میشنا" برگشت و سه تا بزغاله ی کوچولو دید که قدشان به زور به زانویش می رسید.

بزغاله ها:
مورفین:
بزغاله ها: ایول! پس تو همون محافظی هستی که مامانمون قرار بود استخدام کنه! خیلی کارت درسته! خوب آقاگرگه رو پیچوندی!
مورفین: چی میگین بابا؟ محافظ کیه؟ من وزیرم!
بزغاله اول: ما هم می دونیم تو وزیری.
مورفین: خو پس چی میگین؟
بزغاله دوم: میگیم ما رو از خیابون رد کن.
مورفین: ها؟!
بزغاله سوم رو به بزغاله ی دوم: چی میگی سالازار؟ جناب وزیر حالتون خوبه؟ می تونین به مسابقه ادامه بدین؟
بزغاله اول رو به بزغاله سوم: این چیزایی که کف کتابخونه ریخته رو نمی بینی؟ متاسفانه وزیر دوپینگ کرده، ارنی. از دور مسابقات حذف میشه.

مورفین کف خانه را نگاه کرد. کلی چیز از جیب هایش بر زمین ریخته بود. ناگهان احساس کرد خانه ی قندی ها کج شد و افتاد و بزغاله ها قد کشیدند و بزرگ شدند.
خانه ی قندی ها به کتابخانه ی هاگوارتز تبدیل شده بود. مورفین روی زمین ولو شده و کتاب بزبزقندی و کلی چیز دور و برش ریخته بود و استرجس و سالازار و ارنی هم بالای سرش ایستاده بودند.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۸ ۱۸:۵۴:۰۵


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۲
سلام
دست همگی درد نکنه. واقعا زحمت می کشین.

بیل عزیز
اون دامبلدوری که نوشتی شناسه آخرش پیدا نشد، بادراد ریشو فعلیه. بازم از ارباب یا پرسی بپرس، مطمئن تر شی.
اون یکی دامبلی هم که نوشتی شناسه ی بعدی یا قبلی، شناسه ی قبلیش اسپراوت بوده ولی نمی دونم کدوم اسپراوت. اینم بپرس.

اون پست رو هم تو گزارشی که دادم حساب نکردم.

انجمن های باقیمونده رو هم یه بار دیگه بررسی کن دقیق. فکر کنم تالار خصوصی اسلیترین مونده هنوز. اگه مونده بود با من. ضمنا یادت باشه آمار قبل از اطلاعیه رو هم باید اصلاح کنیم طبق قانون جدید پست های گروهی.
تاپیک های خودم که زیرسایه و هاگزمید بود رو سر فرصت اصلاح می کنم، خبر میدم بهت. باقیش هم تقسیم کن. نصف من، نصف تو.

ویرایش:

گزارش انجمن وزارت سحر و جادو
تاپیک سازمان آموزش
از اول تاپیک تا پست شماره 6 ارنی مک میلان

ارنی مک میلان: 2 نقد ( پست های شماره 4 و 6 )

البته ممکنه تو هر انجمن تاپیک های غیر نقد هم باشه که پست نقد دارن مثل دفتر کاراگاهان همین وزارت. اینا رو هم لیست کن کم کم آمارشو دربیاریم.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۸ ۱۵:۳۶:۲۰


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۲
نه استرجان. من منظورم شیوه ی برگزاری مسابقه است.
منظورم این بود که دقیقا مثل مسابقه ی گریف-راون سوژه اصلی و فرعی تعیین میشه برامون یا شیوه ی دیگه ای طراحی شده؟
چون اعلامیه ی کوییدیچ رو دلوروس فرستاده و مسابقه ی قبلی رو هم خودش برگزار کرد ولی الان مسئولیت کوییدیچ با مدیریته.
در واقع میخوام ببینم اعلامیه شماره شش و این شیوه ی برگزاری مسابقه فارغ از سوژه هاش هنوز معتبره و مسابقات بر همین اساس برگزار میشه یا نه کلا قراره همه چی عوض شه؟



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۲
نقل قول:
سلام

مدیریت محترم مدرسه هاگوارتز

لطفا بفرمایید که نحوه ی برگزاری مسابقه ی کوییدیچ بین اسلیترین و هافلپاف به چه نحوی است؟ آیا به همان شکلی است که بانو دلو برگزار کردند و سوژه ی اصلی و فرعی دارد یا که کلا و جزئا عوض می شود روش مسابقه؟

