هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱:۰۵ یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۶
#1
سلام خسته نباشيد
من خواستم بگم من از عكس جديد اطلاعي نداشتم و عكسي رو كه ديدم در باره اش كلي فكر كردم ودرباره اش نوشتم
ازتون ميخوام كه پست منو بخونيد وتائيد يا ردش كنيد
من براش زحمت كشيدم
اگه ايرادي داشت كه ردش كنيد
ودر غيراين صورت قبولش كنيد
مگه نه اينكه اينجا بايد رول نويسي ما مورد محك قرار بگيه
بازم ممنون


من به تاریخ زدن پست شما نگاه کردم و دیدم که تقریبا یه روز کامل ازش گذشته بود، واسه همین نقد نکردم!

ولی حرف آخر شما کاملا درسته و بخاطر همین حرف من الان این پست رو همین جا نقد میکنم!


نقد:

خوب موضوعت کاملا به عکس مرتبط بود و نسبتا هم خوب نوشته بودی.
فقط یه اشکال وجود داشت و اونم این بود که نوشته یکدست نبود. یعنی نصفش گفتاری بود نصفش نوشتاری! وقتی که همش مثلا نوشتاری باشه (یا گفتاری) خیلی قشنگ میشه! البته برای موضوعات جدی لحن نوشتاری بهتره!

اگه یکی دیگه بزنی و این رو توش رعایت کنی خیلی خوب میشه!

اها در ضمن اندازه پستت هم خیلی خوب بود! سعی کن حتی تو رول هم خیلی بلند ننویسی!


تایید نشد.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۳ ۱:۳۶:۴۷
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۳ ۱۱:۴۲:۵۴


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۸۶
#2
توي قطار مخصوص كه به طرف هاگوارتز در حركت بود هري ورون تو كوپه كنار هم نشسته بودند.هري از پنجره بيرون نگاه كرد تاريكي وحشت انگيزي همه جا مستولي بود .هوا خيلي سر دتر از هميشه شده بود .شيشه ها همگي يخ زده بودند.به ناگاه زخم پشاني هري دوباره درد گرفت ونوري ازش بيرون زد.ياد خاطرات پدرو مادرش دوباره اونو اذيت ميكرد.دلش ميخواست دوباره اونا رو از نزديك ببينه.دلش براي پدر ومادرش تنگ شده بود واحساس تنهايي ميكرد.هري با حالتي ضعفي كه داشت بلند شد.
پشت سرش رون ازش پرسيد كجا ميري؟؟؟
هري:يه چيز غير طبيعي احساس ميكنم گمونم كنم يه جاي كار ايراد داره؟؟؟
رون:باز تو داري گنده اش ميكني؟؟بيا بشين هردومون خسته ايم بايد استراحت كنيم؟
هري بي توجه به حرفاي رون راه ميوفته .انگارنيرويي اونو هدايت ميكنه .از در كوپه خارج ميشه وتو راهرو قطار شروع ميكنه به راه رفتن .
رون كه هري رو تو حال خوبي نميبينه علي رغم ميلش به دنبالش ميره.
رون:وايستو هري كجا داري ميري پسر با تو خيالاتي شدي صبر كن منم بيام!
هري ورون با هم به انتها راهرو ميرسن حالا حال هري خيلي بدتر شده تمام وجودشو ضعف گرفته.خيلي سردشه.دري رو جلوي خودشون ميبين با سختي تمام اونو باز ميكنن ووارد جاي فوق العاده تاريك وسردي ميشن
.رون:هري اينجا چه خبره من ميترسم بيا بريم هري:نه مطمئن هستم خبريه بايد سر در بيارم..بعد با چوب دستيش يكم اونجا رو روشن ميكنه........
به ناگاه هر دو از وحشت خشكشون ميزنه
…….
روبروي خودشون يه چيزي رو حس ميكنن.بعد يه مدت كه چشماشون به تاريكي عادت ميكنه.يه موجودغير عادي يه شبح آبي رنگ كه خيلي قد بلند بود كه صورت مشخصي نداشت .جاهاي از بدنش سوراخ هاي بود كه نور ازشون رد ميشد.دستاس حس مرگ ميداد.يعني احساس ميكردي اگه به هر جا بخوره همه زندگي ونشاط اونجا رو نابود ميكنه.همه خوشيا دور برش نابود ميكنه.همه جا سرد وتاريك ميشه.همه حس زندگي از بين ميره.
......................
هري احساس ميكنه نفسش بند مياد....به ناگاه حس ميكنه همين حالاست كه بميره.......نفس كشيدن براش خيلي سخت ميشه......نفساش به شماره ميوفته.....تمام وقايع تلخ زندگيش به يكباره جلو چشماش رژه ميره.....ديگه نميتونه رو پا وايسته....همين كه خواست بخوره زمين....رون هم كه دست كمي از هري نداشت هري رو ميگيره وبا هزار مكافات هري وخودش رو بيرون ميكشه
..........


