هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ستاد انتخاباتی "رودولف لسترنج"
پیام زده شده در: ۰:۵۹ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴
"This is the end
Beautiful friend
This is the end
My only friend, the end "
تیغ رو میکشم رو رگ هام...میپاچه خونم رو عکسات"
"Sunday is gloomy my hours are slumberless"
"سه و چار و پنج و شیش تیغا رو پشت هم بزنم....وقت جون دادن من وایسا تو چشمام زل بزن"
"Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down.."

این صدای ضبط صوت جادوی رودولف لسترنج بود...رودولف لسترنجی که روزی شهره ی خفنیت و جذابیت بود،ژولیده و افسرده،در حالی که یک بطری نوشیدنی کره ای در دست گرفته بود،در بالای برج ساعت قلعه هاگوارتز ایستاده بود...
از وقتی که رودولف برای تدریس در هاگ و کاندیداتوری وزارت رد صلاحیت شده بود،ضبط صوتش را پر از آهنگ های غمگین و افسرده کرده و با قرض گرفتن نوشیدنی های وینکی،ساعتها در گوشه ای تاریک دوران افسردگی را سپری میکرد...تا اینکه شب به فکر خودکوشی افتاد و برای این کار به برج ساعت آمده بود!

رودولف در حالی که در بالای برج ایستاده بود آخرین قطره موجود در داخل بطری نوشیدنی کره ای را سر کشید و سپس بطری را به گوشه ای پرت کرد...نفس عمیقی کشید...این پایان کار بود...

_نه!

رودولف سریعا به پشت سر خود و منبع صدا نگاه کرد...معاونش بود...یعنی کسی که اگر رودولف وزیر میشد،معاونش میشد...
_نه رودولف...نپر!
_چه فرقی میکنه؟! این زندگی دیگه ارزشش رو نداره...من باید بمیرم!
_دیگه نیازی نیست...چون درخواست تجدید نظرت برای وزارت قبول شد...الان تو صلاحیتت تایید شده!
_جون رودولف راس میگی؟!
_آره...الان آمبریج بهم کلید ستادت رو داد...زود باش بریم...مردم حتما منتظرتن!
_آره بریم...مردم حتما از من حمیات میکنن!

دو دقیقه بعد ستاد انتخاباتی رودولف لسترنج!

_جیر جیر جیر جیر جیر جیر جیر جیر!

_میگم معاون گرامی...کو مردم که حمایت میکنن؟!
_ام...راستش نمیدونم...قرار بود ازت حمایت کنن وقتی کاندید شدی دیگه؟!
_نامردا...میذاشتن حداقل جواب تجدید نظرم بیاد بعدا ول میکردن من رو...بده من اون ضبط صوت و اون بطری رو!
_دهه!نمیخواد دوباره افسرده بشی...چون تو با تاخیر ستادت راه افتاد،همه روز اول موضعشون رو مشخص کردن!
_خب کی پاسخگوئه؟!
_هوووم...به جاش بهت استثنا یه تبلیغ اضافه دادن...شاد باش!
_جبران میکنه؟!
_دیگه همینه که هست...تو هم به جای افسردگی بیا این قلم کاغذ رو بگیر و یه بیانه بده!

رودولف قلم و کاغذ را گرفت و شروع به نوشتن بیانیه کرد...

نقل قول:
بیانیه شماره یک رودولف لسترنج

به نام نامی ارباب!


ای آحاد ملت جادوگری...به گوش باشید...رودولف اینجاست...ولی نیازی نیست فرار کنید!
رودولف اینجاست تا چشم بدخواهان دربیاد...رودولف اینجاست که نشون بده "هستم حتی وقتی که نیستم" یه شعار نیست...واقعیته!

آی ملت...خوب توجه کنید...خیلی نامردین!خب مگه قرار نبود از من حمایت کنید؟!میذاشتین یه 24 ساعت میگذشت از رد صلاحیتم،بعد میرفتیم ستاد های دیگه!
ولی هنوز هم دیر نیست...آغوش رودولف برای همه ساحره ها بازه و جادوگره ها بیان یه فقط دست بدن،تا فردا برامون حرف در نیارین!
راه بازگشت همواره...

آحاد!در این وانفسای سانسور و چیز(!) این رودولفه که به پا خواسته تا از حق دفاع کنه و جلوی حق خوری وایسه!

