هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷
#1
نام: لرد دزموند
نام خانوادگی: پلاس
گروه:هافلپاف
توضیح: صورتی سیاه مایل به سفید و لباس عادی لرد دزموند یک سوییشرت با کلاه که در لحظات حساس و برای استتار ان را روی سر خود می گذارد. اخلاق بسته به موقعیت. دارای نیروی درونی و چوب جادوی هدیه گرفته شده از دوست خود که به او ثابت کرد که لرد دزموند دارای نیروی جادویی است.
قدی نسبتا بلند و دارای هیکلی متوسط با موهای بلند که تا بالای شانه هایش کشیده شده اند و به رنگ قهوه ای تیره است.
چشمانی شکاک و لب هایی نورمال و دماغ استاندارد.بازوان قوی به دلیل بزرگ شدن در خانواده ای کشاورز.
تجربه ی دس خوانی در مدرسه های ماگلی هم دارد چون تا کلاس هشتم نمی دانست که دارای نیروی جادویی است و به دلیل دور بودن خانه ی ان ها از مدرسه ی هاگوارتز و نزدیکی به مدرسه ی دورمشترانگ، به همین دلیل در دورمشترانگ درس خوانده و بعد از دو سال از انجا کوچ کرده و در هاگوارتز ادامه تحصیل داده. ( برای بچه های کلاس پایینتر زنگ اخر کلاس تقویتی می گذاشت :D )
در حال حاضر در سن بیست سالگی به سر می برد ولی نسبت به سن خود جادوگری دانا و پربازی است که خود را برای ماموریت های بزرگ اماده کرده است. یکی از کارهایی که او در کوچکی ارزوی انجام دادن داشت کشف طلسم های جدید و به ثبت رساندن ان ها در کتاب طلسم های خود بود.


از لیست شخصیتها یه شخصیت هری پاتری انتخاب کن.

در قوانین امده:
نقل قول:
9-2-) شخصیت هایی که گروهشان در کتاب های هری پاتر ثبت نشده است و همچنین شخصیت های غیر هری پاتری میتوانند به هر گروهی به صورت دلخواه بروند یا اصلا گروهی نداشته باشند.


حالا اگه می خواین به هری پاتر ربط بدیم می تونیم بگیم یکی از نوادگان هافلپافی است که تنها عضو خانواده شخصی خود است و برای ایجاد زندگی تازه در بیست سالگی تغییر فامیل داده و وارد هاگوارتز شده!


از شخصیت غیر هری پاتری فقط نام جادوگران ماه سایت رولینگ تایید میشه


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳۰ ۱۱:۱۳:۵۷
ویرایش شده توسط استثنا در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳۰ ۱۱:۳۵:۳۰
ویرایش شده توسط استثنا در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳۰ ۱۱:۳۸:۲۴
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳۱ ۱۷:۴۴:۱۷


کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۷
#2
خورشید چند ساعتی بود که جای خود را به ماه داده و اسمانی تاریک با ابر های در هم فرورفته ایجاد کرده بود.
هری با صورتی نگران از کنار جمعیت موجود در هاگزمید در حال گذر بود و پشت سر او هرمیون در حال امدن بود و به خاطر شلوغ بودن خیابان دست هری را گرفته بود تا او را گم نکند.
- عجب خیابون شلوغی!.. مردم این وقت شب چیکار می کنن؟!!!!
هری با قیافه ای اخمو این را گفت و چند نفر را به طرفین هول داد.
- هی... هی... هری!!!
رون دوان دوان از بین جمعیت راه خود را باز میکرد تا به هری و هرمیون برسد...