عکس جدید رو یکی دو پست پایین تر از پست خودت میتونی ببینی باید با اون بزنی! فکر کنم اختمالا پست رو ندیده باشی!!


ویرایش شده توسط بینز دو در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۱ ۱۴:۲۶:۵۷
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۲ ۱۲:۳۶:۵۷


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۰۷ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۶
#3
نام:پادما پتيل
سن:17
شغل:محصل در هاگوارتز
چوب دستي:از چوب درخت گردو و موي تک شاخ
جارو : نيمبوس دو هزار هفت
دروس مورد علاقه : کوئيديچ و آموزش دوئل و پیشگویی
گروه: ریونکلاو
توضيحات :
من دختري هستم خوشگل و خوشتيپ و خوش برخورد و بسيار درس خون .
خواهر دو قلوم پروتی پتیل هم در هاگوارتز در گروه گریفندور مشغول به تحصیله .
به استاد تریلانی علاقه ی زیادی دارم و در مهارت های جادویی عالی عمل میکنم .


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۰:۱۹:۵۹
ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۰:۳۰:۵۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۲۰ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۶
#4
بينز داشت توچنگل قدم ميزد كنار يه پيچك كه به طرف آسمان پيچ تاب خورده بود وبالا رفته بود يه جمجه پيدا ميكنه كه ظاهرا معلوم بود چيز جادويي باشه.با دقت كه بهش نگاه ميكنه يه انگشتر توش پيدا ميكنه كه كنارش يه نامه بود.درحالي كه بدنش رو پيچ وتابي ناشي از هيجان در بر گرفته بود.به طرف درياچه كه تو نامه با اون اشاره شده بود رفت وانگشتر رو به طرف درياچه گرفت و ورد مخصوص رو خوند.درياچه شروع به پيچ وتاب كرد ونعره اي از درياچه بگوش رسيد ونيروهاي ماوراي وخارق العاده به طرف مرد اومدواونو در بر گرفت مرد خيلي احساس ضعف كردودر جا نعره اي زدواز هوش رفت
وقتي به هوش اومد....ديگه اون آدم سابق نيست چون اون روح خودشو به شيطان فروخته ودر عوض نيروهاي شيطاني پيدا كرده بود.....اون حالا فقط داشت به انتقام فكر ميكرد...انتقام از كسي هاي كه تو زندگيش بهش بدي كرده بودن واول از همه هم به ناپدريش فكر ميكرد كه يه روز اونو به عمد مسمومش كرده بود ولي اون از مرگ نجات پيدا كرده بودو حدس ميزد نفربعد دوست عزيزش باشه كه بهش نارو زده بود ....

تایید شد !!! (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳ ۷:۲۸:۴۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۴۳ سه شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۶
#5
جيني ويزلي كنار درياچه يه جمجمه ميبينه ونعره ميكشه واز حال ميره بعد كه به هوش مياد ميبينه كه جمجمه رفته خيلي خوشحال ميشه.اما ظاهرا جمجمه بالاي سرش وايستاده بوده وپيچ وتاب ميخورد….
احساس ضعف كرد.حدس ميزد از گشنگي باشه اخه دوروزي ميشد چيزي نخورده بود.با انگشتر جادويي كه در دست داشت كه خيلي خارق العاده بودو نيروهاي زيادي داشت.شروع كرد به آشپزي وجمجمه رو انداخت تو ديگ و حليم درست كرد.ظاهرا غذاي خوشمزه اي شده بود اما وقتي اونو خورد حدس زد مسموم شده باشه .چون دلش پيچ وتاب ميخورد…براي همين اون تصميم گرفت ديگه به هيچ جمجمه اي اعتماد نكنه...

زیاد جالب نبود ... یک بار دیگه لطفا


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲ ۸:۱۵:۵۷






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.