دراکو تمام مدتی که از کنار دستشویی دخترانه می گذشت به آن بی اعتنایی می کرد ولی امروز بر خلاف همیشه توجهش را جلب کرده بود. به آرامی به سمت در ورودی رفت و نگاهی به اطراف انداخت تا کسی متوجه ورود او به انجا نشود و سپس داخل شد.
همین که قدم اول را گذاشت صدایی جیغ جیغ کنان گفت:
- مذکـــــــر، مذکـــــــر
دراکو که ترسیده بود نگاه سریعی به اطراف کرد و گفت:
- کیـــــه؟ کجایی؟
سپس به سرعت برگشت و می خواست خارج بشه که ناگهان روحی از بالای سرش جلوی در ایستاد:
- کجا میری؟ تازه اومدی که! نترس شوخی کردم، پسرا زیاد میان اینوری
دراکو با تعجب گفت:
- تو کی هستی دیگه؟
- من؟! همون خوشگله که اومدی ببینیش دیگه
دراکو یه نگاهی با اطراف کرد و گفت:
- آها، آره، کجا بودی؟ تو سرسرا دنبالت می گشتم، همش یه پات دست شوی ای که...
میرتل که لحن طعنه آمیز دراکو را فهمید به سمت وسط دست شویی رفت
- من میرتلم، همه میان اینجا می خوان برن دستشویی ولی منو که میبینن برمی گردن
- آره منم اسهال داشتم، اصلا دیدمت یوبوست گرفتم
میرتل که چشماش پر اشک شده بود گفت:
- یعنی انقدر زشتم؟
دراکو کمی خودشو جمع و جور کرد
- نه بابا من به خاطره قیافت نگفتم که، ارتعاش صدات رو اندام های تحتانیم اثر سوء گذاشت به همین خاطر میگم
-آهـــــا، میگم، اخه دیگه خدا همه چیو با هم نمیده که، از صدام زده به صورتم
-آره خوب، از صدات پاشیده رو صورتت، معلومه اصلا
میرتل یه چرخشی به دور خود زد و با لبخندی که شباهت زیادی به خنده ی پیر زن هربه ی ۵۰ ساله ای که به او گفته اند چقدر لاغر شده ای، داشت و گفت
- خووووب... حالا چاپلوسی بسته، اومدی که بری دست شویی یا منو ببینی؟
دراکو دستش رو به دستگیره ی در گره کرد و دست گیره را چرخوند
- اومده بودم ببینم دخترا هم دست شویی می کنن یا نه که قسمت شد شما رو زیارت کردیم و مثل سگ پشیمون شدم از اومدنم
با گفتن این جمله مکسی کرد و ناگهان میرتل جیغی کشید و دراکو به سرعت خارج شد و در را بست.
یه خنده ی موزیانه ای کرد و راه افتاد ولی روبروی خود پروفسور مک گانگال را دید.
- چه خبره؟
- هی... هیـچی... خیلی دستشویی داشتم، اصلا نفهمیدم کجا دارم میرم
مک گانگال لب خندی زد و گفت:
- اشکال نداره، دخترا هم زیادی حساسن، برو سریع تر، منم باید برم، ۱ ساعته به دامبلدور می گم دست شویی دارم، همش جلسرو طولش داد
دراکو با سرعت مکان را ترک کرد تا قبل از اینکه میرتل و مک گانگال رو در رو شوند در دسترس نباشد
پرش از روی سوژه و خروج کاراکتر ها از چهارچوب تعریف شده کتاب ایرادات اصلی پست شما بود.داستان رو سریع پیش بردین و این ضعف اغلب تازه وارده هاست.وقتی قسمتی از داستان نیاز به توضیح و توصیف بیشتر داره رها میشه و خواننده رو با یک علامت سوال بزرگ رو به رو میکنه و چه بسا ممکنه خواننده رو درگیر کشف منطق داستان کنه.
غیر از این موارد در ظاهر پست شما هم ایراداتی به چشم میخوره.از جمله استفاده نکردن از علائم نگارشی!شاید این علایم به نظر شما بی ارزش یا بی فایده یا کوچیک برسن ولی تاثیر زیادی روی داستان میتونن داشته باشن.پس هیچوقت ندید نگیریدشون.و دیگه اینکه لحن پست شما یه دست نیست.یه جا لحنتون محاوره ست و یه جا ادبی.این برای خواننده اصلا جذاب نیست.سعی کنید با یه لحن داستان رو روایت کنید.
به اینتر هم مهر بورزید بیشتر از این حرفا!بین بندها و دیالوگ ها فاصله بندازید.نوشته وقتی اینقدر در همه نه خوندنش آسونه و نه ظاهر زیبایی داره.
تایید شد.
گروهبندی و معرفی شخصیت.