هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰
#31
مورفین که مشغول امتیاز دادن به جیغ های جیمز،در مقابل جیغ های رز بود،با شنیدن حرف هری دوباره دچار سوزشی در ساعد دست چپش شد.
-میدونین شیه؟
-چیزی شده مورفین؟
-خب...شیزه...میدونین که من با لرد شیاه رابطه ی خونی دارم؟

هری با سوءزن پرسید:
-نکنه می خوای برگردی پیش ولدمورت؟

مورفین که با شنیدن نام لرد سیاه تبدیل به ژله شده بود،گفت:
-نه...اما اگه اژازه بدین منم توی ژلستون باشم تا توی ژنگ با شما ها بر علیه اونا بژنگم... .
-نــــــــــه...این امکان نداره.

و وقتی که دوباره اشک در چشمان مورفین جمع شد،جیغ جیمز به هوا رفت.
-عمو سیریوس.
-خب آخه...

هری با چشم غره ای سیریوس را ساکت کرد.
-کیا موافقن که مورفین رو به عنوان یکی از اعضای رسمی محفل قبول کنیم و بهش اجازه بدیم باهامون بجنگه؟

دمبل به سرعت تعداد دست های بالا رفته را شمرد و با خوشحالی گفت:
-اکثریت آرای موافقن.مورفین تو جلسه ی امشب شرکت می کنه.
مورفین


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۷ ۲۳:۲۳:۰۰



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۰
#32
سوژه ی جدید

در یه روز دل انگیز پاییزی،همه تو خواب ناز فرو رفته و...

جیــــــــــــــــــــــــــــغ.

بله.... و صدای جیغی مانع از ادامه ی صحبت های بنده و خواب سایرین شد.
-جیـــغ...کی بـــــــــود؟
-نمیدونم...فکر کنم از اتاق ارباب...
-جیــــــــــغ.

بله! همونطور که دیدین هنوز نارسیسا جمله اش رو تموم نکرده بود،که بلاتریکس جیغ دومش رو هم کشید و به سمت خوابگاه لرد رفت.
-اربــــــــــــاب؟

بلا با یه حرکت خفن و اسلوموشن()پرید تو اتاق لرد.
-کروشیو بلا...هنوز در زدن یاد نگرفتی؟
-آخه...چیز...عفو کنین.جیغ زدین نگران شدم.

لرد که دوباره یاد دلیل جیغ زدنش افتاده بود:
-آها...یادم اومد؛پوست صورتم چروک شده.

بلاتریکس با حالت نگاهی به نیم چروک روی چونه ی اربابش انداخت.
-به چی نیگا میکنی؟برو به سوروس بگو یه معجونی چیزی درست کنه واسه این.

بلاتریکس که هنوز از حالت بهت زدگیش بیرون نیومده بود،تعظیمی کرد و از اتاق رفت بیرون تا سوروس رو پیدا کنه.




Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
#33
- این الان داره در مورد زمان حال حرف میزنه یا گذشته و یا شایدم آینده!

شپلـــــــــــــق!!

آنتونین تلو تلویی خورد و از پشت روی جاگسن افتاد.
-اینجا فقط من حق دارم راجب آینده حرف بزنـــــم!

لینی به سرعت به سمت تریلانی دوید و قبل از اینکه مغز آنتونین را پخش زمین کند،گوی بلورینش را از دستش بیرون کشید.
-آروم باش سیبل؛آنتونین که منظوری نداشت فقط نظرشو گفت.

در همان حال جاگسن رو به آن دو فریاد کشید:
-به جای اینکه به من زل بزنین این اسکلت رو از روم برداریــن؛هـــوی! نگات به برگه ی خودت باشه.

و با این حرفش امیدی که در دل لینی به وجود آمده بود،از بین رفت.
-جاگسن؟نمیخوای کاغذ بخوری؟

جاگسن با خشم فریاد زد:
-چـــــــی؟مگه من تسترالم.