روده درازی نمیکنم...رودولف خودش رو معرفی نمیکنه...همه رودولف رو میشناسن!
رودولف همون بوده که هست...از دوران طفولیت تا مرگ!

برنامه های تفصیلی خودم رو توی بیانیه های بعد اعلام میکنم...هرگونه پرسشی هم داشتین در خدمتم!
در ضمن...به زودی افراد کابینه ی احتمالی خودم رو معرفی میکنم تا مردم بدونن اگه به من رای بدن چه کسایی میان سر کار...به این میگن شفافیت!

همین دیگه!
باقی نامزد ها هم فرار کنن که رودولف اینجاست!


رودولف نگاهی به بیانه انداخت...معاونش را صدا کرد و گفت:
_برو تکثیرش کن و پخشش کن بین ملت...همه باید بدونن رودولف اینجاست!




پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۰:۲۱ جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴
سلام خدمت مدیریت...

اومدم اعتراض کنم برم!
اعتراض دارم به بودن دو درس "جادوی سفید مرلینی" و "دفاع در برابر جادوی سیاه" به طور همزمان با هم...چون هر دوشون یکیه...چه چیز جدید قراره به تازه واردین آموزش داده بشه؟!
آیا وقتی ما آموزش جادوری سفید داریم،نباید اموزش جادی سیاه هم داشته باشیم؟!
مگه قرار نیست به تازه واردا رول نویسی یاد بدیم؟!خب یه درسی نباید باشه ساه نوشتن رو هم آموزش بده؟!

میدونم اعتراضم تربیب اثر نداره ولی حرف حق رو باید گفت!
طبیعتا این تشخیص مدیریت مدرسه و سایت بوده که این دو درس با هم باشن و خبری هم از درس جادوی سیاه نباشه...و مهم هم نظر مدیرته...ولی احتمال دادم شاید یک درصد این موضوع رو یادتون رفته،گفتم شاید با یاد آوری مشکلی نداشته باشین!

و ما علی الرسول الا البالغ المبین!




پاسخ به: ثبت نام از اساتید
پیام زده شده در: ۸:۲۳ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴
اهم!
دارم میام تو...ترجیحا یه ساحره سر لخت و یا حتی فراتر از آن باشه!

با سلام و تحیت و آرزوی موفقیت خدمت مدیریت!(واج آوایی رو حال کردین؟!)

اولا که یه دعوا بکنم...این درس "جادوی سفید مرلینی" چیه؟!
داریم همچین درسی؟!فرقش با درس دفاع چیه؟!
آیا نباید وقتی جادوی سفید تدریس میشه،در کنارش کلاس "آموزش جادوی سیاه" که مسبوق به سابقه هم هستش باشه؟!
پس...من در وهله اول اگه کلاس جادویی سیاهی تشکیل بشه،اون رو میخوام!

ولی غیر اون....اولویت اولم ماگل شناسیه....اولویت دومم هم ماگل شناسیه....اولویت سوممم هم ماگل شناسیه...اولویت چهارمم اما یه حرکت نوآورانه است...درس ساحره شناسی با تدریس استاد تمام این رشته...رودولف لسترنج!


روزای تدریس هم فرقی نمیکنه...اما اگه سه_چهار روز آخر هفته باشه بهتره...مثلا چارشنبه!

همین دیگه!




پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۷:۴۰ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴
چندین روز بود که مرکز پذیرش کاندیدهای وزارت راه افتاده بود...اما مگس هم پر نمیزد لامصب!در چند روز گذشته هیچکس برای ثبت نام به این مرکز مراجعه نکرده بود...خبرنگاران هم که چندین روز بود از صبح هیپوگریف خون تا بوق تسترال میومدن جلو در مرکز تا از ثبت نام نامزدها خبر تهیه کنن...ولی تو این چند روز نامزد که هیچ،یه جاست فرند هم از بغل مرکز رد نشده بود...ولی این وضعیت دائمی نبود!