با تشکر


معاون جان جواب مارو هم بده لفطا. ممنون



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: سازمان ملل جادوگری
پیام زده شده در: ۱:۵۷ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۲
فرودگاه جادویی نیویورک

خبرنگار تلویزیون سی ان ان ویزارد رو به دوربین در حال ارائه ی گزارش بود:

سلام بینندگان عزیز
اطلاع پیدا کردیم که تا لحظاتی دیگر هواپیمای حامل وزیر سحر و جادوی بریتانیا در باند پشت سر بنده آپارات خواهد کرد. همونطور که مستحضرید آقای مورفین گانت به تازگی در انتخابات پیروز شدن و این اولین سفر خارجی ایشون هست.


پاق

... خب! بله! هواپیمای ایشون به سلامت آپارات کردن و همونطور که مشاهده می کنید وزیر سحر و جادوی امریکا؛ آقای بااونا شخصا به استقبال ایشون اومدن... بله... پلکان متحرک به هواپیما نزدیک میشه و درب های هواپیما به آهستگی باز میشن... اوه! خدای من!... پناه بر مرلین!... ظاهرا هواپیمای ایشون دچار مشکل شده... همونطور که می بینید دود بسیار غلیظی به محض باز شدن درب هواپیما ازش خارج شد... نیروهای امداد و نجات با سرعت خودشون رو به هواپیما می رسونن... امیدواریم به جناب وزیر بریتانیا و هیئت همراهشون آسیبی نرسیده باشه... من چهره ی نگران وزیر بااونا رو می بینم که دارن دستورات لازم رو صادر می کنن... خدای من... یکی دو نفر از درب هواپیما خارج شدن و دارن به آهستگی از پله ها پایین میان. ظاهرا اون فردی که دوتا کلاه روی سرشه جناب وزیر گانت هستن... خدای من! چه بلایی سرشون اومده؟... کتشون پاره است و پیژامه پاشونه... حتما حادثه ی وحشتناکی براشون پیش اومده که با این سر و وضع مجبور شدن در انظار عموم ظاهر شن... اما... یعنی چی؟... پس چرا هیچ نشانه ای از ترس و وحشت در چهرشون نمی بینم؟ اتفاقا خیلی هم خوشحال هستن... واقعا عجیبه. هیئت همراه ایشون همه مرتب و با کت و شلوارن و انگار هیچ حادثه ای پیش نیومده... من واقعا گیج شدم... ظاهرا مجبوریم تا کنفرانس خبری مشترک ایشون صبر کنیم و جریان این اتفاقات عجیب رو از خودشون بپرسیم.

همان لحظه - بالای پلکان

مورفین دست هایش را از هم باز کرد و نفس عمیقی کشید : آه! دنیای آژاد! بالاخره رشیدیم به نیویورک و هیچ کوه یخی هم در کار نبود رز!
ارنی که فلاش دوربین های کنجکاو خبرنگاران را از پایین هواپیما می دید به زور لبخندی زد و دستی تکان داد و گفت: رز کیه؟ من ارنی ام!
- راس میگی ها! حیف شد... اگه رز ویزلی رو گذاشته بودم معاونم، الان کلی تیریپ تایتانیک می اومدم واسه ملت. حیف... هی ارنی! اون مرتیکه سیاه سوخته کیه پای پلکان وایساده نیشش بازه؟ مامور بازرسی نباشه، محموله لو بره.
- نه قربان... اون وزیر سحر و جادوی امریکاست. عالیجناب بااونا. ایشون برای بریتانیا احترام فراوانی قائلن که شخصا اومدن به استقبال شما. خواهش می کنم حواستون رو جمع کنید جناب وزیر. دنیا این سفر شما رو زیر نظر داره. شما نماینده ی جادوگران بریتانیایید. آبروی همه ی ما دست شماست.
مورفین پیژامه اش را همزمان با دماغش بالا کشید و مشکوکانه به ارنی نگریست: منظورت چیه ارنی؟ میخوای بگی من بی کلاشم؟
- هرگز جناب وزیر!:worry: به هیچ وجه!:worry: شما سطح جدیدی از کلاس رو تعریف کردین.:worry: فقط خواهش می کنم اگه در مورد این دود و لباساتون ازتون سوالی شد بگین به خاطر نقص فنی بوده. اصلا شما تشریف ببرید هتل استراحت کنین، بذارین من به سوالات خسته کننده ی خبرنگارا جواب بدم.