ضربه ای که در اثر زمین خوردن به سرش وارد شده بود،موثر واقع و حواسش سر جایش برگشته بود؛لینی و آنتونین فقط تا شب وقت داشتند و باید کسی را پیدا می کردند که توانایی ذهن خوانی را داشته باشد.




Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
#34
در رستوران
دراکو:
لوسیوس:

در همان حال که هر دو ی آن ها مشفول آه کشیدن بودند،مشکل بزرگتری چوبدستی گیرشان شد.
-لوسیــوس.

لوسیوس با شنیدن جیغ نارسیسا سه متر به هوا پرید.
-عزیزم تو اینجا چی کار میکنی؟
-منم دقیقا همین سوال رو از تو دارم.

لوسیوس به من و من افتاد و دراکو به دادش رسید.
-سلام مامان...ما اومده بودیم اینجا تا مورد مشکل من با آستوریا صحبت کنیم.

آستوریا که از دستشویی بر میگشت،صدای دراکو را شنید.
-من و شما از کی مشکل داشتیم؟

و دراکو هم به درد پدرش گرفتار شد؛آستوریا از داخل کیفش چوبدستی دراکو را بیرون آورد.
-اینو تو خونه جا گذاشته بودی.

و رو به نارسیسا اضافه کرد:
-مامان یادته یه بار ارباب بخاطر اینکه تو ذهن خوانی مهارت پیدا کرده بودم،بهم پاداش داد؟

و با نگاهی زهرآلود به دراکو خیره شد.
-چیزه...عزیزم...من...!
-دراکو بهتره تا اطلاع ثانوی جلو چشمم ظاهر نشی،تا یاد بگیری وقتی هم به فکر طلسم کردن همسرت و هم تو فکر اون پارکینسون ملعون هستی،از چفت شدگی استفاده کنی.

و نارسیسا اضافه کرد:
-این در مورد تو هم صدق میکنه لوسیوس.

و همراه آستوریا از رستوران خارج شد تا ناهار را در رستوران دیگری میل کنند! در این میان بر چهره ی لوسیوس و دراکو لبخندی شکل گرفت.مشکلشان تا وقتی که آستوریا و نارسیسا به فکر آشتی نمی افتادند،حل شده بود.حالا تنها باید بعد از مدتی به منت کشی آن دو رفته و دلیلی برای تاخیرشان در عذرخواهی جفت و جور میکردند.




Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#35
هری به فکر فرو رفت(البته با توجه به اینکه آگاهی کامل داشت که مغذی ندارد که بخواهد به واسته ی آن فکر کند،تنها ژست فکر کردن را گرفت).با تمام وجود امیدوار بود که لرد سیاه،ریموس را تحت تأثیر طلسم فرمان در نیاورده باشد؛پس تنها یک راه داشت و آن اینکه به منزل او برود و در مورد این مسئله با او صحبت کند.تصمیم گرفت شب را در همان غار سپری کند و فردا صبح زود،با ریموس صحبت کند.اما باز هم خواب آلبوس را دید.
هری:
آلبوس:هری...با ریموس در مورد این مسئله صحبت نکن.
-پس چی کار کنم؟
اما تا دمبل خواست حرفی بزند،هری از خواب پرید.
هری:

در طرفی دیگر-خانه ی ریدل

آنتونین در حال شلنگ تخته انداختن در راه رو خانه بود که متوجه ی صدای هق هقی از داخل اتاق بلاتریکس شد.
-بــــــلا؟

بلاتریکس با دستپاچگی اشک هایش را پاک و قاب عکسی را به پشت تختش پرت کرد.
-کروشیو !مرتیکه ی بوقی سن تسترال رو داری؛هنوز یاد نگرفتی در بزنی؟
-چرا گریه می کردی؟اون چی بود پرت کردی اون پشت؟
-به تو چه؟
-بگو دیــگه...عکس رودولف بود؟
-نه بابا کی واسه اون آرماندیلو اشک میریزه.عکس ارباب بـــــود.دلم تنگ شده واســـش.
-بلا...یادت نره که اون دیگه هیچ قدرتی نداره.
-نمیخــــــوام...من لرد رو میخوام.اون حتی اگه هیچ قدرتی هم نداشته باشه،بازم کبیر و شکیر و جذاب و بقیه چیزا هست.