در ظهر یه روز نیمه ابری با بارش های پراکنده در قسمت شمال شرقی(!) جاروی بلندی که نقش لیموزین رو داشت،جلوی در مرکز پذیرش پارک کرد و یه شخص خوشتیپ،خوش هیکل،خوش چهره،جذاب،خود شیفته و ... از آن پیاده شد و پشت سرش هم دو بادیگارد گنده اومدن تا ازش حفاظت کنن...البته در وهله اول هیچکس این این کاندید رو نشناخت...چون این یکی از معدود دفعاتی بود که اون شخص کت و حتی پیرهن پوشیده بود!
بلاخره یکی از خبرنگارها که در دوران هاگوارتز توی ریون بود،دوهزاریش افتاد و مرد کت و شلواری رو شناخت...
_اون لسترنجه....رودولف لسترنج!

مرد کت و شلوار پوش که هویتش معلوم شد،در حالی که لبخند ساحره کشی به صورت داشت،به سمت خبرنگار ها برگشت...
تصویر کوچک شده


یکی از خبرنگار که سرعت عمل بالایی داشت،سریع خودش رو از بقیه جدا کرد و خودش رو به رودولف رسوند تا ازش سوال بپرسه...
_دکتر مهندس لسترنج....یه سوال دارم ازتون...چی شد که تصمیم گرفتین برای وزارت ثبت نام کنید؟!
_با نام و یاد مرلین و با درود بر روان پاک سالازار و با آرزوی طول عمر برای سرورمان ارباب لرد ولدمورت عرض کنم که وزارت ارث بابامه!
_جان؟!
_نه اقا...جدی میگم...شما به این سند دقت کنید...میبینید که پدر پدر بزرگم وزیر سحر و جادو بوده...تازه اسمش هم رودولف لسترنج بود...این یعنی چی؟!یعنی تقدیر وزارت رو برای من کنار گذاشته...پس برین کنار بذارین به تقدیرم برسم!

رودولف خبرنگار مورد نظر رو کنار زد و داخل مرکز پذیرش کاندید های وزارت شد...و چون اعضای مرکز پذیرش کاندیدا ندیده بودن،همگی دست پاچه شده و به در و دیوار میخوردن...رودولف هم خودش رفت و از رو میز فرم ثبت نام رو برداشت و شروع کرد به پر کردن فرم...
نقل قول:
مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (به ماه یا سال):هنوز یه سال نشده...تیر سال نود و سه عضو شدم...یازده ماه و خورده ای...شوما بگو یک سال حالا...ولی نذارین مدت عضویت تقریبا کوتاهم گولتون بزنه...من یک سال به اندازه ده سال آن بودم،فعالیت کردم،رول نوشتم و اینا...آره...من خفنم!

شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه های وابسته (آزکابان و موزه): والا یه دو باری اسمم توی بنیاد مورخین بود که بنیاد مورخین هم یکی از تاپیک های موزه است دیگه!
غیر اون توی آزکابان رول زدم...این حسابه؟!
آها...واسه بازگشایی حمام مختلط وزارت هم تلاش کردم که دولت سابق یه ماه ما رو دوند از این اداره به اون اداره،بعد آخرش هم مخالفت کردن نامردا...خوب شد به یه سال نکشیده عزلشون کردین...آفرین!
*ویرایش*:دیدم همه گفتن،گفتم منم بگم...یه رنک بهترین تازه وارد سایت دارم(یعنی داشتم که آمبریج برداشتش...مگه ماله کل سال نبود؟!)و دو سه تا رنک دیگه توی اسلیترین و مرگخواران...درضمن دو بار لرد در حالی که همه به ایشون لرد رای داده بودن،اومدن به من رای دادن و این خیلی مهمه!

شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن های ایفای نقش:برجسته ترین سابقه ام که بهش افتخار میکنم،زیر سایه یگانه منجی عالم جادوگری لرد سیاه،به عنوان مرگخوار فعالیت کرده و میکنم(مدیریت دکه دربونی خونه ریدل هم هنوز به عهده دارم که بزرگترین افتخاره!)...ارباب!
غیر اون یه مدت شیش ماهی انجمن آنتی ساحریال رو مدیریت میکردم و نزدیک سه ماه هم هست که نظارت انجمن "دهکده هاگزمید"رو بر عهده دارم...چه نظارتی...آب از لب و لوچه ات میریزه...خیلی خوب نظارت کردم در حدی که خودم کف کردم!

