تلالو نور خورشید و نسیم ملایم صبگاهی و صدای خنده گروهی زیر سایه درخت بید کهنه شروعی عالی برای یک تابستان دل انگیز بود
رون که نامید از هرچیز برای پیدا کردن تلسم نامریی کننده به کتاب روی آورده بود صفحات کتاب را با عصبانیت ورق میزد و زیر لب چیزی زمزمه میکرد
هری اهی کشید با حالتی سردرگم و کلافه به رون نگا کرد و گفت: بس کن رون،داری منم عصبی میکنی!
_پیدا نمیشه پیدا نمیشههههه اخه چرا شنلت توی این وضع باید دست دامبلدر باشه هری؟
_کدوم وضع؟ تو که به من چیزی نمیگی !!
رون دستی به سرش کشید نفس های پی در پی، چشمان بسته اش در نظر هری به هیچ وجه نشانه ی خوبی به نظر نمیرسید
رون گفت: خیلی خوب با من بیااا . . .
و بعد دست هری را گرفت و به طرف کلبه هاگریت به راه افتاد
و بدون هیچ مکثی یک راست وارد جنگل ممنوعه شد و بعد از چند 100 متر پیاده روی ایستاد و گوشه ای نشست
هری که تا ان زمان ساکت بود گفت: خوب؟
_پشت اوون درخت اون سنتورا هیچوقت تکون نمیخورن؟
_من هنوز نمیفهمم رون!..
_سنگ ماه جینی . . .
من دیشب تو جنگل ممنوعه بودم یهو دیدم که تمام اطرافم پر از اون سنتورای زشت . . .
بعد تنها چیزی که یادمه اینه که اونقد دویدم که نزدیک بود از حال برم و صبح فهمیدم که کیف جینیو اونجا جا گذاشتمو وقتی بر گشتم دیدم که اون سنتورا هنوز همونجان . . .
حالا به یه چیز نیاز دارم که بدون اینکه متوجه من بشن برمو کیف و بردارم
جینی بدون سنگ ماه توی کیف نمیتونه تو نمایش شرکت کنه. . .
_رون امید وارم ازم عصبی نشی ولی . . .
هری دست در کیفش کرد و شنل خود رو بیرون آورد و به چهره ی حیرت زده رون نگا کرد و خندید و گفت: تقصیره خودته رون
هرمیون ازم قول گرفت شنلمو به تو ندم آخه تو تهدیدش کرده بودی وقتی حمومه ازیتش میکنی . . .
نمایشنامه تون باید در مورد عکسی باشه که در پست بعدی مشاهده می کنید. قوانین ایفای نقش رو بخونید.
تایید نشد!