آنتونین در حالی که از اتاق بلا خارج می شد،به فکر فرو رفت،آری با اینکه سعی میکردند این موضوع را پنهان کنند اما همه ی آن ها دلتنگ اربابشان شده بودند.




Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#36
[spoiler=خلاصه]کل خانواده ی مالفوی دچار زن زلیلی مزمن هستن و لرد از این وضعیت ناراحته.به همین دلیل بهشون دستور داده که به همسراشون بگن که توی جلسه باهاشون تماس نگیرن.لوسیوس وقتی موضوع رو مطرح کرد،با یه گلدون که با سرعت هزار کیلومتر در ساعت به سمتش میومد مواجه شد،دراکو یه تلویزیون ترکیده موند رو دستش و اسکورپیوسم یه سیلی آبدار!حالا اونا از یه طرف باید همسراشونو و از طرفی لرد رو راضی نگه دارن.در این میون دراکو کمی تا قسمتی در این امر موفق بوده.[/spoiler]
همون موقع نارسیسا و لوسیوس

-لوسیـــــوس؟
-جونم عزیزم؟
-یه لیوان چایی میخوام.
-عزیزم من الان تا کمر تو وان حمومم...میشه خودت بریزی؟

و با شنیدن صدای شکستن چیزی،از حرفش پشیمان شد و به سمت آشپزخونه رفت و یک لیوان چایی برای نارسیسا برد و در همان حال که نارسیسا چایش را مینوشید،پایین کاناپه نشست.
-سیسی جونــم؟
-هوم؟
-یه چیزی بگــم؟
-بگو.
-اگه نمیخوای بیوه شی...خواهش میکنم تو جلسه ی فردا بهم زنگ نزن...اوخ...سوختــــم!
-به محفل ققنوس که سوختی...معلوم نیس میخواد چه غلطی کنه که من نباید بهش زنگ بزنم.برو گمشو از جلو چشمم مرتیکه بوقی.

لوسیوس که پایش به دلیل خالی شدن یک لیوان چای داغ به رویش،به شدت میسوخت،لنگ لنگان به سمت حمام رفت تا ظرف های شسته را خشک کند.

خانه ی آستوریا و دراکو

-یعنی الان قبول کردی که فردا بهم زنگ نزنی؟
-آره...میخوام بزارم یه خورده با پانسی خوش باشی.
-وای عزیزم عاشق...چــی؟
-دراکو...عزیزم اصلا دوس ندارم گلدون خوشگلم بشکنه پس از جلو چشمم دور شو.

دراکو که باز هم ناکام مانده و فقط سوء زن آستوریا نسبت به او افزایش یافته بود،با سرافکندگی به سمت آشپزخانه رفت.
-در ضمن آقای مالفوی یه بالش و پتو جلوی در برات گذاشتم،تشریف ببرین از خونه بیرون تا یاد بگیری دفعه ی دیگه نه سرم داد بزنی نه مثه امشب باهام حرف بزنی.
دراکو:

رز و اسکورپیوس-دم در خونه ی رز

رز پس از خداحافظی نیم ساعته اش با اسکورپیوس،در ماشین را باز کرد تا از آن خارج شود.
-عشقم؟
-بله؟
-رز...همه توی سالن جلسه بهم میگن زن زلیل...میشه من فردا گوشیم رو خاموش کنم؟

دست رز به اندازه ی سی سانتی متر از سرش بالا تر رفت.
-چی گفتی؟
-اِم...حداقل میشه بهم زنگ نزنی؟
-اسکور میشه یه بار دیگه بگی؟
-خب یه کلمه بگو نمیشه دیگه.

