هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (جولیا پاتر)



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
#1
آتش - جارو - جن - طلسم - پری - ردا - بانک - سرعت - شب - آب

با اینکه در ساعات اولیه ی صبح بود ولی آتش را روشن کرد.آتش حس خوبی به او می داد.رو بروی آتش نشست و با لذت به ترقترق آتش گوش کرد.پس از چند دقیقه به یاد آورد که آن روز باید به بانک میرفت.هر چه زود تر میرفت بهتر بود.دوست نداشت که معطل شود و از منتظر ماندن متنفر بود.با تاسف از سر جایش بلند شد و ردا ی خود را بر داشت و به تن کرد.جن خانگی اش را صدا کرد.
به او گفت:
تا وقتی که من برمیگردم مواظب خانه باش.
جن خانگی با صدایی لرزان گفت:
قربان،یه پری دریایی...یه پری دریایی جلوی خونه است...
اخم کرد.ملاقاتش با آن پری را فراموش کرده بود.وقت کافی نداشت.به جن گفت:بهش بگو من خونه نیستم...وقت کافی ندارم.
سپس به سرعت به طرف اتاقش رفت واز پنجره به بیرون نگاه کرد.پری دریایی داشت با عصبانیت به جن خانگی چیزی میگفت و جن خانگی که زبان او را نمی فهمید فقط نگاهش میکرد.با طلسم در اتاق خود را قفل کرد و نگاهش به جاروی پروازش افتاد.چه خاطره هایی که با آن نداشت.یک بار با همان جارو به دریا سقوط کرده بود.آب دریا خیسش کرده بود.یادش می آمد چقدر عصبانی شده بود.آپارات کرد.باید کمی پول برای شب که چند مهمان داشت از بانک گرینگوتر میگرفت.


بهتر بود که کوتاه تر مینوشتین و در جاهایی که امکانش بود، جملات رو خلاصه یا حذف میکردین.

متن قشنگی بود اما موضوع اصلی نامشخص بود و معلوم نبود که قضیه چی به چیه. سعی کنین جملاتتون ارتباط بیشتری با هم داشته باشن و هدف متن رو به خوبی منتقل کنن.

در هر صورت به خاطر زیبایی جملاتتون ... تایید شد! میتونین به کارگاه نمایشنامه نویسی برین ...


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۲۱ ۱۷:۴۹:۴۸

وقتی که قلبت رو می بازی دیگه چیزی برای بردن نداری


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰
#2
هری و رون خسته از بی خوابی شب قبل در هوایی بارانی زود تر از همه از خواب بیدار شدند و زود تر از همه هم به طرف هاگزمید رفتند.
که نا گهان رون فریاد زد:((وای من مرغ رو یادم رفت بیارم،هری بزار برم بیارم.))
هری گفت:((اینطوری که تو بخوای بری با اون سرعت لاکپشتی خودت همه ی بچه ها از خواب بیدار شدن و پدرت رفته،نه خیر هم بیا.))
رون که نا امید شده بود به دنبال هری آمد و گفت:((چوبدستی خودتو بیار بیرون معلوم نیست این موقع چه آدم هایی که توی هاگزمید نباشن و به ما چه طلسم هایی که نزنن.))
هری گفت:((اصلا شنل نامرئی خودمو میارم بیرون.تا هواکه روشن شد اونو در میارم با اینکه ساعت هفت صبحه هوا هنوز تاریکه عجیبه نه؟))
هری گفت:((راستش خیلی هم عجیبه.))
هری و رون که حالا به هگزهد رسیده بودند در کافه را باز کردند،رون پس از اینکه پدرش را بر سر میزی که با هم قرار گذاشته بودند دید با خوشحالی برای او دست تکان داد و لبخند زد اما آقای ویزلی به هیچ عنوان به او لبخند نزد و با چهره ای خشک و سرد به او نگاه کرد هری نمی دانست برق قرمز رنگی که در چشمان آقای ویزلی دیده است واقعی بوده یا خطای دید پس از اینکه رون سه نوشیدنی کره ای به طرف میز رفتند.پس از اینکه نشستند ناگهان آقای ویزلی یقه ی هری را گرفت و گفت:((هری پاتر بالاخره گیرت آوردم.))سپس ناگهان از آقای ویزلی تبدیل به ولدمورت شد و طلسم مرگ را به سوی هری پاتر زمزمه کرد:((آواداکداورا.))آخرین چیزی که هری قبل از مرگ خود دید چهره ی ولدمورت و در کنار آن چهره ی وحشت زده ی رون بود.

شما باید کلماتی که خواسته شده را در متن مشخص و متمایز از سایر کلمات کنید. اگه کوتاه تر هم بنویسید بهتره.
ممنون


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۱ ۲۱:۲۰:۲۴

وقتی که قلبت رو می بازی دیگه چیزی برای بردن نداری






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.