هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۸
#1
مرگخواران یکی یکی و دوتا دوتا و دلِی دلِی کنان به سمت کارگاه راه افتادند که با بوی سوختگی ای مواجه شدند که از پشت سر به مشام می رسید. با مشاهدۀ شعلۀ آتشی که لرد سیاه برای راه انداختنشان پشت سر هرکدام شعله ور کرده بود، به سرعت رداهای درحال سوختنشان را خاموش کردند و به سمت کارگاه دویدند.

داخل کارگاه

تمام کارگاه مملو از گرد و خاک و تارهای عنکبوت بود و جعبه های خالی چوبدستی که به طور خشونت باری درهم شکسته و روی هم ریخته شده بودند، آه از نهاد مرگخواران بلند کردند. مونتگومری بیلش را به دیوار تکیه زد و درحالیکه سرش را به دستۀ بیل می کوبید با عصبانیت گفت:
- نامردا هم طرفو کشتن، هم چوبدستیاشو از بین بردن، هم لااقل نذاشتن جسدش بمونه که من دفن کنم و دلم به یه چیزی خوش باشه تو این جزیرۀ بی در و پیکر.

بلاتریکس که کمبود کروشیو را به شدت احساس می کرد و مانند معتادین ِ درحال ترک، به خود می پیچید غرید:
- نکنه انتظار داشتی جسده بعد از چند ماه هنوزم سالم بمونه؟ حتی اگه دفنش نکرده بودن تا حالا پوسیده بود!

ایوان درحالیکه خارش موهایش به شدت شروع شده بود، همچنان که ناخن هایش را در پوست سرش فرو می برد و آن را به شدت می خاراند، نظر داد:
- حالا میشه چوبدستیا رو تعمیر کرد؟

نگاه سرد لرد تنش را لرزاند. لرد سیاه به سردی پرسید:
- تو اینجا اصولا اثری از چوبدستی، چه شکسته و چه سالم، می بینی؟

ایوان:
-

آنتونین:
- به نظرم چوبدستیا رو یه جا تو حلق طرف فرو کردن، بعد یکیشونو شکوندن و تو دماغش فرو کردن و همین یکی جلوی نفس کشیدنشو گرفته و مرده!

نارسیسا:
- ایول آنتونین. واسه این فکر محشرت از کسیم کمک گرفتی؟

آنتونین:
- نه عزیز! همش از هوش و ذکاوت خودم بوده.

نارسیسا:
-

مورفین با تمام انرژی ای که می توانست در خود جمع کند، قیافۀ متکبرانه ای به خود گرفت:
- غشه نخورین. بشت اول مهمون خودمین. ولی واشه دفه های بعد مشرفتون باهاش به من پول بدین. اونم ژیرینگی!

روفوس که هنوز بقایای رفتار کارآگاهانه را در خود حفظ کرده بود، در میان آثار درگیری باقیمانده از زمان مرگ چوبدستی ساز کند و کاوی کرد و ناگهان فریاد کشید:
- ارباب! فهمیدم! اینجا یه دسته موی قرمزه که نشون میده یه آدم موقرمز اینجا بوده و همه چی رو به هم ریخته. یه مقدارم معجون مرکب پیچیده روی زمین اینجا ریخته شده. منتها نمی تونم بفهمم از روی مو یا ناخن چه کسی ساخته شده. باید یه جوری بفهمیم کی اومده اینجا رو به هم ریخته و چرا چوبدستی سازو کشته و اصولا چوبدستیا رو چیکار کرده؟

لرد سیاه:
- تو چی گفتی؟ باید بفهمیم؟ تو به اربابت گفتی باید؟

روفوس:
-


ویرایش شده توسط مالی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۱۹ ۲۰:۲۰:۵۰

تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۰:۳۲ یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۸
#2
1 - ‏‎ ‎نام و نام خانوادگي‎ :

مالی ویزلی.

‏2 - ‏‎ ‎انگيزه ي شما براي عضو شدن در اين گروه‎ :

اوه، سیریوس! باید ببینم داری چیکار می کنی دیگه. نمیشه تو رو که یه مرد جوون و تنها هستی ولت کنم به امون مرلین و ببینم یهو با چار تا بچه و یه زن بی ریخت اومدی تو محفل.

‏3 - به طور خيلي خلاصه ، يك كاراگاه رو توصيف كنيد‎ :

یکی که دماغ خیلی درازی داره و توی هر کاری فرو می کنتش. بعدم وزارت سحر و جادو این استعداد رو برای کشف و نابودی مرگخوارا استفاده می کنه.

‏4 – جز دام يك از گروه ها يا گروهك ها يا سازمان ها بوده ايد يا هستيد؟ (محفل ققنوس، الف دال، مرگحواران، ‏سازمان اطلاعات و امنيت، حزب ارزشي و ...)‏

یه روزگاری معجون مرکب پیچیده خوردم و مرگخوار شدم. یه روزگاری هم همین معجون رو خوردم و محفلی شدم. فعلا که فقط دارم به شوهر و بچه هام می رسم و از شر و شور افتادم.

