جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!


پاسخ به: حمام اسلیترین
ارسال شده در: پنجشنبه 7 اردیبهشت 1396 19:12
تاریخ عضویت: 1395/11/26
: شنبه 13 خرداد 1396 13:25
از: اصفهان
پست‌ها: 5
آفلاین
ناگهان فینیاس لنگ لنگ وارد اتاق شد و با خشونت گفت:
- باز چه گندی زدین؟ ارباب پای منو داغون کرد. خیلی غاطی کرده بود. آستوریا تو ادم تر بنظر میای. چه گندی زدین؟

-سلام فینی این بی خردا غذای ناگینی رو دیر دادن واسه همین وزغمونو خورد.

-اولا فینی اون پدر مشنگته، دوما خورد که خورد :/ عصن نوش جونش، دوست داشت، یه وزغ که انقد اه و ناله نداره گند زاده های ابله

-اولا ببخشیدا ولی هفت پشت من جادوگرو ساحره بودن و من یه اصیل زاده م! دوما ما داریم یه باسیلیسک درست میکنیم واسه همین یه وزغ احتیاج داشتیم که پیدا کرده بودیم ولی ناگینی جون خوردش!

-خوب خوب اندکی متاسر شدیم ولی بازم نظر من به درکه! ینی توی باغ به این بزرگی یه وزغ دیگه پیدا نمیشه؟!

-فینیاس ژونز فک نکن نگشتیم ولی ناموسا نبود خوب!

-قبول! ولی اگه من رفتم تو باغ گشتم و وزغ پیدا کردم همه تون باید جلوی ارباب بپر بپر کنید و یه توپ دارم قل قلیه بخونید!

و بعد با خنده ای شیطانی از پشت شروع به عقب عقب رفتن کرد که یهو پاش گیر کرد به عصای لوسیوس و با ماتحت بر زمین خورد!

-هی پیرمرد جلو پاتو نگاه کن! داشتی عصامو میشکوندی

-به چه حقی به من میگی پیرمرد؟! من فقط دویست و شصتو سه سالمه ولی از اون دامبلدور بهتر موندم! همون عصاتو .... استغفرالـ... ...

-

بعد فینیاس از اتاق خارج میشود.

لوسیوس با تعجب:
- این روانی چشه؟!

صدایی از پشت در فریاد میزند:
-چش نی، دماغه!

آستوریا:
-چمیدونم بابا دیوونه شده از پیری!
به امید انقراض گندزاده های پست...


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
ارسال شده در: چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 22:29
تاریخ عضویت: 1395/11/26
: شنبه 13 خرداد 1396 13:25
از: اصفهان
پست‌ها: 5
آفلاین
‎1- هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!

با زبان خوش هان؟ تو از فینیاس نایجلوس بلک میخای که با زبان خوش با تویه گند زاده حرف بزنه؟ تنها کسی که لایق احترام منه لرد سیاهه

‎2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟

دهن کثیفتو ببند گند زاده ی پست فطرت! تو چی فکر کردی که لرد سیاه رو با اون پیرمرد خرفت مقایسه میکنی هاااان؟؟؟!!!!

‎3-مهم ترين هدف جاه طلبانه تان براي عضويت در گروه مرگخواران چيست؟

نمیفهمم کدوم احمق نفهمی این سوالات مزخرفو نوشته! خیلی دوست داشتم تو دوران مدیریتم تو هاگوارتز میدیدمت تا میدادمت دست مستخدم اون موقع! اره یاده یبار یه پسر گریفیندوری زیر شکنجه هاش جون داد. حالا تویه یه الف بچه جلوم نشستی دلیل خدمتم به اربابو میپرسی!!! واقعا که جای تاسفه. ولی برا اینکه احمق از دنیا نری میگم که میخام مرگخوار شم که گند زاده هایی مثل تورو بکشم

‎4-به دلخواه خود يکي از محفلي ها را انتخاب کرده و لقبي مناسب برايش انتخاب کنيد.

دامبولی دیمبول

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهي قادر به سير کردن شکم ويزلي هاست؟

به نظرم باید از سازمان جهانی بهداشت و داروی جهانی درخواست کمک کنن یکم از بودجه نیجریه رو براشون کنار بزاره

‎6-بهترين راه نابود کردن يک محفلي چيست؟

با یه افسنو برنده ضعیف سانت به سانت از نوک انگشتای پاشون شروع کنی به کندن تیکه های بدنشوت و وقتی ب کمرشون رسیدی بگی (اکسیو هرت) تا قلبشون کشیده شه بیرون بعد میتونی از خون تازه ی انسان تغذیه کنی

‎7-در صورت عضويت چه رفتاري با نجيني خواهيد داشت؟

اندکی کمتر از رفتاری که با ارباب خواهم داشت

‎8-به نظر شما چه اتفاقي براي موها و بيني لرد سياه افتاده است؟

به نظرم فقط یه احمق نباید بفهمه که لرد سیاه موهاشو بخاطر جلوگیری از معجون مرکب از بین برده، و به نظرم دماغشون هم بخاطر جذبه و شباهت به مار از بین برده

‎9-يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.

