هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ دوشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۷
#1
سلام بر تو ای عمامه گروهبندی، یعنی کلاه گروهبندی
الان یعنی من باید توضیح بدم که اینجوری ام و اینا و چقد جادوگر مامانی ای هستم که باید برم ریون؟ بفرست ریون دیگه آقا، اذیت نکن. دیگه حالا اگه نشد، جهنم جانم، بفرست اسلترین، اینم چون گفتی دوتا، وگرنه من یک ریونکلاوی مغرورم.



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲:۳۹ دوشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۷
#2
تصویر شماره 3

نیمه شب گذشته و هاگوارتز در خاموشی بود، احتمالا همه ی دانش آموزان خواب هفت پادشاه را می دیدند، احتمالا، شاید چندتای دردسرساز و قانون شکنی مثل پاتر هنوز جایی وول می خوردند و فکر می کردند که کارآگاه های کوچک و با استعداد هاگوارتزند. هیچ چیز به اندازه ی این پسره ی بی مصرف افکار اسنیپ را بهم نمی ریخت.
اسنیپ طبق عادت همیشگی اش شب ها بیدار بود و در تاریکی در راهروهای قصر قدم می زد، احتمالا قدم زدن ها ادامه ی فعال افکارش بود یا برای خلاصی از تنش های روزش که فردا هم بتواند دانش آموزهای احمق را تحمل و به وزغ سبز آمازون! تبدیلشان نکند. وقتی به این فکر می کرد که فردا دوباره باید راجع به آت و آشغال های معطر و نامعطر و ترکیبشان با هم حرف بزند برای مشتی احمق، حالش بهم می خورد. دلش می خواست روی همه شان تف کند، نه دلش می خواست روی جهان بالا بیاورد. کلاس معجون سازی حرکات مسخره چوبدستی نبود، اما این هم مسخره بود، زندگی مسخره بود، همه چیز مسخره بود، حتی همین تمهیدات دامبلدور برای مقابله با لرد سیاه، حتی خود لرد سیاه. انگلی که نمی خواست بمیرد.
همه اینها به فکرش آورد که مانعی که دامبلدور انتخاب کرده بود را ببیند. جایش را می دانست. هنوز آنجایی که باید نگذاشته بودنش، نمی توانست دقیقا حدس بزند که دامبلدور چه حقه ای می خواهد سوار کند.
همانطور که با قدم های تند و بی صدایش راهروها را می پیمود، به سمت اتاقی رفت که می دانست آینه ی نفاق انگیز آنجاست. وقتی از دور آینه را دید، آینه ی با شکوه و زیبایی بود، همانقدر غرور انگیز که اشراف زاده ای در آن صبح ها را شب کند و به خود ببالد. اما آینه هم مسخره بود. آرام آرام به پیش رفت، چیزی در درونش می گفت که می تواند به دامت بیاندازد.روبه روی آینه ایستاد، آینه ی خالی، تعجب کرد، همین؟
ناگهان زنی را از دور دید که به سمتش می آید، هیبت زن آشنا بود، موهایش، اسنیپ او را می شناخت. زن جلویش ایستاد و به چشمانش خیره شد. چشمهایش، حتما خودش بود. اسنیپ دستش را روی آینه گذاشت، تمنایی در دستانش بود، گویی که می خواست آرزویی دیرینه را لمس کند. خودش بود، آرام صدایش کرد:
- لیلی!
لیلی رویش را برگرداند، به سوی هیبت مردانه ای که نزدیک می شد، خودش بود، سوروس بود، سوروس با دماغ عقابی و صورت رنگ پریده و موهای روغن زده اش، که با همین تمنا دستان لیلی را در دستش گرفت، همین سوروس نه چندان دلنشین که لیلی عاشقانه دوستش می داشت، غایت آرزوهایش، که با بوسیدن لیلی به ثمر نشست. این دیگر مسخره نبود، و با تمام دنیا فرق می کرد.
سوروس محو در تماشای تصویر بود، لحظه ای حسرت خورد، لیلی دوست داشتنی اش دیگر زنده نبود، و برای این از جهانی متنفر بود، تصویر به آرامی محو شد و تصویر جدیدی جایش را گرفت، لیلی و جیمز پاتر دست در دست هم در زیر درختان پاییزی می رقصیدند. جیمز پاتر، آینه ی احمق باید می دانست که اسنیپ از او متنفر است. اما اسنیپ با خودش فکر می کرد، حتی زنده بودن لیلی در کنار جیمز هم، امروز برایش آرزویی دست نیافتنی است.
اسنیپ از تماشای آینه ی پوچ دست کشید، هیچ چیز لیلی را به او بر نمی گرداند و دوباره صبح باید به احمق های این قصر درس معجون سازی می داد. این دنیای مسخره بود که واقعیت داشت.

درود بر تو فرزندم.

رولی که نوشتی جالب و جذاب بود... اما از نظر ظاهری یکم اصلاحات میخواد.
وقتی که یک پاراگراف تموم میشه، دوتا اینتر میزنی. این یک نکته.
نکته دوم در مورد ظاهر بین دیالوگ و توصیفاتت هست.
نقل قول:
آرام صدایش کرد:
- لیلی!
لیلی رویش را برگرداند

اینجا باید به شکل زیر نوشته بشه:

آرام صدایش کرد:
- لیلی!

لیلی رویش را برگرداند


اشکالاتت به راحتی قابل رفعن با فعالیت در ایفای نقش.

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۸ ۱۴:۴۶:۰۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.