‏5 - ساحره اي با پدر مشنگش زندگي مي کردند روزي يک جادوگر سياه قوي دختر را‎ ‎با تهديد به کشتن ‏پدرش مجبور مي کند که با خودش ازدواج کند ... ساحره اين‎ ‎شرط را قبول مي کند اما خودش هم شرطي مي ‏گذارد : اين که در برابر مردم‎ ‎کيسه اي به او بدهند در آن کيسه دو سنگ همسان با رنگ هاي سفيد و سياه ‏باشد‎ ‎و دختر دستش را به درون کيسه برده و اگر سنگ سياه را برداشت با جادوگر‎ ‎ازدواج مي کند و اگر ‏سنگ سفيد را برداشت بايد از ازدواج سر بزند و ازدواج‎ ‎انجام نگيرد ... جادوگر سياه اين شرط را پذيرفت ‏ولي بعد انديشيد که هر دو‎ ‎سنگ داخل کيسه را به رنگ سياه در بياورد ... دختر به وسيله ي يکي از‎ ‎ملازمان جادوگر سياه از اين موضوع با خبر شد و در پي چاره اي بر آمد‎ ...
به‎ ‎نظر شما چاره اي که دختر انديشيده بود چه بود؟!(پاسخش كاملا منطقيه...سوال‎ ‎سوال هوشه و با دقت و ‏كامل شرح بدين چون هدف هوش و منطق شماست‏‎...)

هر دو تا تیله رو از کیسه در میاره و جادوگره رو رسوا می کنه.

‏6 - کدوم يکي از اين جرم ها ارزش پي گيري بيشتري داره؟‎
الف ) قتل و کشتار زنجيره اي *****
ب ) شوراندن ديوانه سازها‎
ج ) دزدي از گرينگوتز‎
د ) شورش بر عليه وزير‎!
‎(نكته: نظر شما مهمه...پس لطفا اين رو هم با دقت جواب بدين‎(...

جواب دادم که.


‏7 - شب‎ ‎تاريكيه و ترس و توهم در وجود شما رخنه كرده ! هوا مه گرفته است و شما را‎ ‎به دنبال يك ‏ماموريت پيچيده فرستادند ، دقت كنيد كه ارزش معنوي اين‎ ‎ماموريت بسيار بالاست ، پس شما فرار نمي كنيد ‏‏! بلكه به راه خود ادامه مي‎ ‎دهيد و به برج صد طبقه اي كه مقصد شماست مي رسيد ، پيرزن همسايه دم در‏‎ ‎منتظر شماست و هدف هم در باند هلي كوپتر ايستاده است !چگونگي نجات گربه‎ ‎پيرزن همسايه از دست ‏عروس وي را روي باند هلي كوپتر شرح دهيد !(هدف، سطح‎ ‎رول و كيفيت طنزنويسي در عين جدي ‏نويسي، پس يا طنز بنويسيد يا جدي يا مخلوط .... پاسخ به اندازه ي يك رول كامل باشه‎ ‎لطفا...در ضمن، ‏سوژه‌يابي هم اهميت زيادي داره‎)

ای بابا! من که حس رول ندارم سیریش جون!
میرم به عروسه وردنه می زنم. بعد غش می کنه و می افته و گربه هه رو با چوبدستیم و ورد وینگاردیوم له ویوسا به صاحبش می رسونم.

هرچی باشه من از گربه ها متنفرم و بهشون دست نمی زنم.

‏8 – نظر، ‏‎ ‎انتقاد و پيشنهاد در رابطه با همه چيز، حتي فرم عضويت

نظری ندارم. البته فعلا. ‏‎


ویرایش شده توسط مالی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۱۹ ۰:۳۳:۵۶

تصویر کوچک شده


Re: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
#3
یهو صدای یه گزارشگر جدید میاد وسط:
- عادل جون منم به نظرم خیلی مش کوکه قضیه!

عادل فرفری:
- منظورت چیه مزدک باقالی؟ چرا مشکوک رو اونجوری گفتی؟

- آخه حالم کوکِ کوکه... رفتم مشهد شد مش کوک.

اعضای هر دو تیم وارد زمین میشن و خودشونو گرم می کنن. بازیکنان ویزلی یونایتد همراه خودشون یه چراغ نفتی آوردن و به نوبت میرن باسن هاشونو میذارن روش تا گرم شه. عادل فرفری بهشون نزدیک میشه:
- اممم... می بخشیدا! شما چیکار دارین می کنین؟

مالی که هنوز گرمکن مامانم اینایی خودشو پوشیده و خیال می کنه چربیاش به همین زودی آب شده سرخ میشه:
- خوب به ما گفتن باهاس خودمونو گرم کنیم. مام وسعمون نرسید شوفاژ ماگلی بخریم. جادو هم که نمیشه کرد. خلاصه مجبور شدیم تو حد بودجه مون خرج کنیم.

