هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲:۳۶ جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶
#1
عرض سلام و ادب.


نام شخصيت انتخابي: "دِیوید هامبلین"

سن: ظاهرا 25 ساله.

خون: دورگه.

گروه : "گریفیندور"

ویژگی های ظاهری و اخلاقی:قد متوسط اما چهارشانه. چشم های تیره و کشیده.موهای کمی بلند و مشکی. چهره ی معمولی و جدی.با لباس های رسمی معمولا در مجامع حاضر میشه. معمولا به علت مهربونی ذاتیش به دل همه میشینه. بعضی وقت ها یکم خنگ میزنه، البته با اون چهره ی جدی بنظر میاد خودش رو به خنگی بزنه؛بهر حال معمولا بقیه رو میخندونه. کسی چیز زیادی در موردش نمیدونه و درمورد خودش خیلی حرف نمیزنه.
یکمی هم چش چرونی میکنه کثافت!

چوبدستی: چوب دستی از چوب اَفرا و 25 سانتی متری.

جارو: آذرخش.

پاترونوس: ببر.
معرفی کوتاه: دیوید در سپیده دم یک روز بارانی در پاییزی سرد اولین اشک هایش را ریخت. او پسر بانوی جادوگریست که به عشقی ممنوع تن داد.


بهتر بود به تنها ویژگی این شخصیت که می‌دونیم، یعنی کاپیتان تیم کوییدیچ گریفیندور بودن اشاره می‌کردی. به هر حال...
تایید شد.


ویرایش شده توسط Denin.Veiga در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۵ ۳:۵۳:۰۰
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۵ ۱۳:۵۷:۳۶

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶
#2
سلام.

حقیقتش اگر میخواستم یکی از شخصیت های کتاب باشم حتما یا پرفسور اسنیپ میبودم یا دراکو مالفوری... اما خب اینا گرفته شدن پس بنابر این تصمیم بر دِنین ویگا موندن شد!
دِنین یک مرد بیست و شش هفت ساله هست که معمولا جدی و منطقیه اما وقتی جمع دوستاش باشه و بنا به خندیدن باشه خوب بلده که بخندونه!
بهر حال باتوجه به خصوصیاتم نظر خودم به ترتیب روی اسلیترین و گریفیندوره... اگه که دیـــــگه هیـــــــــچ جایی پیدا نکردی تو اینا من رو بگنجونی، ریونکلاو .

قربانت مرسی !



________
پ.ن: میگما... اون فاز شاگرد اول و چمیدونم شاگرد ممتاز توی پستای اول دیگه چــــــی بود؟؟؟ پاچیدم از خنده!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۶:۳۷ پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶
#3
تصویر کوچک شده


تصویر شماره ی 7




تقریبا ساعت هفت یا هشت عصر بود.
هری توی اتاقش رو تخت دراز کشیده بود و و مشغول خوندن کتاب "پیشگویی آینده " بود.
رون ویزلی وارد اتاق شد:

_هری... کله ت رو از اون کتاب بکش بیرون ... بد بخت شدی!
_چیشده رون؟
_هری... به ریش آلبوس... به حرمت همین وقت قسم... فکر کنم دیگه نمیبینمت...
_میگی چیشده یا نه؟
_من داشتم میرفتم سمت کتاب خونه که پرفسور اسنیپ رو دیدم...
_خب؟
_و اون خیلی عصبانی گفت به پاتر بگو بیاد پیش من!
_ شاید میخواد بخاطر تنبیه نا عادلانه ی سری قبل معذرت خواهی کنه!
_نه واقعا فک نمیکنم اون شِمر بخواد بابت چیزی عذر خواهی کنه
_باشه پس واسم یه مراسم ختم خوب بگیر رفیق

از روی تخت اومد پایین و رفت به طرف در.


اتاق پرفسور اسنیپ:


تَق تَق تَق.

_بیا تو.

