هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: رده بندی کتابهای تخیلی!!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۲
#1
درود
کتابای زیادی خوندم ولی هیچ کدوم به لوتر و نغمه نمی رسن. دو شاهکار که اصلا بحث در مورد اول بودنشون هم اشتباهه!
رده بندی من اینه:
1- لوتر و سیل مشترکا
2- سقوط امپراطوری مالازان.
3- نغمه
4- نیزه ی اژدها
5- با کمی ارفاق ویچر.
در رتبه های بعدی هم آثار گمل و رولینگ و فیلیپ پولمن قرار می گیره.

حالا دلایل.
لوتر و به تبعش سیل شاهکارهای ادبیات گمانه زن هستن. بدون آثار تالکین اصلا چیزی که ما به عنوان فانتزی می شناسیم وجود نمی داشت. جدای از این نثر تاثیر گذار و ایده های عالی باعث می شن در مقام اول خودنمایی کنه.
مالازان رو شاه فانتزی می نامند. اونقدر خفنه که اصلا.... یعنی اگه ارباب حلقه های اثر خودمون بنامیمش کار درستی کردیم!
در مورد بقیه هم حس ندارم نظر بدم همین!


ارو بود، آن یکتا، که در آردا او را ایلوواتار می خوانند


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲
#2
چرا پست من تایید یا رد نشد؟

نتونستم ویرایشش کنم!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۶ ۱۰:۴۱:۰۶

ارو بود، آن یکتا، که در آردا او را ایلوواتار می خوانند


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲
#3
نمی شه من همین ارو بمونم؟؟؟ افت داره از خدا پاشم بیام بشم یه ادم کوچولو
--------
اسم: نیکلاس فلامل

گروه: والا معلوم نیس. منتها ما می گیم گریفیندور

ویژگی ها ظاهری: پیرمردی قدبلند و مهیب. طاس است و ریشی معمولی بر صورتش دارد. دماغش متناسب با صورتش است و چشمان کهربایی رنگش در قابشان می درخشند. ابروهایی پر پشت دارد و گونه هایی برجسته. بیشتر مواقع ردایی قرمز رنگ برتن دارد و با ردای آبی نیز دیده شده است. چکمه هایی قهوه ای رنگ نیز برپا می کند.

سن: نیدونم والا. شیشصد هفت صدسالی می شه. شما بزن هفت صد.

خون: اصیله اصیله!

شغل: بزرگترین کیمیاگر درحال حاضر جهان. ولی فقط کیمیاگر نیست ها! جادوگر بسیار بسیار خفنی هم هست.

خانواده: همسرش پرنل هم باهاش زندگی می کنه. پدر مادرر و خواهر برادر و اینا قبلن دود شدن رفتن هوا! بچه مچه هم نداره.

خانه: معلوم نیس جون من

چوبدستی: والا این بابا از زمانی میاد که عصا(از اونایی که گاندولف اینا حملش می کردن) بوده نه چوب دستی. پس ایشون بر یک عصا از چوب درخت شاه بلوط تیکیه می کنه! مغز این عصا هم مخلوطیه از پر ققنوس و ریسه قلب اژدها!

جارو: این پیرمرد از جاروی خاصی استفاده نمی کنه! اصا شاید بتونه بدون جارو پرواز کنه! کسی چمدونه!

ویژگی های اخلاقی:
دامبی هستش؟ شما همون رو تصور کن فقط این خصوصیات رو هم بهش به اضاف. کم صبر تره. یه کوچول عجوله. تند و تیزه. مطق هم براش از همه چی مهم تره

برای اطلاعات بیشتر یا کتاب نیکلاس فلامل رو بخونید یا یه سرچ تو نت بزنید.


