هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (آلن.ادگار.بونز)



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱:۱۲ سه شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۷
#1
خاطرات، بعضاً تلخند. حتی برای جادوگری مثل آلن بونز. حتی برای برادر بزرگ ترش، ادوارد. شاید برای دیگر بچه های دره، کودکی به داستان هایی مانند اولین پرواز با نیمبوس هایشان و خوردن برتی بات های مختلف و نوشیدنی کره ای ختم شود اما برای بونز ها داستان صورتی دیگر داشت. تصاویر گنگ و مبهمی از خشم. جیغ. گریه. گریه. گریه.
کوچک بودند اما آنقدر می فهمیدند که یک جای کار درست نیست. ترس را احساس می کردند. مرگ را بو می کشیدند و گریه می کردند. از آن سو، برایش مهم نبود که کدام خانه را خراب می کرد. ولدمورت از کنار هر ساختمان که رد می شد، آن را خراب می کرد. برایش مهم نبود که سه کودک احتمالاً شیرخواره هم آن میان باشند. خانه ی بونز ها خراب شد. صدای خنده ی حضار از زیر آوار گوش ادگار جوان را آزار می داد. پدر خانواده با تمام توان از زیر آوار بلند شد. با چوب دستی خودش به سمت هر کسی که می خندید نشانه رفت. به سمت هر کسی که به آوار شدن خانه های دره ی روونا می خندید. دوئل ناجوانمردانه ای بود. ادگار مرد بزرگی بود. مردی که ایستاد و جنگید و در انتها چوب دستی اش شرافتمندانه به زمین افتاد.
تقریباً همه ی خانه ها ویران شده بود. زن ها و کودکان زیر آوار مانده بودند. آسمان سیاه شب اما، شکافته شد. نور سفیدی در میان گرد و غبار پدید آمد و ابتدا دامبلدور جوان و سپس عده ای از دوستانش، که خود را محفلی می نامیدند، ظاهر شدند. چه از نظر تعداد و چه از نظر توان، بیشتر و قوی تر از مرگخواران بودند. اما مرگخواران در ابتدا به این موضوع واقف نبودند و تلفات زیادی دادند. در ادامه نیز لرد سیاه فرار کرد و آن هایی که زنده مانده بودند، یا مخفی شدند و یا کشته. دره دیگر آرام شده بود. دامبلدور در کنار نیوتون اسکمندر ایستاده بود. نیوتونِ تازه از سفر برگشته، با اینکه مانند برادر خود قهرمان جنگ نیست، اما جنگیدن را پیش همان قهرمان آموخته بود. تنها تعداد کمی از اهالی دره زنده مانده بودند. صدای شیون و گریه از همه جا شنیده می شد. خانواده هایی که فرزندان خود را از دست داده بودند. آن هایی که ناخواسته جنگجویان جوان خود را خیلی زود به میدان نبرد فرستاده بودند.
به کمک محفل، جایی آماده شد تا خانواده های بازمانده آنجا بمانند. ابتدا خانواده ها و سپس محفلی ها از آنجا رفتند. تقریباً همه جز دو نفر. آلبوس و نیوتون آخرین کسانی بودند که دره را ترک می کردند. دامبلدور با دقت به اطراف گوش می داد. صدایی می شنوید اما نمیدانست که منبع صدا چیست و یا کجاست. بیشتر گوش داد. صدای گریه بود. صدای گریه ی کودکانی بود که زیر آوار خانه ی بونز گیر کرده بودند. نیوتون به سرعت آوار ها را جا به جا کرد. سه کودک. سه اسم. ادوارد، آلِن و آلبرت، تنها بازمانده های خانواده ی بونز در دره بودند.
نیوتون دو کودک را در آغوش گرفت و دامبلدور هم کودک دیگر را. آن ها آنقدر کوچک بودند که نیاز به سرپرست داشتند. سرپرستی مطمئن. آملیا بونز، عمه ی بچه ها، شخص مناسبی نبود. آلبوس این را به یقین می دانست. باید سریع تر به دره ی گودریک می رفتند. جایی که بازمانده ها را به آنجا برده بودند. تا اوضاع آرام تر شود، لازم بود بچه ها جایی برای ماندن داشته باشند. اما کجا؟