مورفین با بی حوصلگی شروع کرد از پله ها پایین رفتن: حالا فعلا بذار بریم پایین، اول من ببینم این کاکاسیا چی میگه؟
و بعد همانطور که پایین می آمد برای وزیر امریکا دست تکان داد و داد زد: چطوری بااونا؟ با مایی یا با اونا پدرشوخته؟



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱:۰۴ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۲
1. یک خاطره از شکست دادن نفس بی شعور خودتان در طول دوره کوتاه زندگی بنویسید. ترجیحاً جادویی باشه و خالی بندی هم توش نباشه. (10 امتیاز)

من نمی دونم این ترم چرا همه ی اساتید این همه دروغ و دونگ تحویل فرزندان معصوم و نوگلان باغ دانش می دن؟!
جناب دلو! دلبر! عزیز دل! چمبه! کی به شما گفته هر کی به نفس بی شعور گوش کنه می ترکه؟ ها؟ کی گفته؟ وقتی میگم رسما داری معارف جادویی درس میدی نگو نه!

من تا حالا اسم نفس دهن آسفالت کن رو هم نشنیده بودم. چرا؟ چون از اول خلقتم همش دارم با نفس بی شعور کار می کنم. تا حالا هم هیچیم نشده که هیچ، وزیرم شدم!
چرا باید با نفس بی شعور مبارزه کنم و شکستش بدم در حالیکه همه می دونن این نفس بی شعوره که با ایجاد شوق و رغبت در انسان او رو تشویق به انجام کارهای مختلف و فعالیت های گوناگون می کنه که نتیجش افزایش تجربیات و در نتیجه موفقیت انسانه. این نفس بی شعوره که انسان رو به قله های سعادت و ترقی و پیشرفت می رسونه و زنده باد تابستان! من هرگز با نفس بی شعورم مخالفت نکرده و شکستش ندادم!
اما این نفس دهن آسفالت کنی که شما تعریف کردید چه فایده ای داره جز به انزوا کشاندن انسان و دریغ کردن حق آزادی و پرواز از نوع بشر؟ ها؟

من فکر می کنم باید ریشه ی این نوع تدریس شما رو در جای دیگری جستجو کرد. شما ترس دارید از آزادسازی ظرفیت ها! واهمه دارید از شکوفا شدن نوگلان باغ دانش در فضای آزادی و پرواز! در هراسید از معجزه ی چیز! و به همین خاطر هوشمندانه سعی دارید با تلقین چنین خزعبلاتی به نسل جوان اون ها رو از پیشرفت بازدارید تا قدرت در انحصار خودتون باقی بمونه. اما متاسفانه یا خوشبختانه مورفین رو جزو محاسباتتون نیاورده بودید. بنده در کمال زیرکی مچ شما رو گرفتم و فلسفه درس مسموم شما رو برای همگان افشا کردم! مورفین پوآرو در زمین شما بازی نمی کنه مادام دلو! قضیه ی قتل مرحوم کوییرل رو که به یاد دارید... نه؟

2. چرا پروفسور آمبریج پس از آنکه رز ویزلی انیمیشن را تحلیل نمود، او را درون کشوی میزش حبس کرد؟ (2 امتیاز)
الف) برقراری نظم در کلاس
ب) ترس از افشای فساد اخلاقی خود آمبریج
ج) جریمه به علت تحلیل اشتباه انیمیشن
د) شوخی دور همی
ه) البته بنده در کنار تمام انتقاداتی که به شما دارم برخی از کارهای شما رو به شدت تایید می کنم. دلیلش مهم نیست همین که یکی از سرپرستان پیشین وزارت که به صورت بالقوه می تونست مدعی و خطرساز باشه رو حذف کردین، جای تشکر بسیار داره.