ارو بود، آن یکتا، که در آردا او را ایلوواتار می خوانند


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲
#4
سلام بر آنوشا خان به جا نیاوردی؟ ایشکال نداره. به الفیاس جان سلوم برسان
______
زودتر از همه رسیده بود. نگاهی به سرسرای فعلا خالی انداخت و لبخندی زد. تا چند دقیقه ی دیگر این جا پر می شد از محصلانی که مشتاق جادو بودند. شجاعات در سمت چپ قرار می گرفتند، زحمت کشان کنار آن ها و باهوشان کنار زحمت کشان. در آخر نیز زیرکان قرار می گرفتند. سقف سرسرا آسمانی زیبا را نمایان می کرد. ماه تابان با اقتدار تمام خودنمایی می کرد و ستارگان دور دست به فانیان که به آن ها می نگریستند لبخند می زدند. ابری دیده نمی شد و فقط ماه بود و ستارگان.

نگاهش را از سقف سرسرا بر گرفت و به به سمت میز مدیران گام بر داشت. میزی که در انتهای سرسرای قرار داشت و به خاطر سکویی که آن را بالا می برد، مشرف بر تمام سرسرا می بود. از میان میزهای گریفیندوری ها و هافلپافی ها گذشت وبه پله های سکویی رسید که میز بر آن قرار داشت. از پله ها بالا رفت و بر صندلی خود، کنار صندلی مدیر نشست.

ده دقیقه نگذشته بود که دانش آموزان با صدایی بلند و همچون سیلی خروشان وارد سر سرا شدند. فریاد می زدند و شوخی می کردند. بعضی از آن ها حتی اکنون نیز دفتر و کتابی با خود داشتند و مشغول مطالعه می بودند. هنگامی که تمام دانش اموزان بر صندلی هایشان نشستند دیگر معلمان نیز سر و کله اشان پیدا شد. او با خرسندی با هر یک سلام و احوال پرسی کرد و سرانجام وقتی همگی نشستند، مدیر مدرسه از جایش بر خواست و شروع به سخنرانی کرد. همان حرف های همیشگی را می زد و او با بی توجهی به آن ها گوش می کرد. تا سرانجام دانش آموزان جدید وارد شدند.

معاون مدرسه که آن ها را راهنمایی می کرد لحظه ای نگاهش به او افتاد و لبخند کمرنگی زد. سپس دو باره سراغ کارش برگشت و با کلاه گروهبندی دانش آموزان جدید را به گروه های خود فرستاد. توجهش جلب شده بود و بازوهایش را بر میز تکیه داده بود. سرانجام آن لحظه فرا رسید. معاون فریاد زد:
-آلبوس دامبلدور. بیا این جا.

نیکلاس فلامل با چشمان تیز بینش پسرک را برانداز کرد. قدرت جادویی عظیمی در او می دید و استعدادی که هوش را از سر می پراند. پسر حدود پنج دقیقه بر صندلی نشسته بود. نیکلاس حدس می زد که او چه می کند. احتمالا بین این که او را به گریفیندور بیاندازد یا ریونکلاو مردد بود. تمام خاندان دامبلدور گریفیندوری بودند اما این پسر هوش بسیار زیادی داشت.

سرانجام شکاف دهان کلاه باز شد و فریاد زد:
- گریفیندور!
___________
اهم..... من دیگه حسش رو نداشتم بانو. اگه واسه ثبت نام کردنم بسه که هیچ. اگه نه بگید من برم باز دوباره بیام.

_________________
یا خدا!صـدرا؟!
به جون علف (الفیاس ) قسم من با خوندن همون خط اولت مطمئن شدم خودتی!
یه چیز دیگه، الآن شناسش بیل ویزلیـه

خوب بود!فقط از کمبود دیالوگ رنج می برد!رول نه تماما باید دیالوگ باشه، نه فضا سازی!
اما خب... اگه این سبک شماست خوبه ادامش بـدین!

تائید شد!


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۲ ۱۶:۳۹:۰۸

ارو بود، آن یکتا، که در آردا او را ایلوواتار می خوانند






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.