[spoiler=خلاصه]کل خانواده ی مالفوی دچار زن زلیلی مزمن هستن و لرد از این وضعیت ناراحته.به همین دلیل بهشون دستور داده که به همسراشون بگن که توی جلسه باهاشون تماس نگیرن.لوسیوس وقتی موضوع رو مطرح کرد،با یه گلدون که با سرعت هزار کیلومتر در ساعت به سمتش میومد مواجه شد،دراکو یه تلویزیون ترکیده موند رو دستش و اسکورپیوسم یه سیلی آبدار!حالا اونا از یه طرف باید همسراشونو و از طرفی لرد رو راضی نگه دارن.در این میون دراکو کمی تا قسمتی در این امر موفق بوده.[/spoiler]
همون موقع نارسیسا و لوسیوس-لوسیـــــوس؟
-جونم عزیزم؟
-یه لیوان چایی میخوام.
-عزیزم من الان تا کمر تو وان حمومم...میشه خودت بریزی؟
و با شنیدن صدای شکستن چیزی،از حرفش پشیمان شد و به سمت آشپزخونه رفت و یک لیوان چایی برای نارسیسا برد و در همان حال که نارسیسا چایش را مینوشید،پایین کاناپه نشست.
-سیسی جونــم؟
-هوم؟
-یه چیزی بگــم؟
-بگو.
-اگه نمیخوای بیوه شی...خواهش میکنم تو جلسه ی فردا بهم زنگ نزن...اوخ...سوختــــم!
-به محفل ققنوس که سوختی...معلوم نیس میخواد چه غلطی کنه که من نباید بهش زنگ بزنم.برو گمشو از جلو چشمم مرتیکه بوقی.
لوسیوس که پایش به دلیل خالی شدن یک لیوان چای داغ به رویش،به شدت میسوخت،لنگ لنگان به سمت حمام رفت تا ظرف های شسته را خشک کند.
خانه ی آستوریا و دراکو-یعنی الان قبول کردی که فردا بهم زنگ نزنی؟
-آره...میخوام بزارم یه خورده با پانسی خوش باشی.
-وای عزیزم عاشق...چــی؟
-دراکو...عزیزم اصلا دوس ندارم گلدون خوشگلم بشکنه پس از جلو چشمم دور شو.
دراکو که باز هم ناکام مانده و فقط سوء زن آستوریا نسبت به او افزایش یافته بود،با سرافکندگی به سمت آشپزخانه رفت.
-در ضمن آقای مالفوی یه بالش و پتو جلوی در برات گذاشتم،تشریف ببرین از خونه بیرون تا یاد بگیری دفعه ی دیگه نه سرم داد بزنی نه مثه امشب باهام حرف بزنی.
دراکو:
رز و اسکورپیوس-دم در خونه ی رزرز پس از خداحافظی نیم ساعته اش با اسکورپیوس،در ماشین را باز کرد تا از آن خارج شود.
-عشقم؟
-بله؟
-رز...همه توی سالن جلسه بهم میگن زن زلیل...میشه من فردا گوشیم رو خاموش کنم؟
دست رز به اندازه ی سی سانتی متر از سرش بالا تر رفت.
-چی گفتی؟
-اِم...حداقل میشه بهم زنگ نزنی؟
-اسکور میشه یه بار دیگه بگی؟
-خب یه کلمه بگو نمیشه دیگه.
اشک در چشمان رز جمع شد و جیغ بنفشی در گوش اسکورپیوس کشید.
-به چه حقی با من اینجوری حرف میزنــــــی؟
و از ماشین خارج و در ماشین را شتلق بست.برای بار دوم هر سه مالفوی ناکام مانده و مجبور بودند فکری برای جلسه ی روز بعدشان بکنند.
ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۰ ۲۱:۵۵:۰۶