3. چرا پروفسور آمبریج هاگرید را همانند کورممد پاتر در جلسه قبل، اعدام نکرد؟ (3 امتیاز)
الف) کشتن شخصیت های اصلی و کلیدی بر خلاف قانون ایفای نقش است
ب) ترس از حضور اعضای محفل ققنوس در کلاس
ج) خود سرنوشت دخل هاگرید را می آورد
د) آمبریج بلوف میزنه و حریف هاگرید نمیشه (با این توضیح که هاگرید شکاربان هاگوارتز و دوست صمیمی فایرنزه و بالاخره سانتور های جنگل ممنوعه یادآور خاطرات خوشی نیستند قطعا)

4. مقاله ای در خصوص شیوه یا مراحل جادویی بیرون کشیدن، شکنجه و اصلاح "نَفس بی شعور" به عنوان یکی از خطرناک ترین جادوی های سیاه، بنویسید. شرح جزئیات فراموش نشود. (15 امتیاز)

بذار من همینجا از لج تو هم که شده دهن این نفس دهن آسفالت کن رو آسفالت کنم تا خیال مملکتی آسوده بشه.

برای این کار ابتدا با نفس بی شعور صلاح و مشورت می کنیم و نقشه می کشیم که بله آقا، بیا یک همکاری استراتژیک بزنیم شر این یارو آسفالته رو بکنیم بره پی کارش.

خلاصه اینکه نقشه شروع میشه و نفس بی شعور رولشو بازی می کنه:

نفس بی شعور : هی مورفین! بیا و کار بد انجام بده. بیا و امشب را مسواک نزن! هی!
مورفین هم پشت بند رولشو شروع می کنه : نه! نه! ای نفس بی شعور! از من دور شو! تو سال هاست که مرا گمراه کرده ای! ای رلذ فرطت!
نفس بی شعور : آه مورفین! تو که اینگونه نبودی! تو که هر وقت من چیزی از تو می خواستم اِن قُلت نمی آوردی. بیا لااقلکن یک نخ سیگار بکش.
مورفین : ایول! بده بیاد... اوخ!... ن... نه!... ای نفس بد! مرا با تو کاری نیست! تو مرا خیلی گمراه کرده ای! من اصلا می روم درخواست عضویت محفل بدهم. آه! عطر اکسپلیارموس می آید! تو گویی نور عشق و سپیدی بر من تابیدن آغازیده...

اینجاست که نفس آسفالت که تا حالا اصلا فرصت پیدا نکرده مورفین رو نصیحت کنه و تا حالا یکبار هم همدیگه رو ندیده و با هم حرف نزدن کم کم از کلبه اش سرک می کشه که آیا این صدای مورفینه واقعا؟ و کنجکاو می شه و میاد بیرون و وقتی می بینه نه! جدی جدی مورفین متحول شده کلی ذوق می کنه و میاد خوشحالی در کنه که ناگهان می بینه نفس بی شعور و مورفین پریدن و طناب پیچش کردن و دو دقیقه بعد مورفین با اره برقی از وسط به طور عمودی نصفش می کنه و فرصت به اصلاحات و اینا نمی رسه چون این آسفالت ذاتش خرابه و دندان کرمو رو باید کند انداخت دور!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۵ ۱:۱۳:۵۱


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
1- اولین مخترع این معجون که بود و چگونه به فرمول این معجون دست یافت؟6 نمره

اولین مخترع این معجون یک بابایی بود به نام "مودینیو باباقوررری". این شخص بابای همین الستور خودمان بود و در راه اختراع این معجون تلاش های دیوانه وار بسیار کرد.

ماجرای اختراع معجون از این قرار بود که یک روز مودینیو داشت همین جور برای خودش راه می رفت که یکدفعه یک بوته ی خاری مچ پاش رو یک کوچولو خراش داد. آقا! مودینیو را می گویی؟ ناراحت شد! غصه خورد! غمباد گرفت! چرا؟ چون فردای همون روز مسابقات زیباترین مچ پا در دهکده برگزار می شد و خاندان باباقوررری سال ها بود که در این مسابقه همیشه اول بودند!