***


آلِن ادگار بونز. با صورتی کشیده و مو هایی مشکی، تازه به هجده نوزده سالگی رسیده. اسم ادگار را از پدر خود به یادگار دارد. در چشمان مشکی اش، برقی دیده می شود و در دست راستش انگشتری از جنس نقره و دُر می اندازد. در بچگی یتیم شده و سرپرستی وی به نیوتون اسکمندر می رسد. با وی به آمریکا سفر می کند. شهر های رنگارنگی که هر مخاطبی را مجذوب خود می کند.
هنگامی که نیوتون به اجبار آمریکا را به مقصد لندن ترک می کند، آلن آنجا می ماند. به مدرسه ی جادوگری ایلورمورنی می رود. از بهترین مدارس جادوگری در دنیا. آنجا بود که استعداد وی آشکار می شود. گرچه معجون سازی اش تعریفی ندارد اما در کاربرد جادو، چه در حمله و چه در دفاع، به درجات بالایی دست می یابد. به نظر می رسد که بیشتر وقت خود را صرف مطالعه می کند اما اینگونه نیست. پروفسورها به دفعات گفته بودند که اگر از استعدادش به درستی استفاده کند می تواند در مدتی کوتاه به سِمَتی در مدرسه و حتی در دیوان جادوگری آمریکا دست یابد. اما آلِن به دنبال این ها نبود. عاشق کشف کردن بود. فهمیدن. خطر کردن.
به دنبال شغل کارگاهی رفت اما دید آنچه در تصور داشت با آنچه که به آن کارگاه می گفتند فرق دارد. پس تصمیم گرفت کارگاه بشود، اما به روش خودش. از کسی دستور نگیرد و شغلش اداری نباشد که فلان ساعت سر کار برود و فلان ساعت کارش را تمام کند. پرونده های عجیب را ترجیح می دهد. آن هایی که ذهنش را تا ساعت ها مشغول کند.
به پیشنهاد برادر بزرگ تر خود، ادوارد، دوباره به انگلستان بر می گردد تا خانواده ی بونز بار دیگر کنار هم جمع شوند. در آنجا به هاگوارتز سر می زند و با آلبوس دامبلدور ملاقات می کند. مردی که سال ها قبل، وی را به نیوتون اسکمندر سپرده بود. کلاه گروهبندی را به سرش می گذارد و همان گونه که انتظار می رفت، ریونکلاو یک بونز دیگر را در خود جای می دهد. البته یک بار دیگر وقتی کوچک بود به کوچه ی دیاگون سفر می کرده بود، در مغازه ی آقای الیوندر می گذارد که چوبدستی او را انتخاب کند. چوب درخت آش با موی تک شاخ. دوازده اینچ. به حدی وفادار که با خلع سلاح نیز مالک واقعی چوبدستی تغییر نمی کند.
برای اولین بار پاترونوس را در ایلورمورنی امتحان می کند و گرگی سفید رنگ در هوا ظاهر می شود. آنقدر غیر منتظره بود که بارها این کار را امتحان کرد و هر دفعه، همان گرگ سفید رنگ به بیرون می جهید و به سمت شمال حرکت می کرد.
حالا در انگلستان است. در خانه ی تعمیر شده ی بونز ها در دره ی روونا. جایی که سال ها قبل در آن زندگی می کردند. منتظر اتفاقاتی که پیش روی آن ها قرار خواهد گرفت.

سلام خوش برگشتین.

متاسفانه شخصیت های ساختگی قبول نمیشن. شما میتونین یکی از شخصیت های بدون پیشینه رو انتخاب کنین و درباره‌ش بنویسین.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۰ ۲:۱۰:۲۶






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.