پارچه تنظیف / کهنه بچه / لیف حمام / چوبدستی پاک کن / سیم ظرفشویی


تایید نشد. توضیح در پست بعد.
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در 1396/2/6 23:51:19
به امید انقراض گندزاده های پست...


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1396 17:53
تاریخ عضویت: 1395/11/26
: شنبه 13 خرداد 1396 13:25
از: اصفهان
پست‌ها: 5
آفلاین
فینیاس نایجلوس بلک
Phineas nigellus

گروه :اسلیترین

ویژگی های ظاهری و اخلاقی: موی بلند و سیاه لخت / صورت بیضی شکل

چوبدستی: چوب سدر ژاپنی / ریسه قلب اژدها / چهارده اینچ

معرفی کوتاه:والدین نامعلوم
سه خواهر و برادر: سیریوس، الادورا و ایسلا.
مدیر هاگوارتز.
ازدواج با اورسولا فلینت.
پنج فرزند: سیریوس (1952-1877) ، فینیاس (طرد شده، تاریخ تولد و مرگ نامعلوم)، سیگنوس (1943-1889) بلوینا (1962-1886)؛ آرکچروس (1959-1884).
پدربزرگ پدربزرگ سیریوس بلک که بعنوان منفورترین مدیری که هاگوارتز تاکنون داشته است معروف است (م.ق.6).


تایید شد.
ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1396/2/5 20:16:53
به امید انقراض گندزاده های پست...


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
ارسال شده در: یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 17:29
تاریخ عضویت: 1395/11/26
: شنبه 13 خرداد 1396 13:25
از: اصفهان
پست‌ها: 5
آفلاین
ادم گوشه گیریم و علاقه زیادی به حرف زدن ندارم ینی برام جالب نیست انرژی برای حرف زدن بدم! خیلی کتاب میخونم ینی خیلی بیش از حد میخونم.
از موسیقی لذت میبرم و همینطور وقتایی که بیکارم شکنجه کردن افرادو تو ذهنم تصور میکنم :)
فک کنم بتونم مرگ خوار خوبی بشم البته اینجا نباید بگم!
دوست دارم برم اسلیترین
به امید انقراض گندزاده های پست...