مودینیو آمد خانه و چون معجون ساز هم بود هی معجون های مختلف درمانگری رو با هم ترکیب کرد تا بتونه خراش کوچولوی پاش رو ترمیم کنه. معجون اولی که ساخت و روی زخمش مالید باعث شد که زخمش عمیق تر بشه و چرک کنه. معجون دوم باعث شد دیابت پیشرفته بگیره. معجون سوم قانقاریا ایجاد کرد و معجون چهارم باعث جذام شد و بالاخره مودینیو تنها موفق شد تا شب با استفاده از معجون پنجم پایش را قطع کند!

او معجون ششم را برای برگرداندن پایش ساخت ولی استفاده از آن معجون باعث شد از کمر به پایین فلج شود. معجون هفتم باعث پودر شدن تدریجی بدنش شد و زمانی که تنها از شکم به بالایش مانده بود فهمید که بدنش در برابر اثرات معجون ها مقاوم شده و باید روی بدن یکی دیگر آزمایش کند. این شد که چوبدستیش را کرد توی چشم پسرش و کورش کرد و بعد معجون هشتم را داخل چشمش ریخت که باعث شد حدقه ی چشم پسرش کامل تخلیه شود. زمانی که از مودینیو تنها سینه به بالایش مانده بود، پای پسرش را از مچ قطع کرد ولی معجون نهم تنها کمک کرد که پای الستور از زانو قطع شود. مودینیو دیوانه وار پای دیگر پسرش را از ران قطع کرد و دهمین معجون را بر محل بریدگی ریخت که این بار موفقیت آمیز بود و پایی جدید جانشین پای قبلی شد. مودینیو با خوشحالی سعی کرد بدنش را بازگرداند اما پودر شدگی به گردنش رسیده بود و دیگر فرصتی برایش نمانده بود. او از پسرش خواهش کرد که کمکش کند. اما شما جای پسرش! کمکش می کردید؟ این شد که مودینیو کامل پودر شد و الستور جوان هم رفت که از معجون پدرش استفاده کند و سالم شود که دید معجون تمام شده و ای کاش به پدرش کمک می کرد. این شد که همانجور ناقص ماند.

2- مواد اولیه و نحوه ی ساخت این معجون را به اختصار شرح دهید.ذکر کنید در پایان رنگ مطلوب برای این معجون چه خواهد بود؟ 10 نمره

گالینابلانکای گوساله 2 بسته
نمک و گوگرد به مقدار لازم
آهن 18 دو شاخه
یک لیوان شیر پر چرب
منیزیم هر چقدر که توانستید از آزمایشگاه هاگوارتز کش بروید
پوست تخم اژدهای فنلاندی 200 گرم

ابتدا پوست تخم اژدها را در هاون ریخته خوب می کوبید تا نرم شود بعد آهن های 18 را در هاون ریخته و خوب می کوبید تا نرم شود. دیگر من نمی دانم چجور می شود دو شاخه آهن 18 را توی هاون جا داد! هاونتان را بزرگتر انتخاب کنید! این هم که هر چقدر آهن را بکوبید نرم نمی شود به من ربطی ندارد. واقعا که! چقدر شما غر می زنید! یادتان رفته مودینیو در چه شرایط سختی این معجون را درست کرد؟ واقعا که چه دوره زمانه ای شده! جوان ها دیگر اصلا حوصله ی کار کردن ندارند! تاسف آور است!

آهن ها که نرم شد اجازه دارید یک قلپ شیر بخورید و باقیش را بریزید توی هاون و آنقدر هم بزنید که خوب مخلوط شوند. بعد همه ی محتویات را چپه کنید توی پاتیل و گالینابلانکاها و گوگرد و نمک را هم همینجا اضافه کنید. یکمی هم منیزیم بریزید و بقیه ی منزیم را آتیش بزنید و تماشا کنید و حال کنید! معجون را دقیقا 23243543 صدم ثانیه می گذارید روی اجاق تا با حرارت 58.6118 درجه ی سانتیگراد غل بخورد و بدانید اگر یک صدم ثانیه یا یک صدهزارم درجه اشتباه کنید، همه ی زحماتتان به باد رفته و باید دوباره از اول شروع کنید.

رنگ این معجون را هیچکس نمی داند چون بعد از مودینیو هیچکس نتوانست این معجون را درست کند و فرمولش را هم الستور چون خودش دیده بود به معجون سازان منتقل کرد که بلکه یکی بتواند این معجون را درست کرده و سالمش کند ولی خب هیشکی نتوانست و مودی همینجور ناقص مانده تا الان و رنگ معجون را هم یادش نیست دیگر.