هری در رو باز کرد.و وارد اتاق شد.
اسنیپ پشت میز نشسته بود و یه سری برگه و پوشه رو که روی میزش بودند زیر و رو میکرد. کاملا واضح بود که الکی داره خودشو سرگرم میکنه.
_پرفسور... با من کاری داشتین؟
_آه بله پاتر...(الکی مثلا حواسش نبود که پاتره!)باهات کار داشتم...آااا... درسهات چطور پیش میرن پاترِ ع عزیززز؟!
هری:
_آ... همه چی خوبه پرفسور... چیزی شده؟
_ببین پاتر... میرم سر اصل مطلب... آه ... چطور بگم؟... میخوام واسم یه کاری بکنی.
_چکاری پرفسور؟
_یه جعبه ی کوچیک چوبی اندازه ی جعبه ی یه انگشتر توی اتاق دامبلدور هست.ازت میخوام میخوام بری اونجا بی سر و صدا و بدون اینکه بفهمه اونو واسم بیاریش.
_اوه ببخشید قربان ولی...
_ ببین پاتر... پاترِ عزیز... نمیتونم اینرو از بچه های اسلیترین بخوام... تو از بین بقیه ی بچه ها برای آلبوس محبوب تری. پس باید این کار رو انجام بدی.
_اما ...
_
_بله چشم. اصلا فکرشو هم نکنید پرفسور... تا شب میارمش...
_میتونی بری

هری به طرف در رفت.
_پاتر... اگه کسی تو رو دید هیـــچ اسمی از من نمیبری. ملتفطی؟
_ اوه بله!

هری از اتاق بیرون اومد و در رو بست.

ذهن هری: وات دِ فا...؟! اخه من چطور اینکارو بکنم؟
آه... شنل نامرئی تنها راهه.

فردای اون روز:

ساعت سه و نیم بعد از ظهر.
هری در حال آماده شدن برای رفتن به کلاسه. قراره ساعت چهار کلاس گیاه شناسی پیشرفته داشته باشن.
رون در اتاق رو باز کرد و یهو عربده زد:
_إنا لله وإنا إليه راجعون...
_چیشده رون؟ کی مرده؟
_درگذشتِ گذشتِ ذَشتِ برادر بزرگوارمان رِمان رِمان هری پاتر پاتِر پاتِر رابه به به...تمامیِ
_بگو باز چی شده؟
_باز اسنیپ کارت داره!

دل و روده ی هری از استرس ریخت کف اتاق.
_این دفعه واقعا واسم یه مراسم ابرومند بگیر رون.
_پس این دفعه واقعا یه گندی زدی!




تَق تَق تَق..
همین که هری در زد، دراز پشت به شدت باز شد و دستای پرفسور اسنیپ در وانفسای باز شدن در به طرف هری اومدن و یقه ی هری رو چنگ زدن. پرفسور هری رو پرت کرد داخل اتاق و در رو محکم بست.
هری:
پرفسور:

_هری ... ازت میخوام برام تعریف کنی که دقیقا دیروز وقتی که از اینجا رفتی چیشد.
_آ... خب... اِممم... پرفسور... راستش...
_زود باش بگو
_خب من شنل نامرئیم رو برداشتم و ... جلوی در اتاق پرفسور دامبلدور منتظر موندم... خب منتظر موندم تا در باز شه... و ...خب...
_بنال دیگه.
_خب در باز شد و خانم مک گوناگل رفتن تو... منم پشت سرشون رفتم داخل اتاق...
_خب؟
_خب بعد وقتی که حواسشون نبود من جعبه رو برداشتم... و اوردم پیش شما پرفسور
_احساس میکنم یه تیکه جامونده پاتر ... چون امروز دامبلدور وقتی منو توی تالار اتفاقی دید بهم گفت مواظب موشها باشم (با صدای بلند)
گوش هری رو کشید.

_خب پرفسور...راستش وقتی که از اتاق بیرون می اومدم گوشه ی شنل به لبه ی میز گیر کرد ... و خب... اونا منو دیدن.
_




إنا لله وإنا إليه راجعون

___________
پ.ن: خییییییلی وقت بود ننوشته بودم.


جالب بود بسی.
شناسه قبلی داشتید شما احیانا؟ اگر شناسه قبلی داشتید لطفا با یک بلیت به مدیریت اطلاع بدیدش.

تایید شد!

مرحله بعد در صورتی که شناسه قبلی نداشتید: کلاه گروهبندی!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۴ ۱۴:۲۸:۰۱

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.