به سرسرای بزرگ رفت. دیرش شده بود. تقریباً همهی دانش آموزان صبحانه را خورده و سالن را ترک کرده بودند. خسته پشت میز خالی گریفندور نشست و صندلیش را کمی جلو کشید.
صبح زیبایی به نظر می آمد. همه چیر از نظر هری که پس از شکست باشکوهشان(!) در دیدار نهایی مقابل تیم کوییدیچ راونکلاو دچار افسردگی مزمن شده بود، رنگیتر و با کیفیتتر بود!!
مشغول پذیرایی از خود بود که متوجه چیزی شد. انگار چیزی نظرش را جلب کرد بود... کمی سرش را جلو برد و با چشمانی نیمه بسته به پنجره خیره شد. خرگوش بود. اولین بار بود که هری در محوطهی هاگوارتز خرگوش میدید. مشغول تماشای خرگوش بود که موجودی خاکستری کنارش فرود آمد. کمی جا خورد. هدویگ. روزنامه آورده بود. هری درحالی که نوشیدنی اش را هم میزد روزنامه را باز کرد و تیتر ها را یکی یکی رد کرد... «کشف عمیق ترین گودال جهان در مدرسه جادوگریِ...»، « گنجینه سلطنتی در وزارت...» ورق زد...ـ«هشدار وزارت سحر و بهداشت جادویی خطاب به جادوگران درباره عواقب مصرف...»، «قاتل دامبلدور در انتظار اعدام...» هری بهت زده به پنجره خیره شد.
تایید شد!!!(پادمور)
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۲ ۱۱:۴۴:۲۱