اشک در چشمان رز جمع شد و جیغ بنفشی در گوش اسکورپیوس کشید.
-به چه حقی با من اینجوری حرف میزنــــــی؟

و از ماشین خارج و در ماشین را شتلق بست.برای بار دوم هر سه مالفوی ناکام مانده و مجبور بودند فکری برای جلسه ی روز بعدشان بکنند.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۰ ۲۱:۵۵:۰۶



Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#37
یه کم اونور تر،خونه ی نارسیسا و لوسیوس:

لوسیوس نفس عمیقی کشید و وارد خونه شد.
-سلام عزیزم.
-سلا...گوشتت کـــــــــو؟
-چیم؟

نارسیسا گلدونی که دستش بود رو به سمت لوسیوس پرت کرد،که با سه سانت فاصله،به دیوار پشت سرش اصابت کرد!
-مگه نگفتم گوشت تسترال بخری؟
-چی...؟نه...نگفتی.
-لوسیوس تا اون گلدون بزرگرو تو سرت نشکوندم برو بیرون.
-آخه عزیزم اگه برم کی ظرف هارو بشوره؟

و همون موقع چشمم به سینک ظرفشویی خالی افتاد.
-اِ...عزیزم چرا زحمت کشیدی؟خیلی ناراحت شدم،مگه نگفتم بزار ظرف هارو خودم میشورم؟

نارسیسا با بدخلقی گفت:
-نشستم،زیاد بودن تو سینک جا نشدن گذاشتمشون تو وان حموم.

لوسیوس با ناراحتی به سمت حموم رفت.
-لوسیوس؟
-جونم عزیزم؟
-من فردا میخوام برم خرید...صد گالیون میخوام.

لوسیوس فرصت رو غنیمت شمرد.
-باشه عزیزم ولی یه چیزی باید بگم.
-زود باش.
-ارباب دستور داده که توی جلسه گوشی هامونو خاموش کنیم.

و با پرتاپ شدن گلدون دوم به سمتش،جواب نارسیسا رو به روشنایی دریافت!




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#38
بعد از چند دقیقه که ملت از شوک خوندن تیتر روزنامه بیرون اومدن،با قیافه ی طلبکارانه به لینی زل زدن.
-چیه؟چتون شد یهو؟

سوروس نگاهی عاقل اندر صفیح به لینی انداخت.
-عقل کل...بخون روزنامه رو.

لینی که تازه دو ناتی اش افتاده بود،به سرعت متن روزنامه رو خوند و نکات مهم رو نت برداری کرد و با سعی و کوشش تمام تو مغذ مرگخوارا فرو کرد.
-فهمیدین؟
ملت مرگخوار به صورت یک صدا::no:
-بابا نوشته لرد سیاه به قتل رسیده و دیگه خطری جامعه ی جادوگری رو تهدید نمیکنه.

رز اشک تو چشماش جمع شد.
-بیا...بینین الانم مارو نادیده میگیرن...

لوسیوس در تأیید حرف رز اضافه کرد:
-آره دیگه...انقدر خوشحالن که یادشون رفته مرگخوارا هم وجود دارن.

رز با چشمای قرمز و پف کرده اش جیغ بنفشی کشید که باعث شد لوسیوس پشت نارسیسا قایم شه.

-مرتیکه ی بوقی...کی مرگخوارا رو میگه؟ساحره هـــــــا...نوشته جامعه ی جادوگری...چی میشد مینوشتن جامعه ی جادوگر و ساحرگی رو؟هــان؟میمردن؟هورکراکس میشدن؟تسترال میخوردشون؟

لینی قبل از اینکه رز سکته ای چیزی کنه،کشون کشون بردش و روی یه صندلی نشوندش و یه لیوان آب داد دستش.
-بلا رفته برای تقویت پوست سرش یه شیشه شوی درست حسابی بخره،یکی بره پیداش کنه و بهش بگه چی شده،باید یه فکری برامون بکنه...مثلا جانشین اربابه.