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
ارسال شده در: شنبه 2 اردیبهشت 1396 14:42
تاریخ عضویت: 1395/11/26
: شنبه 13 خرداد 1396 13:25
از: اصفهان
پست‌ها: 5
آفلاین
تصویر آینه ی نفاق انگیز و اسنیپ سوروس اسنیپ، معلم معجون سازی مدرسه جادوگری هاگوارتز، مردی بلند قد، با مویی سیاه و بلند که به دو طرف سرش ریخته بود و به آنها روغن زده بود، در حال رفتن به سوی یکی از راه رو های تاریک هاگوارتز بود. ساعت دوازده تمام بود. اسنیپ تقریبا به مقصدش رسیده بود.راه روی سوم طبقه پنجم. نزدیک بخش ممنوعه ی کتابخانه. جلوی در اتاقی میایستد،چوبدستی اش را با حالتی ناگهانی از آستین ردایش بیرون میکشد، زیر لب میگوید: آلوهومورا در کلاس باز میشود. کلاسی خالی با دیوار های سنگی سیاه، و در مرکز آن، آینه ای تمام قد که پایه های فلزی ان زنگار زده است، بر روی قاب آن اشکالی به چشم میخورد، پیچک هایی که دور آن میپیچند و بالا میروند و در میان آنها مار هایی دیده میشود. اسنیپ با قدم های آرام و استوارم و بی صدا به سوی آینه میرود، و جلوی آن میایستد. سرش به صورت آرامی میلرزد،هر چند ثانیه گردنش تکانی عصبی میخورد و با خود زیر لب چیز های میگوید،دستش را به سوی آینه دراز میکند، انگشتش را تا چند سانتی متری ان جلو میبرد، و ناگهان انگشتانش منقبض میشوند و دستش جمع میشود. آرام دستش را عقب میکشد، حال بدنش نیز به آرامی میلرزد، بر روی زانو هایش می افتد، مردی به بزرگی او، اکنون جلوی شیشه ای خاک گرفته به زانو درآمده است... چه چیز در آینه چنین قدرتی دات که اسنیپ را به این حال دراورد؟ لی لی اوانز، دوست دوران کودکی اش که اکنون بزرگ است و سرش را روی شانه های سوروس گذاشته و میخندد... ناگهان در اتاق باز میشود، اسنیپ به سرعت بر میگردد و چوبدستی اش را بالا نگه میدارد، دامبلدور با حالتی استوار و سرشار از آرامش وارد اتاق میشود. _پـ..پـ..پروفسور، اینجا چیکار میکنید؟! دامبلدور با لحنی عادی و اندکی شوخ طبعانه میگوید: _امممم، خوب راستش میخواستم برم دستشویی ولی یهو هوس کردم یه سری به اون نقشه ی پاتر بزنم، میدونی که کدومو میگم؟ _بله پروفسور _آره و اینظوری شد تورو دیدم که اومدی اینجا، دیدم یه دستشویی توی این راهرو هست که خودم تاحالا ندیده بودمش! هوهو خیلی جالبه نه سوروس؟ بعد از این همه سال هنوز تمام اسرار اینجارو نمیدونم. سپس با حالتی رویا گونه به درودیوار نگاه میکند و دستی به ریش های بلندش میکشد، اسنیپ با لحنی پرسش گونه میگوید: _ولی پروفسور اینجا شبیه دستشویی نیست که؟هست؟ _هاااه هااه هااه معلومه که نه سوروس!! راستش گفتم حالا که تو اینجایی زودتر بهت بگم که برانامه ی کلاس ها یکمیـ... سپس کمی خم میشود و سعی میکند پشت سر اسنیپ را ببیند، ناگهان چهره اش در هم میرود و اسنیپ با حالتی که انگار در حال درد کشیدن است چشم هایش را میبندد... _سـ...سـ.. سوروس...، تو باز هم،تو باز هم سعی کردی اون... اسنیپ سرش را اندکی پایین میاندازد و میگوید: _بله، قربان _سوروس من بهت گفته بودم که... _بله قربان گفته بودین که نگاه کردن توی اون تیکه شیشه ی مسخره هیچ کمکی به من نمیکنه و فقط باعث بدتر شدن حالم میشه. باور کنید که بیشتر از دوسال که اینکارو کردم میگذره ولی امشب طاغتم تموم شد، یاد اون روز افتادم... _سوروس میدونی که من جیمز پاتر و دوستش سیریوس رو بخاطر اون کار خیلی سرزنش کردم،<سپس با حالتی بی طرف میگوید:> ولی خوب میدونی که اگه سیریوس هم اشتباهشو قبول میکرد اون پاتره کله شق قبول نمیکــ... _قربان کاری که اونا کردن اصلا برای من مهم نیست. دامبلدور با حالتی سرخورده و با صدایی ضعیف میگوید: _اوه البته.... _هنوز هم وقتی به اون حرفم فکر میکنم دلم میخاد خودم رو دار بزنم. _سوروس، نمیخام بهت بگم که برام اهمیتی نداره، نه اصلا اینظور نیست من به عشق تو احترام میزارم ولی برام جالبه که تو بعد از اون همه سال... _اکــسپـــــکتـــــوپاتـــــــرونـــام آهویی نقره ای رنگ، براق و زیبا با وقار از میان دود های نقره ای رنگی که از میان چوبدستی اسنیپ بیرون میزد تشکیل میشود، با جهش هایی سنگین در میان هوای برای خود راه باز میکند و به جلو میرود، به دور اتاق میچرخد و از میان آینه عبور میکند، اینه لحظه ای روشن میشود و سپس آهو به نزدیکی اسنیپ بر میگردد و ناپدید میشود... دامبلدور با تعجبی آمیخته به اندکی ترس نگاهش را از محلی که اهو ناپدید شده بود به صورت اسنیپ میبرد، _تمام این مدت؟ _همیشه... پ.ن: امیدوارم متوجه شده باشین منظورم از "اون روز" همون روزیه که جیمز اسنیپ رو سروته کرد و لی لی خواست ازش طرفداری کنه و اینا ولی سوروس گفت به کمک گند زاده ای مـثل اون احتیاج نداره، و جدایی اسنیپ و لی لی هم بخاطر همین بود جالب بود. منتها بعد از اینکه دیالوگ هات تموم میشه و میخوای توصیف کنی، دو تا اینتر بزن. و اینکه از علامت تعجب و سوال یدونه هم بذاری منظورتو میرسونه. در کل اینکه چندتا علامت سوال و تعجب بذاری، میزان سوالی بودن یا تعجبی بودن جملت رو بیشتر نمیکنه. تایید شد! مرحله بعد: گروهبندی
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در 1396/2/2 18:41:59
به امید انقراض گندزاده های پست...