شرح برنامه های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه های وابسته:آها...رسیدیم به بخش مهم...ببینین...من یک هفته است دارم تیم جمع میکنم...برای تک تک اون انجمن های زیر نظر وزارت دارم آدم های اینکاره جمع میکنم...نصفشون الان اماده ان...اگه تایید صلاحیت بشم به امید مرلین،اون نصف دیگه هم اوکیه...یعنی...من وقتی میام و میخوام از ملت رای بگیرم،تیمم و کابینه ام مشخصه...مردم اگه بخوان رای بدن به کل تیم رای میدن...این یه حرکتیه که خودم مبدعش هستم و میخوام انجام بدم...پس حق کپی رایت میگیرم!
سه طرح خیلی خوب هم از وزارت سابق مونده که صد در صد به دنبالش خواهم رفت...
اولیش طرح معجون راستیه که یکم گسترده تر و هدفمند تر خواهد بود...حالا بعدا بیشتر توضیح میدم!
دومیش طرح مجلس بود...خب خیلی پروژه عظیمیه و البته نیاز به داشتن و بودن اعضا داره...ولی خب در حد توانم صد در صد پیگیر راه افتادنش خواهم بود!
سومیش هم طرحی بود که رفت توی ویزن پارسال ولی نفهمیدم سرانجامش چی شد...این و پست های بعدیش به طور مشروح درباره ی طرح توضح داده شده...حالا به طور خلاصه هم میگم که طرح چی بود...این بود که یه سری از کاربر هایی که تخلف میکنن ولی تخلفشون در حدی نیست که بلاک بشن و نمیشه از تخلفشون هم چشم پوشی کرد،محکوم بشن به آزکابان...یعنی فقط دسترسی آزکابان رو بهشون بدیم...و به شرطی میتونن آزاد بشن که محکومتشون که توسط دادگاه مشخص میشه رو طی کنن...مثلا محکوم به فرستادن 3 رول مورد تایید توی تاپیک های انجمن آزکابان بشن...فکر کنم واقعا طرح خوبیه!
درضمن...ناگفته پیداست یکی از هدف ها و برنامه هام بازگشایی حموم مختلط وزارته...به این دلیل که این تاپیک یک نماده...یک نماد آزادی...باید به آزادی بها داد...زنده باد آزادی!

شعار انتخاباتی:
رودولف اینجاست...فرار کنید!


رودولف وقتی از پر کردن فرم فارق شد،فرم رو به مسئول مربوطه تحویل داد...اما قبل از اینکه از مرکز خارج بشه رو به مسئول مربوطه ایستاد و گفت:
_هوووم..راستی...نذارین این کت و شلوار گول بزنتتون...من همون رودولف قدیمیم...اگه یک درصد صلاحیتم تایید نشد...

و سپس از جورابش یه قمه یک متری در اورد و ادامه داد...
_این قمه رو فرو میکنم تو چش اونی که صلاحیت من رو تایید نکرده...چون به چشش نیاز نداره حتما....آخه اونی که چشم داره نمیتونه صلاحیت رودولف رو تایید نکنه!

بعد از این دیالوگ خفن،رودولف قمه رو زارت فرو کرد توی یکی از میز ها و خیلی شیک از مرکز خارج شد و به سمت افق رفت!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۴ ۶:۴۶:۵۵
دلیل ویرایش: رنک هام رو گفتم!



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
سامبلی بلیکم!
رودولف اینجاست...ولی نیاز نیست فرار کنید...اومدم یه چی بگم،جوابم رو بدین و برم...در ضمن اگه جواب دلخواه من نباشه من میمونم و مدیر و معاون و یه قمه!

توجه کنید...توی قوانین اومده:
نقل قول:
سهمیه ارشدها برای هر جلسه تنها دو کلاس می باشد. ضمن اینکه می بایست اکثریت عددی را نیز رعایت کنند.به این معنی که در هر کلاس تنها دو ارشد ازیک گروه می توانند شرکت کنند.به پست های ارسالی بیش از این تعداد امتیازی تعلق نخواهد گرفت.به عنوان مثال در کلاس تغییر شکل اگر دو نفر از ارشدین گروه گریفندور شرکت کردند به پستی که سومین ارشد از این گروه ارسال کند نمره ای تعلق نمیگیرد.