Re: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#39
[spoiler]تاپیک به طور موقت از شکل تک پستی خارج شد.[/spoiler]

سوژه جدید

در یک روز دل انگیز بهاری،در سالن جلسات سری مرگخواران:
-داشتم میگفتم...نقشمون باید کاملاً سری باقی بمونه چون اگه محفل... .

زیریـــنگ زیریـــنگ(افکت زنگ گوشی لوسیوس مالفوی )

لوسیوس با خجالت روبه لرد تعظیمی کرد.
-ببخشید ارباب.

و گوشیش را جواب داد.
-بله عسلم؟گوشت تسترال؟چشم میخرم...همین؟جونم،بگو؟چشم...باشه عزیزم؛به ظرفا دست نزنی ها،اومدم میشورم؛فدات شم.
ملت مرگخوار:

لرد چشم غره ای به لوسیوس رفت.
-لوسیوس مگه نگفته بودم توی جلسه گوشیتون رو خاموش کنین؟
-چرا ارباب اما دفعه ی پیش که خاموش کردمش،نارسیسا تا یه هفته نذاشت برم خونه.
-به من ربطی نداره...تو و خانوادت؛یعنی دراکو و اسکورپیوس،توی جلسه باید گوشی هاتون رو خاموش کنین.هربار من به جای حساس سخنرانیم میرسم،گوشی یکی از شما سه نفر زنگ میزنه.یا گوشی ها تون رو خاموش کنین یا به نارسیسا،آستوریا و رز بگین که دیگه توی جلسه باهاتون تماس نگیرن،فهمیدین؟

دراکو با شنیدن این حرف به شکل شکم مالی ویزلی()درآمد.
-آخه ارباب من اگه این حرف رو به آستوریا بزنم که باید بیام جلوی در خونه ی ریدل بخوابم.
-ارباب جسارتا من و رز هم که ماه دیگه عروسیمونه اگه الان این حرف رو بهش بزنم... .

لرد با چشم غره ای اسکورپیوس را ساکت کرد.
-بسه دیگه...مگه مرگخوارم اینقدر زن زلیل میشه؟همین الان میرین و بهشون میگین.سریــع.

آن سه از جای خود برخاستند تا از تالار خارج شوند.
-در ضمن...حرفی که زدم یه دستور بود و میدونین که اگه از دستورات لرد سیاه سرپیچی کنین چه عواقبی براتون داره،پس بهتره که کاری که گفتم رو انجام بدین.

لوسیوس،دراکو و اسکورپیوس تعظیمی کردند و به سمت درب خروجی رفتند تا فکری به حال خود و مشکل زن زلیلی خانواده ی خود بکنند.




Re: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#40
خلاصه:

ارباب و مرگخوارا به دلیل بالا بودن مبلغ قبض برق،اقدام به ساخت یه سد کردن که بتونن با استفاده از توربین،برق مصرفی خودشون رو تأمین کنن.اما سد فرو میریزه و آب همه رو به یه جزیره ی متروک میبره.اما اثری از لرد نیست.مرگخوارا دو دسته میشن.یه گروه (آنتونین،روونا،وزیر دیگر،اسکورپیوس،نارسیسا و لینی)مشغول ساختن یه دژ میشن که اون جزیره رو تبدیل به یه مخفیگاه واسه اربابشون کنن و گروه دوم (بلا،ایوان،آستوریا،لوسیوس،رز و لونا)به خانه ی ریدل که حالا تقریبا با خاک و آب(!) یکسان شده،برمیگردن تا لرد رو پیدا کنن.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.