3- دلیل اینکه پروفسور پرنس قصد داشت نحوه ی ساخت معجون را به صورت عملی نشان دهد چه بود؟ 5نمره

خواست قمپز در کند که یعنی من بلدم یک همچین معجون دهن سرویس کنی درست کنم و کارم خیلی درست است ولی آخرش هم دیدیم که درست نکرد و همه اش قیف و قمپز بود.

4- شرط اصلی استفاده از این معجون را بیان کنید.4 نمره

ناقص باشید!
البته توصیه می شود هرگز ناقص نشوید. الستور را ببینید، درس عبرت بگیرید. اگر قرار بود این معجون به درد کسی بخورد اول از همه به درد این بیچاره می خورد.

5- آخرین بار این معجون توسط چه کسی مورد استفاده قرار گرفت؟ مختصری در خصوص زندگی او توضیح دهید. 5 نمره

همانطور که گفته شد این معجون برای اولین و آخرین بار برای الستور مودی استفاده شد.
وی فرزند یک معجون ساز دیوانه ی ایتالیایی به نام مودینیو باباقوررری بود که بعد از ناقص شدن به دست پدرش به هاگوارتز آمد و چون همه ی دانش آموزان مسخره اش می کردند، اعتماد به نفسش پایین آمد و نمراتش کم شد و سال چهارم دو ترم پشت سر هم مشروطی آورد و اخراج شد و یک مدتی جلوی بستی فروشی فورتسکیو آکاردئون می زد تا اینکه دامبل محفل ققنوس را راه انداخت و این را هم برد آنجا که برای مجالس لهو و لعبشان مطربی کند.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۳ ۱۶:۲۵:۱۸


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
1. به نظر شما چه بلاهایی طی سالهای دوران دانش آموزی تا ولدمورتی سر تام ریدل اومده که به این روز افتاده؟ کامل توضیح بدین! (10 امتیاز)

همانطور که در کتاب هم اشاره شده است اربابِ قدرقدرتِ قوی شوکتِ بی نهایتِ پرعظمت، مستعد ترین و باهوش ترین و نمونه ترین دانش آموز تاریخ هاگوارتز بوده اند.
ایشان پس از فارغ التحصیلی از هاگوارتز به دلیل اشتیاق فراوان به علم و کار و تلاش، به مغازه ی بورگین رفته و ضمن همکاری های تجاری با وی به مطالعات فوق پیشرفته در زمینه ی انواع جادوهای سرخ و سیاه و سفید پرداختند.

ایشان همه روزه از صبح تا ظهر به دنبال اساتید جادوگری طراز اول جامعه بوده و از محضر تک تک آنان کسب علم می نمودند. همچنین از ظهر تا شب پیگیر مطالعات و بررسی های فوق پیشرفته بر روی طلسم ها و وسایل جادویی باستانی بودند. ایشان در شب تنها 2 ساعت استراحت کرده و باقی زمانشان را تا صبح مشغول مطالعات طاقت فرسا بر روی کتاب ها و مقالات حجیم و کهن جادویی بودند. این ها را بنده که داییشان هستم چون دیده ام می گویم. من دیدم که این بچه چه تلاش ها کرد و چه دودها خورد تا بدین پایه رسید! بله!

پس از مدتی سوی چشم ایشان به خاطر مطالعات سنگین شبانه کم شد. لذا یک نصفه روز نشستند و درمانگری و طبابت جادویی خواندند و تا شب یک عمل جراحی فوق دشوار را به تنهایی بر روی چشم های خود اجرا کردند تا نقص انسانی آن را برطرف کرده و توانستند چشم هایی مافوق بشری برای خود ایجاد کنند.
در نتیجه ی این عمل، امروز ارباب قدرقدرت اگر بخواهد می تواند با چشم های سرخ و زیبایش، پرواز کوچکترین حشرات را هم تا شعاع 120 کیلومتری ببیند.