- همینموم کم بود.
هری با اخم این را به هرمیون گفت.
- هری... کجا داشتین می رفتین؟... من داشتم به هاگزمید میومدم که تورو با مالفوی دیدم! باز دوباره باهات چیکار کرد؟ دوول کردین؟!!!
- نه بابا... اون کله فندقی جرات این کارارو نداره!
-خوب فکر کنم دیگه من و هری باید بریم ،رون! یه کاری داریم که باید انجام بدیم.
- چه کاری دارین که من نمی تونم بیام باهاتون؟! نکنه هوس کردین مالفوی رو تنهایی کتک بزنید؟
- نه... تو نمی تونی بیای... بعدا برات تعریف می کنم الان جمعیت زیاده....
قبل از اینکه هرمیون حرفش را تمام کند جمعیت او و هری را با خود به سمت جلو هدایت کرد.
هری از این که رون دیگر پیش ان ها نبود خوشحال بود و مسیر خود را به طرف خارج از خیابان که قسمتی تاریک بود تغییر داد.
- هرمیون، فکر می کنی بتونیم ارزومون رو برآورده کنیم؟ یعنی میشه بریم و با بچه های گریفندور توی تالار شوخی کنیم و تالار رو زیر و رو کنیم؟
- چرا که نه!!! فقط چند لحظه باید صبر کنیم تا رمز تالار رو برامون بیارن.
- مگه رمز رو نمی دونی؟ فکر کردم از بچه ها پرسیده باشی!
- نه بابا ما که با بچه های گریفندور نبودیم که ازشون بشنویم...
در همان لحظه صدایی از طرف تاریکی امد که با درختانی پوشیده شده بود.
-هری!!... فکر کنم اومد... بریم...
هری پشت سر هرمیون در حالی که از چوبدستی های هردو نوری می درخشید به طرف تاریکی رفتند. ولی قبل از رسیدن به تاریکی متوجه جیغ و داد مردم شدن. انقدر ترسیده بودند که انگار اب سردی روی ان ها ریخته شده بود ولی هری و هرمیون هر دو می دانستند که این سرما از ترس نیست. هری رو به هرمیون کرد تا به او اشاره کند که چوبدستیش را اماده کند، اما متوجه شد که دیوانه ساز ها او را از پای در اورده بودند و او کاری نمی تواند بکند. هریچوبدستی خود را برای ورد اماده کرده بود که ناگهان سه دیوانه ساز از پشت سر به طرف او هجوم اودند و او را نقش بر زمین کردند.
هری تقریبا چشمانش تار شده بود بود و فقط حرکت دیوانه ساز ها بر بالای سر خود را می توانست تشخیص بدهد که ناگهان نوری همه جا را سفید کرد. به نظر می اومد که کسی پاتروناس را اجرا کرده بود.
صدایی در بالای سر هری او را صدا میزد:
- هری...هری...هری... منم رون....
-چی شد؟!!! هرمیون حالش چطوره؟!!!
-بیهوشه....
قبل از اینکه رون حرفش را تمام کند نوری از پشت کمر به او برخورد کرد و اورا نقش بر زمین کرد.
- ویزِل ویز ویزیه ی احمق....
هری با ترس رو به فردی که او را تار میدید کرد و گفت:
- چیکارش کردی دراکو؟
- هیچی فقط چند دقیقه از دستشخلاص شدیم...
هرمیون هم به هوش امده بود ولی به نظر می امد صورتش باد کرده بود.
دراکو رو به هر دوی ان دو کرد و گفت:
یک ماموریت ساده رو ببیند چیکار کردین!!!! بهتره هر چه زودتر از اینجا بریم تا این ویزِل احمق ما و ندیده...
در انجایی که چند لحظه پیش هری دراز کشیده بود یک هیکل که از یک طرف به هری و اط رف دیگر به کراب شبیه بود در حال بلند شدن بود...
- خاک تو سر هردوتون...
دراکو این را گفت و با عصبانیت لگدی نثار گویل کرد و رفت.




تایید شد!


ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۵ ۸:۳۹:۵۷


بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۳۶ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷
#3
کلاه گروه بندي - گريفيندور - خوشحال - غرور - دامبلدور - قرمز - اميدوار - انتخاب - سخت – دوست

هری پاتر در سرسرا و در کنار دیگر گریفندوری ها نشسته بود و به کودکی نگاه می کرد که چند لحظه پیش به پیش هری امده بود و از او می پرسید باید چه کاری انجام دهد تا در گریفندور قرار گیرد چون خیلی این گروه را دوست دارد، هری هم از ان پسر خوشش امده بود و برایش توضیح داد که کلاه گروهبندی وظیفه انتخاب گروه را بر عهده دارد.
سایمون دزمان!
اسمی بود که دامبلدور با صدای بلند خواند تا پسرک به بالای سکو برود و گروهبندی کند. به نظر می امد که دامبلدور امروز به جای مک گونگال وظیفه ی خواندن اسم ها را بر عهده گرفته بود.
سایمون با لبخندی که نشانه ی خوشحالی او بود به طرف کلاه رفت و به هری چشمکی زد.هری تنها دوست او تا این لحظه بود به همین خاطر به هیچ کجا به جز هری و پرچم قرمز رنگ گریفندور نگاه نمی کرد تا کلاه گروهبندی اشتباهی او را در اسلایترین نیندازد. کلاه در حال بررسی بود و سایمون امیدوارانه به هری نگاه می کرد به طوری که در نگاهش معلوم بود که سخت ترین لحظه ی زندگی اش را در حال گذراندن است. تا اینکه صدای کلاه گروهبندی در سالن پخش شد:
اسلایترین!
هری پاتر شوکه شد. ولی صورت سایمون خندان بود و دیگر به هری نگاه نمی کرد. هری با دنبال کردن نگاهش به نیشخند صورتی اشنا رسید که با غرور سایمون را تشویق می کرد.
سایمون از سکو به پایین پرید و در اغوش دراکو خود را جای داد.
هری با تعجب گوش هایش را تیز کرده بود تا حرف های ان دو بشنود...
- دیدی دراکو چطوری سرکارش گذاشتم.
....

ایول جالب بود..تایید شد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۱۸:۱۵:۱۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.