هوا کم کم داشت تاریک می شد و آلبوس از دور خانه متروکه و خرابه گانت ها رو می دید. جلوی در خانه رسید. خانه
آنقدر تاریک بود که هیچ چیزی در آنجا دیده نمی شد.
آلبوس چوب دستی اش را درآورد و گفت:« لوماس. حالا چطور از این خانه پر از تله انگشتر را پیدا کنم، واقعا که سخت
است.
پروفسور هوریس اسلاگهورن استاد معجون سازی علاقه زیادی به وسایل خانگی داشت به همین دلیل برای این که
بتونه از دست مرگخواران در امان باشه خودش رو به یک تخت تبدیل کرده بود. دامبلدور فهمید که اون تخت وارونه کار
هوریس میتونه باشه ؛ نزدیک تخت شد و چوب دستی اش رو به تخت زد.
هوریس به سرعت از تخت بیرون اومد و گفت: آلبوس! چی باعث شد بیای این جا؟ می دونی که انجا خیلی خطرناکه!
آلبوس: رفیق قدیمی معجون سازی ما انجا چه کار می کنه؟ حتما از دست مرگخواران به این وضع افتادی، درسته؟
هوریس:بله، اونا چند ساله که می خوان من رو جذب گروه پلید خودشون بکنن؛ ولی نگفتی تو اینجا چه کار می کنی؟
آلبوس:هوریس یادت میاد ولدمورت روحش رو به هفت قسمت تبدیل کرد؟
هوریس:آره،خوب نکنه می خوای بگی پیداشون کردی!
آلبوس:درست حدس زدی، ولی باید بگم فقط یکی از روح ولدمورت رو پیدا کردم؛ اما نمی دونم اون کجای این خونه می تونه باشه!!!
ناگهان، نوری که از چوب دستی دامبلدور می درخشید، به انگشتری که کف زمین افتاده بود برخورد کرد و انعکاس آن
به چشم هوریس خورد.
هوریس به سرعت گفت: آلبوس! اونجا رو نگاه کن ، یک انگشتر قدیمی و ارزشمند یاقوت؛ اونو می بینی آلبوس؟
آلبوس: آه دوست من!!! تو بهترین دوست من هستی.
آلبوس خم شد تا انگشتر را بردارد اما تا دست او به انگشتر خورد بیش از پنجاه مرگخوار خانه را محاصره کردند و از هر
طرف به خانه حمله می بردند.
دامبلدور به سرعت گفت: هوریس دستتو بده من باید از اینجا بریم اونا نباید بفهمن که ما انگشتر رو برداشتیم.
سپس هردوی آن ها از آن جا رفتند و خانه نیز به آتش کشیده شد.
___________________
اولا به اون تکه ی روح هورکراکس می گن!
دوما،حضور هوریس کمی عجیب بود.برای خواننده سوال پیش میاد چرا هوریس بین اون همه خونه خوب،خونه ی متروکه ی مشنگ نشین گانت رو انتخاب کرده!خوب بود توضیح می دادین.
بهتره در تمام پست یا لحنتون محاوره ای باشه یا کتابی و عوض نشه.در کل خیلی جای کار داشت
.با وارد شدن به ایفا بیشتر روی مهارت نمایشنامه نویسیتون کار کنین.
تائید شد!