خب...چرا؟!
الان مشکل قانون پارسال چی بود که این جوری ارشد ها رو محدود میکنید...مگه ارشدها دل ندارن؟!
ببینین...یک گروهی ممکنه تازه وارد کم داشته باشه(مخصوصا اول تابستون)و برای اینکه کلاسی خالی نمونه از اعضاشون و همچنین امتیاز عقب نیوفته از بقیه گروها،مجب.ر باشن از ارشدها بخوان پست بذارن!
خب البته هاگ قراره برای تازه واردین باشه در اصل...ولی جنبه رقابتیش نباید از بین بره...پس من یه پیشنهاد دارم!

یا اینکه این قانون برای هر جلسه تنها دو کلاس رو بذارین کنار و یا تعدادش رو زیاد کنید...چون اگه هشت و یا ده کلاس داشته باشیم این ترم،دو کلاس خیلی کمه...تعداد رو زیاد کنیم...چهار یا پنج کلاس کنیم...ها؟!نظرتون چیه؟!



یه مورد دیگه...یکم گویا نبود این حرفتون...کدوم حرف؟! این:
نقل قول:
تکالیف باید به صورت پرسش و پاسخ از مطالب ارائه شده در کلاس باشد.همچنین جهت راهنمایی و کمک به سطح رول نویسی تازه واردین اساتید مکلفند حداقل یکی از تکالیف را به صورت رول نویسی مطرح کنند.


الان قراره رول نویسی رو تقویت کنیم؟!خب چرا اصلا باید پرسش و پاسخی باشه؟!به چه دردی میخوره؟!
و اینکه حالا اساتید میتونن که تکلیفشون فقط رول باشه؟!

همین دیگه...جواب بدین!




پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۴
خلاصه:جدیدترین جانپیج لرد یک گیتاره.این گیتار که شوم و نحسه،دست هرکسی باشه باعث بدشانسی و بدبختیش میشه...طی حوادثی این گیتار بلاخره به دست هاگرید میرسه...از طرف دیگه لودو هم به عنوان یه مرگخوار دنبال این جانپیج لرد هست و هاگوارتز رو داره میگرده!
-------------

هاگرید که همچنان با مهارت خاصی تمام آکوردها را اشتباه میکرد و فقط با دست راست(!)دسته ی گیتار را گرفته بود و با دست چپ سیمهای گیتار رو مورد حمله قرار داده بود،به یاد مادام ماکسیم و شکست عشقی خودش آواز میخواند!
در همین حین صدایی شکسته شدن چیزی از کلبه اش،توجه اش را جلب کرد...هاگرید بلند شد و وارد کلبه اش شد.اما وقتی در کلبه را باز کرد،تمام کلبه شروع به لرزش کرد...هاگرید هم از ترس چند قدمی به عقب رفت...کلبه چند ثانیه ای لرزید و ناگهان به صورت کامل فرو ریخت!
هاگرید هم از اینکه چرا یکهو و بدون دلیل کلبه اش فرو ریخته بود تعجب کرد و با بهت گفت:
_آخه چراااااااااا؟!

سپس نگاهی به گیتارش و بعد نگاهی به ویرانه های کلبه اش انداخت و پس از آنکه نفس عمیقی کشید گفت:
_اوف!خوب شد گیتارم تو کلبه نبود...در ضمن...از همین مصالح و ویرونه ها میتونم دوباره کلبه ام رو بسازم!

اما همین که این را گفت،ویرانه های کلبه به صورت ناگهانی شروع به آتش گرفتند کردند!
هاگرید هم تا این صحنه را دید،گیتار را بغل کرد و گفت:
_واقعا چرااااااااااا؟!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۳ ۱۳:۲۵:۳۷



پاسخ به: نقد رول های دهکده هاگزمید
پیام زده شده در: ۰:۳۵ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۴
نقد پست 68 خانه ی سالمندان!!

پروفسور...چه شروع ناگهانی ای!شروع رول با دیالوگ معمولا جذب کننده است...اکثرا اگه با دیالوگ خوبی رول شروع بشه،خواننده راغب میشه رول رو دنبال کنه...البته اگه دیالوگ خوب و جذب کننده باشه...شما هم همین کار رو کردی...ولی اگه اینجوری شروع میکردی که رودولف حالا چه شکلی شده بود،یا مثلا اون قسمتی از رول که نوشتی "لارا هم به موها و سبیل سفید او نگاه میکرد." رو اول رول و قبل دیالوگ به کار میبردی،جالبتر بود...چون جالبیه این سوژه اینه که پیری شخصیت ها رو توش نشون میدیم....خواننده کنجکاوه بدونه که شخصیت ها تو پیری چه شکلی شدن و یا چه اتفاقی براشون افتاده!