بینی ارباب هم سرنوشت مشابهی دارد. چون بینی ایشان هم بشری و ضعیف بود پس از استشمام گاز برخی معجون های فوق پیچیده، توانایی اش را از دست داد، لذا ارباب با یک عمل زیبایی سرپایی، پیوند کاشت سلول های بنیادین بینی باسیلیسک را که قویترین بینی جهان است بر روی خود انجام داد و امروز اگر بخواهد می تواند تا شعاع 150 کیلومتری هر بویی را استشمام کند و اگر نخواست نکند. کدام بینی در جهان یک همچین قابلیتی دارد؟

اما کله ی کچل ارباب دلایل دیگری دارد. همانطور که عرض شد ارباب ساعات بسیاری را سرگرم مطالعه و پژوهش و کار و تلاش بود. لذا سلمانی رفتن و اصلاح کردن موها باعث می شد یک ساعت از وقت ارزشمندش در ماه تلف بشود. از طرفی موهای ارباب باعث جذابیت فراوان ایشان می شد که غش و ضعف ساحره ها را در پی داشت و هر وقت ارباب از یک جایی رد می شد همیشه پشت سرش 10-20 تا ساحره تلف می شدند و شلوغ می شد و آمبولانس می آمد و غیژ و داد و بیداد و... و این باعث می شد تمرکز فکر ارباب که همیشه مشغول تفکرات سخت سخت بود به هم بخورد. لذا ارباب پنج دقیقه ای یک معجونی ساخت و به کله اش مالید که باعث شد همه ی موهایش رشد معکوس کرده و به پیازچه های همایونی برگردند. از آن به بعد در وقت ارباب صرفه جویی شد ولی این اقدام تاثیر چندانی بر حفظ تمرکز ارباب نگذاشت و هنوز هم ارباب از هر جا رد بشود 70-80 تا تلفات دارد که میانگین 20 تایش مال جذابیت ظاهری ایشان است. بقیه هم یا محفلی و مشنگ و گندزاده اند و آوادا می خورند یا با دیدن ارباب از شدت ابهت بی نهایتشان، قالب تهی می کنند.
لازم به ذکر است که ارباب هر وقت دلش بخواهد می تواند ضدمعجون آن معجون پیشرفته را درست کند و موهای مبارک دوباره رشد طبیعی را از سر بگیرند.

2. جیمز چرا دیر رسید سر کلاسش؟ (5 امتیاز)

بیا... یک چیزی هم طلب کار شد بوژبوژی! آقای عزیز! وزارت این همه بودجه ی هاگوارتز تصویب نمی کنه که شما دیر بیای سر کلاس. اگه نمی تونی تدریس کنی استعفا بده، برو. چیزی که زیاده نیرو. من واقعا نمی دونم چی بگم!

دو دقیقه از این جد بزرگ غافل میشم یه شاهکار درست می کنه برای ما! گفتم جدجان قرص آلزایمرت تموم شده. یه ده دقیقه با هیشکی ملاقات نکن، من برم انبار وزارت، دو بسته قرص وردارم، جلدی برمی گردم.

رفتم، برگشتم، دیدم این جغله داره از دفتر میاد بیرون که (ایتالیک کردم یعنی با لحن دهن کجی خوانده شود) : خیلی ممنون بابابزرگ. حالا چون به قولت عمل کردی و پای این برگه ی استخدام رو مهر زدی منم به قولم عمل می کنم و می گم اسم واقعیت گودریک گریفندوره و مدیر هاگوارتزی و وظیفه داری همه ی اصیل زاده های هاگوارتز مخصوصا اون بی دماغه و اون موتاده رو خوراک ماهی مرکب های دریاچه... نه! نه!... نهنگای قاتل دریاچه کنی! سفارش نهنگای قاتلت هم رسید. الان رفتنی می ریزمشون تو دریاچه!

بنابراین جواب سوال اینه که چون مورفین 5 دقیقه دیر رسید به دفتر جد بزرگ. که اگر زود رسیده بود الان بوژبوژی کلاسی نداشت که بخواد دیر برسه سرش یا زود!

3. حضور آقای بلوپ در کلاس چه فایده ای داشت؟ (5 امتیاز)

هیچ فایده ای. اشانتیون خرید نهنگ های قاتل قبلی بوده و از همون روز گذاشتیش تو کلاست و منتظری به سن بلوغ که رسید بندازیش تو دریاچه!

