هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
#1
کلاه گروه بندی عزیز!درود

من دختری بسیار پرانرژِی و شجاع هستم و همواره آرزوی تحصیل در هاگوارتز رو داشتم.کتابهای زیادی درباره جادوگری خوندم و همیشه منتظر نامه ی هاگوارتز بودم.من خیلی بلندپروازم و به جادوی سیاه و معجون سازی علاقه ی خاصی دارم.ازت میخوام منو به اسلیترین بفرستی تا توی گروه پروفسور اسنیپ عزیزم باشم!
کلاه گروه بندی.خواهش می کنم.اسلیترین...منو بفرست به اسلیترین!



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶
#2
اسنیپ در برابر آینه نفاق انگیز

در اتاق را بی سرو صدا بست و در راهروهای تاریک هاگوارتز به راه افتاد.راه را بدون استفاده از نور چوب دستی هم می توانست به سادگی آب خوردن پیدا کند.دیگر حسابش از دستش در رفته بود و یادش نمی آمد چندمین نیمه شب است که مثل افسون شده ها راه می افتد تا سراغ آینه ی نفاق انگیز برود و تصویری را تماشا کند که فقط در آینه به وضوح دیده می شد و حتی در خوابش هم نمی توانست تصویری این چنین خیال انگیز و دلبربا ببیند.پای آینه که وسط می آمد احساسات و آرزوهای فروخورده اش منطق همیشگی اش را سرکوب می کرد و قلبش بود که به مغز فرمان می داد.
به جای همیشگی رسید.وارد شد و بی هیچ مکثی پارچه را از روی آینه نفاق انگیز کنار زد.انگار که فکر کند واقعا لی لی پشت پرده منتظرش نشسته تا او بیاید و غرق تماشایش شود.

-لی لی!

دستش به جای موهای لی لی روی سری آینه نشست.ولی اسنیپِ توی آینه داشت موهای لی لی را نوازش می کرد و لبخند می زد!لبخندی که به جز آینه هیچ جای دیگری دیده نمی شد.

-سوروس!نظرت چیست امروز سری به کوچه دیاگون بزنیم؟

-هر طور که تو بخواهی!


لی لی لبخندی شیرین زد که اسنیپ جانش را برای آن می داد و گفت:

-واقعا که تو بهترینی.


اسنیپِ توی آینه لبخند می زد...


-سوروس!معلوم است اینجا چه کار می کنی؟


اسنیپ با اکراه نگاهش را از تصویر درون آینه برداشت و به عقب چرخید.دامبلدور پشت سرش ایستاده بود و نگاه سرزنشگرش را به او دوخته بود.می دانست هر توضیحی بی فایده است.دامبلدور تنها کسی بود که می دانست اسنیپ چه چیزی را در آینه می بیند.با این حال او اسنیپ بود.جادوگر مرموز و سیاه پوشِ هاگوارتز و حتی جلوی کسی که رازش را می دانست هم خودش را از تک و تا نمی انداخت.


-سر و صدایی از این اتاق شنیدم.می خواستم مطمئن شوم بچه ای وارد اتاق نشده باشد.


اسنیپ این را گفت و پارچه را به سرعت روی آینه انداخت.


-بعید می دانم هیچ بچه ای این وقت شب سراغ آینه بیاید.سوروس!تو می دانی داری چه می کنی؟نکند می خواهی عقلت را از دست بدهی؟


اسنیپ جوابی نداد.دستهایش را پشتش قلاب کرده بود و به گوشه ی نامعلومی در فضا خیره شده بود.انگار داشت سعی می کرد تصویر امشب آینه را با دقت در ذهنش حک کند.خودش هم خوب می دانست زل زدن به آینه نفاق انگیز عواقبی دارد.اما آینه او را افسون کرده بود. فکر و اشتیاق به دیدن خودش کنار لی لی توی آینه جای هیچ تفکری برایش باقی نمی گذاشت.در آینه لی لی،لی لی پاتر نبود! لی لیِ خودش بود.بدون آن که نگاهی به دامبلدور بکند به آرامی از اتاق بیرون رفت تا در راهرو های تاریک هاگوارتز راه برود و باز هم به لی لی فکر کند.




اسنیپ در برابر آینه نفاق انگیزاسنیپ در برابر آینه نفاق انگیز


درود فرزندم

قشنگ بود، توصیفات و دیالوگ هات لذت بخش بودن. فقط نیازی به سه اینتر نیست. دوتا کفایت میکنه.

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی



ویرایش شده توسط Ana.s در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۱۵:۰۹:۴۳
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۵ ۲۳:۱۹:۴۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.