نقل قول:
-عمو جون میبینم که بالاخره قمه هاتونو کنار گزاشتین.
-نه عمو من با قمه به دنیا اومدمو باهاش از دنیا میرم.

دیالوگ رودولف جالبه...دقیقا چیزیه که از این شخصیت توقع میره...این نشون میده که شما شخصیت ها رو میشناسین و میتونین ازشون استفاده کنید...و این خیلی مهمه!

نقل قول:
رودولف لبخندی زد و به قمه ها ی روی میز و حتی تخت اشاره کرد. پتو را کنار زد و چند قمه که معلوم بود حتی شب هم آنجا بودند را نشان داد. لارا با حیرت به قمه های بیشمار رودولف نگاه میکرد که ناگهان با صدای خروپف به عمه بلایش نگاه کرد.

این قسمت قابلیت اینکه طنز تر میشد رو داشت....اینکه قمه ها همه جا بود و اینکه حتی روی قمه ها میخوابید و یا حتی اینکه مثلا میگفتی پالشتش به جای پَر قو پُر بود از قمه...قسمت آخر پاراگراف رو هم میشد بهتر بنویسید تا منظور بهتر برسه.

نقل قول:
لارا با لبخند به رودولف نگاه کرد. رودولف خیلی مهربان شده بود. به سمت یخچال رفت و در آن را باز کرد.
-خب حالا چی بیارم بخورید؟
-یه چیزایی هست اینجا بهش میگن کمفو از اونا بیار.
-عمو کمفو نه، کمپوت درسته.

هدف این دیالوگ چی بود؟!قراره که چه استفاده ای از این دیالوگ بشه؟!

نقل قول:
-یچیزی بخوری؟ ها؟ چیه هی به این دختر لبخند تحویل میدی؟ بزار نشون بدم...

جالب بود...اینکه بلاتریکس خودش رو به خواب زده بود جالب بود...ولی ای کاش روی این قسمت بیشتر مانور میدادین...این میتونست نقطه قوت خیلی خوبی برای پستتون باشه!

به طور کلی خیلی سریع داستان رو پیش بردین...خیلی استفاده ها و لحظات طنز آمیز و جالبی از رودولف و بلاتریکس و مخصوصا از اینکه توی یه اتاق با هم هستن،میشد کرد و شما خیلی زود از این قسمت رد شدین...حتی با توجه به چشم چرونی رودولف ،رودولف میتونست به لارا(که خودتون توی رول گفتین "واقعا زیبا بود" گیر بده!
یادتون باشه ما قرار نیست توی رولامون(مخصوصا رولای طنز)به نتیجه برسیم...داستان های فرعی،اتفاق های کوچیک و معمولا کم اهمیت و ایناست که جالبه...اینجا مهم نیست لارا دختر کیه؟!چی کار داره؟!سوالش چیه؟! این جالب و مهمه که پیری شخصیت ها رو تعریف کنیم...
در ضمن این رول مثل اینکه قرار بود طنز باشه...واسه این کار شکلک ها خیلی میتونه کمک کنه...هرچند در مواردی بدون شکلک هم میشه رول های طنز عالی نوشت!
اگه اشتباه های تایپی مثل "زیباد" و یا مشکل های نگارشی "رودولف چون به علت پیری حرف های بلا را فراموش کرد و به لارا نگاه کرد" رو هم برطرف کنید،به خوندن رول کمک میکنه...هرچند که این مشکل ممکنه واسه همه پیش بیاد.حتی من خودم تعجب میکنم اگه توی همین پست نقدم اشتباه تایپی نداشته باشم!

پروفسور...میدونم که قابلیت طنز خوبی دارین...اینو از خوندن پستهای قبلیتون فهمیدم...ولی مثل اینکه یه ترسی دارین...البته همه ما اوایل ورودمون به ایفا این ترس داشتیم...کم کم این ترس رو بریزید دور...طنزهاتون رو توی رول بیشتر کنید...چون فکر میکنم میتونید طنزهای خوبی بنویسید!