4. یه نقاشی از مورفین گانت قبل از اعتیاد و بعد از اون برام بکشین. اگه دوس دارین می تونین چندتا تصویر بکشین و به مرور اعتیادشو نشون بدین تا لحظه ی تبدیل شدنش به یه کپه لباس! بدون استفاده از جادو {فتوشاپ!} با نرم افزار paint که رو سیستم همه تون هست! نقاشیتون هر چقد کثیف تر و شلخته تر امتیازتون بالاتر، هر چقد تمیزتر و سوسول تر و با استفاده از نقاله و گونیاتر (!) امتیازتون کمتر! (10 امتیاز)

هوی بیل! تو مثلا بازرس هاگوارتزی؟! تو مثلا کابینه ی دولت آزادی و پروازی؟! این خزعبلات چیه دارن به بچه های مردم تحویل میدن؟! تخریب و توهین به دولت آزادی و پرواز زیر دماغ وزیر؟! مخالفت علنی با چیز و مورفینیسم در سنگرهای علم و دانش؟! وا مورفینا! وا وزارتا! واچیزا! آهاااااااای! ارنی! کاراگاهان! مورخان! ملت چیزدوست! بیاین! بیاین این بوژبوژی رو بگیرین بندازین آزکابان. اصن بذار سرم خلوت شه، خودم شخصا میام میندازمت تو گونی... نه، تو کیسه فریزر... می برمت آزکابان. خودم! شخص جناب وزیر!

اما در مورد این اکاذیبی که نشر کردی؛ آی ملت! من معتاد نیستم! تو پروفایلم هم نوشته، تایید هم شده. اِن قُلت هم نداره!
من مظلوم واقع شدم... عیبی نداره... من بازم تلاش می کنم در زیر کلاه وزارت و خدمت گزاری می کنم... اشکال نداره... بذار من مظلوم واقع بشم و توهین و تخریب بشنوم ولی چرخ مملکت بچرخه... عب نداره...

اما بحث چیز، چیز دیگریست!
چیز را چیزشناس می شناسد و بس! بوژبوژی را چه به چیزشناسی؟!
بنده از همان اول روز، در محضر چیز درس ها آموختم و دودها خوردم تا بدین پایه رسیدم اما زمانی رسید که بنده همه چیزم را وقف چیز کردم و چیز مرا به همه چیز رساند. تصاویر زیر با استفاده از جادو و دوربین جادویی تهیه شده تا چشم بوژبوژیان از کاسه درآد ولی متحرک نیست تا باز هم درآد!

تصویر بالایی بنده را قبل از وقف همه چیز در راه چیز نشان می دهد که هیچ چیز ندارم و دِ وورد ایز دِیرز و تصویر پایینش بنده را بعد از وقف همه چیز در راه چیز نشان می دهد که همه چیز از آن من شده الان و دِ وورد ایز ماین.

پیوست:



jpg  morfin montana1.jpg (142.63 KB)
27009_51f0fd034857f.jpg 300X455 px

jpg  morfin montana2.jpg (80.95 KB)
27009_51f101e89d257.jpg 300X230 px



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲
اطلاعیه شماره شش دولت آزادی و پرواز
موضوع : انتصاب ریاست سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها


ملت چیزپرور!

احتراما به اطلاع شما عزیزان می رساند بانو آیلین پرنس به عنوان رییس سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها معرفی می گردد.

انتخاب ایشان و متعاقبا آغاز به کار مجدد سازمان مذکور با رویکردی جدید، در راستای حمایت از اتحاد و فعالیت ساحرگان جامعه صورت گرفته و امید است باعث افزایش هماهنگی و صمیمیت، میان افراد این قشر موثر جامعه گردد.تصویر کوچک شده

پروازتان آزاد!


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۲۱ ۲۱:۰۶:۴۰


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲
سلام

مدیریت محترم مدرسه هاگوارتز

لطفا بفرمایید که نحوه ی برگزاری مسابقه ی کوییدیچ بین اسلیترین و هافلپاف به چه نحوی است؟ آیا به همان شکلی است که بانو دلو برگزار کردند و سوژه ی اصلی و فرعی دارد یا که کلا و جزئا عوض می شود روش مسابقه؟

با تشکر



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.