به نام خدا
چارلی ویزلی،سال 2018 میلادی
راستش این ماجرا چند روز پیش اتفاق افتاد و خیلی خاطره باحالی شد.گفتم برای شما هم تعریفش کنم بلکه کمی لذت ببرید.
درست پنج روز پیش بود که داشتم با اژدهای عزیز خودم(که اسمش نیکی هست) بازی می کردم که ناگهان یه چیزی از آسمون مستقیم اومد و خورد توی مغز من.وقتی حالم سرجاش اومد دیدم یه زمان برگردان باحال هست.از همون هایی که دوست داشتم.من همیشه دوست داشتم یه زمان برگردان داشته باشم تا بتونم با گذشتگان دیدار کنم و الآن یکی از همون هایی که سالها آرزوی من بود در دست من قرار داشت.تنها مشکلش این بود که بلد نبودم ازش استفاده کنم
یکم باهاش ور رفتم تا بالاخره فهمیدم که باید اون گیره کناریشو بچرخونم.خب من میخواستم به سه ساعت قبل برم.کمی محاسبه کردم و بعد حدود سیصد بار اونو چرخوندم و متاسفانه به دلیل زیاد چرخوندنش به هزار سال قبل رفتم
باورم نمی شد.البته درست در هاگوارتز ظاهر شدم.البته نه اون هاگوارتزی که الآن هست.بلکه هاگوارتز نیمه کاره.درسته من درست لحظه ساخت هاگوارتز ظاهر شدم و چهار جادوگر بزرگ رو دیدم که دارن اون جا کار میکنند.اسلیترین داشت آجر می اورد و گریفیندور هم داشت ملات رو درست می کرد و هافلپاف و ریونکلاو هم داشتند آجر ها رو می چیدند و خلاصه از این جور حرف ها.
بعد از یه مدت که اون جا بودم در نهایت تونستم دوباره زمان بر گردان رو به کار بندازم و به زمان خودمون برگردم.واسلام نامه تمام
چارلی ویزلی
استاد اژدها شناسی