پاسخ به: نقد رول های دهکده هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
نقد پست شماره 16 مغازه موسیقی جادویی پریوت.

اول درمورد شروع رولت...خب...توی پست قبلی سوژه یه جورایی قاطی و مبهم شده بود...خوب کاری کردی که تقریبا جمع بندی کردی...البته تقریبا...میتونستی اون قسمت تالار اسرار و اسنیپ و اینا رو تموم کنی.اینجوری این سوژه ی فرعی که تاریخ انقضاش تموم شده،بسته میشد...ولی خب بازم اینکه یه اشاره ای به اون قسمت کردی و یکم موقعیت رو مشخص کردی،خوب بود!

نقل قول:
این بار یک ممد ویزلی جلو رفت.
-عَبَر... داع!
-هاع؟
-خبردار دادم.
-عاهاع.

دیالوگ هات نامفهومه یه خورده!یعنی خواننده ممکنه نفهمه که چی شده.
متن ها هم تقریبا اینجوریه.مثلا به این قسمت دقت کن...
نقل قول:
لودو ممد ویزلی رو فوت کرد و ممد ویزلی هم فوت کرد و جان به ریش آفرین تسلیم نمود و مرلین در آن دنیا وی را رستگار کرد و ممد ویزلی قصه ی ما در آن دنیا، تایلندی برای خودش ساخت و در کوالالامپور آن مدام لودو را دعا می نمود.

خب...اینجا لودو ممدویزلی رو فوت کرد اوکی...ولی ممد ویزلی دقیقا کی رو "هم" فوت کرد؟!
البته این چیزی نیست که زیاد تو ذوق بزنه...ولی خب ممکنه خواننده گیج بشه و اگه بیحوصله باشه(که کم بیحوصله نداریم اینجا!)از خوندن بقیه پست منصرف بشه.

نقل قول:
لودو ممد دیگری رو جلو آورد و گفت:
-تو کدوم ممدی؟
-من ممد نیستم. مایکلشونم.

الان این مایکل تویی؟!خب...این قسمت رو گذاشتی واسه نویسنده بعدی...ولی نویسنده بعدی از مایکل شناخت داره؟!نه...اینجا جایی بود که میتونستی از مایکل صحبت کنی و اون رو به خواننده بشناسونی و معرفی کنی...طبیعتا خودت بهتر از هر شخص دیگه ای میتونی شخصیتت رو جا بندازی...
ولی خب حرکت "آسلام پسندانه" و اون لینک عکس مایکل جالب بود...میشه از همین حرکت به عنوان یکی از خصوصیات مایکل استفاده کنی.اینکه وسط بحث های مهم بلند شه و برقصه جالبه!

نقل قول:
هاگرید دم در نشسته بود و گیتار می زد. در آن سوی دنیای مشنگی، همان لحظه شخصی به اسم فرامرز اصلانی خودکشی کرد و به ممد ویزلی در دیار باقی پیوست.

اینجا سوژه رو جمعبندی کردی...یعنی الان گیتار شوم دست هاگریده...دیگه نیازی نیست به داستان گیدیون و یا اسنیپ و تالار اسرار و حتی لودو پرداخته بشه...چون زیاد تیکه پاره شدن داستان باعث سردرگمی نویسنده ها میشه.به طور کلی بگم که سوژه رو خوب پیش بردی.
پایان پستت خوب بود و همچنین تشویق کننده برای نفر بعدی که میخواد ادامه بده...نفر بعدی میدونه که باید درباره هاگرید صحبت کنه!

رولت یه رول طنز بود و طنزت هم مطمئنا طنز خوبی بود...ولی سعی نکن به زور خواننده رو بخندونی...معمولا نتیجه عکس داره این کار!از نظر نگارش و اندازه هم مشکلی نداشت پستت...لحنت هم یک دست بود...فقط در مورد لحنت همونطور که اشاره کردم ممکنه باعث گیجی خواننده بشه...اینجا داستان یا یه جوک تعریف نمیکنی...صحنه رو هم باید توصیف کنی بعضی موقع ها...مطمئننا وقتی بیشتر بنویسی این مشکل هم حل میشه خود به خود.
در ضمن...از تعداد عین ها به جای الف ها کم کن!
به عنوان رول اول آینده ات رو روشن میبینم!