عادل فرفری با هیجان میکروفونش رو جلوی دهن مالی می گیره:
- یعنی شما میگین که توی فوتبال جادو می کنین؟ مارادونا دارین؟ بکهام؟ فیگو؟ چی چی پس؟ یعنی اینقدر توی فوتبال ماهرین که بهتون بگن جادوگر؟

- خوب اصولا به خانوما میگن ساحره. ولی خوب... ما خیلی بیشتر از جادو بلدیم.

در همین موقع آرتور می پره وسط و مالی رو به کناری می زنه:
- اوهوی مرتیکه... نبینم با زن من گرم بگیری.

و رو به مالی می کنه:
- عزیزم مگه نمی دونی چلوی این ماگولا نباهاس حرف از جادو بزنی؟ این خلاف قانونه!

خبرنگارای کیهان () ورزشی و 90 و خرت و پرتای دیگه دارن تند و تند گزارش می نویسن و نویسنده یهو یادش می افته این باقالیا توی خارجستون چیکار می کنن؟ پس قضیه رو می پیچونه و میره طرف بازیکنا که هنوز دارن به نوبت باسن هاشونو میذارن روی چراغ نفتی شون. جینی از گذاشتن باسنش خودداری می کنه و در جواب فرد که با خنده بهش میگه "نترس، هیچیت نمیشه. " میگه که فرد می تونه این حرف رو بزنه چون قبلا مرده و دوباره نمی میره و تازه چون اون جزو شرورترین های خونوادس براش مهم نیس که دوده ای بشه ولی خودش ترجیح میده که توی بازی یخ کنه ولی باسنش دودی نشه.

- هری خوشش نمیاد بچه هامون ببینن که من یه آدم شلخته باشم.


تصویر کوچک شده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۸
#4
نام کامل:
مالی ویزلی

گروه:
گریفیندور

رنگ مو:
قرمز

جنسیت:
مونث

رنگ چشم:

آبی

نژاد:
خون خالص

معرفی کوتاه:
همسر آرتور ویزلی و مادر هفت فرزند است. او متولد خانواده‌ی اصیل پروت (Prewett) و خواهر گیدئون و فابیان پروت می‌باشد. هفت فرزند وی، به نام های بیل، چارلی، پرسی، فرد، جرج، رون و جینی به شدت از او حساب می برند و شرورترین آنها (فرد و جرج) نیز با وجود عشق شدیدی که به مادرشان دارند، شیطنت هایشان را به دقت از وی مخفی می کنند.

با وجود عشق و محبت بسیاری که نسبت به همسر و فرزندان خود احساس می کند، بیش از اندازه سختگیر و دقیق است و به شدت علاقمند است تمام فرزندانش در هاگوارتز ارشد باشند.

نسبت به موهای بیل، شیطنت های فرد (مرحوم) و جرج و کثیف بودن بینی رون حساسیت نشان می دهد و جبروت خود را به خوبی به همسرش تحمیل کرده است.

این شخصیت، کسی است که وفادارترین یار لرد تاریکی (بلاتریکس لسترنج بیرحم) را به سزای اعمال جنایتکارانه اش رسانید و با کشتن او، کمر لرد را شکست.

تایید شد!


ویرایش شده توسط مالی ویزلی! در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۷ ۱۴:۰۳:۵۷
ویرایش شده توسط مالی ویزلی! در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۷ ۱۴:۰۸:۵۰
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۷ ۱۷:۴۶:۳۶

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ دوشنبه ۶ مهر ۱۳۸۸
#5
آسیاب - تلسکوپ - پوسیده - خاطرات - مصمم - ارتش - متروک - اجاق - کوچک - احمقانه

نگاه خیس خود را به آسیاب دستی دوخت. دسته ی چوبی و پوسیده ی آن را با انگشتان لرزانش لمس کرد. خاطرات، مصصمانه به ذهنش هجوم آوردند. احمقانه کوشید تا به عقب براندشان ولی پیشاپیش می دانست که تلاشش بیهوده است.

ارتش سربازان چوبیش، تلسکوپ کوچکش، عروسک شکسته ی خواهر نازنینش، همه و همه در کنج ضمیر ناخودآگاهش جا خوش کرده بودند و لجوجانه خود را به در و دیوار ذهنش می کوفتند تا روح متروکش را در بند غمی جانکاه از دلتنگی فرو برند.

آهی کشید و نگاه از آسیاب برگرفت. آینده پیش روی او بود و قصد نداشت با فرو رفتن در گذشته، حرکت را متوقف سازد.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۷ ۱۲:۰۵:۳۱

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.