#6
به دیوار بزرگ سالن نزدیک شدم و به اطراف خیره شدم همه چیز مثل یک رویا بود. هاگوارتز بسیار زیبا بود وشمع های شناور درهوا،پرچم های بزرگ برافراشته و آن سقف سحرامیز که مانند شیشه شفاف بود و آسمان بیرون را نشان میداد این زیبایی را چندیدن برابر کرده بود.تعدادی میز در سالن قرار داشت که روی همه انها بشقاب ها خالی بودند حتی روی میزاساتیدهم اثری از غذا نبود. بجز دانش اموزانی که اطراف میزها بودند چندین شبح سفید و یک مرد قوی وغول پیکر نیز بود.همه به ما نگاه میکردند وانگار منتظر پایان گروهبندی بودند.
همینطورکه به اطراف دقت میکردم با صدای تشویق دیگران از جا پریدم مثل اینکه شعرآن کلاه کهنه به پایان رسیده بود.
پروفسورمک گونگال(اسمش روی لباسش نوشته بود)لیست اسامی را جلو اورد و گفت:اسم هر کدومتونو صدا زدم جلو بیاد کلاه رو بپوشه و روی چهارپایه بشینه.
چند ثانیه بعداسم من صدازده شد.اهسته و با نگرانی جلو رفتم و کلاه رو پوشیدم جلوی چشمم تاریک شد و صدایی به گوشم رسید
_اووم..بزارببینم...باهوش،
شجاع،یکم حسود و عاشق رقابت هستی. نگران نباش خیلی از مشنگ زاده هایی که توی این مدرسه بوده اند موفق شدن خب حالا بگو ببینم کدوم گروهی رو دوست داری؟
_کدوم گروه؟ولی من که درباره گروه ها اطلاعاتی ندارم.
_بله...میبینم که به همه چیز دقت کردی جزشعری که من خوندم.
کلاه درست میگفت من حتی یک کلمه ازشعری را که خوانده بود گوش نداده بودم بخاطر همین خجالت کشیدم و چشم هایم را بستم که کلاه شروع به خندیدن کرد و باعث شداحساس کنم گونه هایم سرخ شده است
_باشه حالا که خودت انتخابی نداری من تنها تصمیم میگیرم.
کلاه بلندگفت: گریفندور.
صدای تشویق بلندشد. با احتیاط کلاه را کنارگذاشتم و ازجلوی یک پسر که روی صورتش جای یک زخم بود ونگران بنظرمیرسید گذشتم و به سمت میز گریفندور رفتم.
*پ ن(امیدوارم نکاتی روکه توی نوشته قبلیم گفتینو درست بکارگرفته باشم)
درود دوباره بر تو فرزندم.
اینبار بهتر شد.
فقط چندتا نکته در مورد ظاهر پست و دیالوگ نویسی بهت میگم.
نقل قول:اهسته و با نگرانی جلو رفتم و کلاه رو پوشیدم جلوی چشمم تاریک شد و صدایی به گوشم رسید
_اووم..بزارببینم...باهوش،
شجاع،یکم حسود و عاشق رقابت هستی. نگران نباش خیلی از مشنگ زاده هایی که توی این مدرسه بوده اند موفق شدن خب حالا بگو ببینم کدوم گروهی رو دوست داری؟
اول اینکه آخر جملات، نقطه یا علامت تعجب و یا علامت سوال میذاری. با توجه به موقعیت.
دوم اینکه بین دیالوگ نیاز نیست اینتر بزنی.
اهسته و با نگرانی جلو رفتم و کلاه رو پوشیدم جلوی چشمم تاریک شد و صدایی به گوشم رسید.
_اووم..بزارببینم...باهوش،شجاع،یکم حسود و عاشق رقابت هستی. نگران نباش خیلی از مشنگ زاده هایی که توی این مدرسه بوده اند موفق شدن خب حالا بگو ببینم کدوم گروهی رو دوست داری؟
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی