درييييينگ...درييينگ...
-اي بابا...روز جمعه ايم ولكن آدم نيستنا...
دريييينگ....دريييينگ....
ميرآ:ببينا...اخه درست وسط برنامه آشپزي؟....
-ساحره هاي محترم...بعد پياز و جعفري رو تفت ميدين...
ديرييييييينگ....
ميرآ:ميرآ...بفرمايين...ا؟...تويي؟..مرسي..چي؟...نه؟...باشه همين الان ميام خداحافظ...
*******************يك ساعت بعد*******************
تق تق تق...
-اومدم....سلام خوبي؟...
ميرآ بدون توجه كيفش رو ميندازه توي دست رزي و وارد خونه ميشه!...
رزي كه خندش گرفته بود گفت:چيه حالا مگه بده؟تازه مثلا ميخواي عضو گروه بشي و اينقدر بداخلاقيا...
ميرآ با اخم گفت:وسط برنامه آشپزي من رو كشوندي اينجاها...هيچ ميدونستي؟...
ررزي:خيلي خب...حالا لباسات رو در نيار بايد بريم ثبت نام كنيم تا مهلتش تموم نشده ها...بدو....
*****************در اطلاعاتي هافلپاف****************
-اسمتون؟...
-ميرآ...
-فاميلي؟
-از بعد از جنگ جهاني دوم نامعلوم مونده!...
-تجربه؟
-آشپزي
-مشخصات؟
-موي بلند و قهوه اي...قد بلند...لاغر...چشمهاي عسلي...
-خيلي خب...خيلي خب بابا...
صداي رزي مياد كه داره از بيرون اتاق داد ميزنه:ميرآ تموم نشد؟بابا دختر تو چقدر هركاري رو لفتش ميدي آخه غذام سر رفت!...
ميرآ كه اشت مداركش رو از روي ميز جمع ميكرد و ميذاشت توي كيفش با منشي دست داد و همينطور كه داشت ميومد بيرون گفت:اومد بابا...
رزي كه ذوقزده شده بود گفت:تو هم هافلپاف رو انتخاب كردي؟...
ميرآ يه چشمك زد و گفت:كل خاندانم هافلپافي بودن من نباشم كي باشه آخه؟...
رزي:فقط اميدوارم كه تاييدمون كنن چون من يكي كه تجربه خاصي ندارم با اين قد درازم تازه اولين گروهيه كه ميخوام توش عضو بشم!
ميرآ خنده اي كرد و گفت:حالا نيست تو هرجاي شهر كه بري اسمي از من هست؟حسوديت شد؟....
--------------------------------------------------------------
قبولم ميكنين ديگه نه؟...ممنونم!
باشه...خواهش میشه!
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۳ ۲:۲۳:۵۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۳ ۲۳:۰۷:۲۵