پاسخ به: انجمن آنتي ساحريال
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
مایکل کرنر

قضیه سبیل باید دائمی باشه...از سبیل به جز آبگوشت،باس خوب بچکه...خون...با این حال بازم خوش اومدی!

تایید شد!


ریگولوس بلک

خیلی ها چشم بصیرت ندارن...باید سبیلیت عیان باشه..در ضمن...آواتارت خیلی مشکوکه...به اشتباه میندازی ملت رو...ولی خب...ما اینجاییم تا ملت رو به راه راست هدایت کنیم...پس شما هم خوش اومدی!

تایید شد!

--------------------


سبیل کلفتان جامعه جادوگری...یه لحظه به من توجه کنید...میخوام بگم که از همکاری با شما به شدت خوشحالم و اینا...امیدوارم حق به حق دار که ما باشیم برسه یه روزی...اما باید بگم بنا به دلایلی من از ریاست این انجمن استعفا دادم الان...حاجیمون تراورز که درگذشته به عنوان معاون بنده در این انجمن بسیار زحمت کشید،در حال حاضر ریاست این انجمن مفخمه رو به عهده داره...و اگه مرلین بخواد به زودی میاد و برنامه هاش رو بهتون ارائه میده...همین!
رودولف لسترنج...همراه همیشگی سبیل کلفت ها!

ویرایش:اعضای حال حاضر رو هم که هستن لیست کنم وبرم دیگه:
تراورز
آرسینوس جیگر
روبیوس هاگریدرابستن لسترنج
یوآن آبرکومبی
اورین بلک
مایکل کرنر
ریگولوس بلک


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۲ ۱۸:۴۶:۴۹



پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
خلاصه:لودو بگمن کازینو ای افتتاح کرده که توی اون شرطبندی هم میکنن...توی یکی از این شرط بندی ها خود لودو با ویولت بودلر بر سر جانپیج لرد شرط میبندن...لودو میبازه و باید تا 24 ساعت دیگه جانپیج لرد رو به ویولت بده...اما جانپیج لرد پیش لودو نیست...به پیشنهاد آرسینوس جیگر،لودو میره تا از هکتور یا رودولف که گفته میشه شاید لرد به اونها یه جانپیج رو داده،جانپیج بگیره...
___________________


لودو کمی فکر کرد...رودولف به هکتور گفت که یکی از مرگخواران جانپیج لرد را گم کرده...اگر لودو جانپیج را پیدا میکرد میتوانست آن را برای خود بردارد و آن را به ویلوت دهد!
_هی...هی...صبر کنید...صبر کنید!
_چیه لودو؟!
_صبر کنید..منم باهاتون میام...منم میخوام کمکتون کنم جانپیج لرد رو پیدا کنید!
_چرا؟!
_چی چرا؟!خب مگه من مرگخوار لرد نیستم؟!مگه من دل ندارم؟!
_خب آخه از تو بعیده...نکنه فکرای شومی تو سرته؟!
_نه...فقط از روی انسان دوستی میخوام کمک کنم!

رودولف و هکتور هرچه را میتوانستند باور کنند،نمیتوانستند باور کنند در وجود لودو چیزی به اسم "انسان دوستی" وجود دارد!با این حال با همراهی لودو موافقت کردند...
_خب...جاپیج چیه؟!دست کی بوده؟!کجا گم شده؟!کی گمشده؟!کجا بریم؟!
_چته لودو؟!چرا عجله داری؟!دونه دونه...
_باید تا قبل 24 ساعت پیدا کنیم جاپیج رو آخه!
_قبل 24 ساعت؟!چطور؟!
_هرچه زودتر بهتر...از این نظر گفتم!
_خب...جاپیج یه کِشه...کشِ مربوط به زیر شلواری مرلین!
_نه بابا؟!من میگم چرا پس مرلین هی زیر شلواریش از پاش میوفته...نگو لرد کشش رو برداشته!
_آره...جانپیج رو داده بودن دست ریگولوس...ریگولوس هم گمش کرده!
_پس اول بریم پیش ریگولوس ببینیم داستان چیه!

بِدین سان(ادبیات رو حال کردین؟!) هکتور،رودولف و لودو به سمت اتاق ریگولوس حرکت کردند...


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۱ ۱۶:۱۴:۰۴







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.