هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۷
#1
اولویت اول من اسلیترین هست و اولویت دیگه ای هم ندارم



پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۷
#2
تاریکی همه جا را در بر گرفته است، تنها چیزی که دیده میشود نوری ست که از چوبدستی ای در دستان لاغر یک نفر از انتهای راهرو می آید .
فردی در حال قدم زنی ست؛ فردی که موهای روغن زده ای دارد و چهره ی پریشانش از آشوب درونش خبر میدهد.
صدایی میپیچد...
-سوروس! اینجایی؟ داشتم دنبالت میگشتم...
این صدای کسی نبود، بجز دامبلدورمدیر مدرسه جادوگری هاگوارتز.
-بیا اینجا؛ کارت داشتم، راجب همون چیزی که میدونی ... اینجا نمیشه صحبت کرد ممکنه کسی تو راهرو باشه، آها اونجا یه اتاقه...
و با دست دری را نشان میدهد و در را باز میکند و از بالای عینکش به اسنیپ نگاه میکند.
- بیا دیگه وقت نداریم...
اسنیپ ردایش را در دست میگیردو ردا پیچ و تابی میخورد، در همین حال وارد اتاق میشود.
-باشه، اومدم اومدم حالا راجب چی میخوای صحبت کنی؟
اسنیپ فضای اتاق را به دقت نگاه میکند؛ انگار یک کلاس است ولی خبری از صندلی ای که نشان از کلاس بودن اتاق دهد نبود، فقط تخته سیاهی در دیوار بود که در نگاه اول بعنوان یک کلاس، به چشم می آمد و چیز بزرگی وسط اتاق قرار داشت؛ که روی آن پرده ای کهنه و طوسی رنگی بود. صدای دامبلدور او را از بررسی اتاق بازداشت و شروع به قدم زدن کرد.
-میخواستم راجب سنگ قدرت ازت کمک بخوام، خبرهایی رسیده که عده ای قصد بدست آوردن اون سنگ رو دارند. سنگو هاگرید وقتیکه با هری پاتر به گرینگاتز رفته بود با خودش به هاگوارتز آورده.
-حالا کجا میخوای نگهش داری چه کمکی از دستم برمیاد؟
او که دور آن پرده قدم میزد باعث شد که پرده کمی به کنار رود؛ شبیه آینه بزرگی بود با کنجکاوی بقیه پرده را نیز کنار زد و ناگهان مبهوت آینه شد ...
فردی در آن سوی آینه به او زل زده بود و میخندید، دو چشم نافذ و سبزش او را یاد کسی می انداخت فرد درون آینه کسی نبود جز؛ لیلی اونز.
تمام خاطراتش با لیلی همچون فیلمی از جلوی چهره اش رد میشد و از ذهن او میگذشت...
هنگامی که کلاه گروه بندی لیلی را به گریفندور فرستاد و او با نگاه غمگینش اورا دنبال کرد که کنار جیمز پاتر مینشیند.
وقتیکه کتابهای لیلی به زمین افتاده بود و سوروس جوان در جمع کردن کتابهایش به او کمک کرد و تابستانهایی که باهم میگذراندند. او حتی طعنه های خواهر لیلی، پتونیا، را نیز به یاد داشت.
لیلی سرش را روی شانه سوروس گذاشت و اسنیپ چیزی به روی شانه خود حس کرد؛ نگاهش را برگرداند، دست دامبلدور شانه اسنیپ رو میفشرد.
_فهمیدی چی گفتم؟
اسنیپ که یک لحظه وجودش سرشار از شادی شده بود به خود آمد و دوباره پوزخند همیشگی اش بر لبانش جا خوش کرد. با اینکه متوجه حرف های دامبلدور نشده بود سر خود را به نشانه مثبت تکان داد.
دامبلدور متوجه تغییر حالت چهره اش شد.
-جالبه! آینه نفاق انگیز حتی تورم به خودش جذب کرده!
اسنیپ با چشمان بی روحش به دامبلدور نگاه کرد و گفت:
-من دیگه باید برم آلبوس، باید چند تا چیز از دفترم بردارم بعدا راجب سنگ قدرت حرف میزنیم.
-باشه سوروس، سر میز شام میبینمت.
اسنیپ از اتاق خارج شد در ذهنش فقط یک تصویر بود، تصویر لیلی...
آرام به سمت دخمه اش پیش میرفت آیا همش رویا بود؟ یه رویای شیرین؟ ارزش دوباره دیدنو داشت؟ اما قلبش به درد اومده بود.
خوشی هیچگاه سراغ او نمی آمد حتی وقتی بچه بود هم روزگار خوشی نداشت. در دخمه را باز کرد سر خود را تکان داد و وارد دخمه شد. در را پشت سرش بست و اجازه داد پاهای سستش به در تکیه کنند.
تصویر شماره سه کاگاه داستان نویسی

درود بر تو فرزندم.

خوب نوشتی... فقط یک سری نکات ظاهری رو بگم بهت من.
نقل قول:
دامبلدور متوجه تغییر حالت چهره اش شد.
-جالبه! آینه نفاق انگیز حتی تورم به خودش جذب کرده!
اسنیپ با چشمان بی روحش به دامبلدور نگاه کرد و گفت:
-من دیگه باید برم آلبوس، باید چند تا چیز از دفترم بردارم بعدا راجب سنگ قدرت حرف میزنیم.
-باشه سوروس، سر میز شام میبینمت.
اسنیپ از اتاق خارج شد در ذهنش فقط یک تصویر بود، تصویر لیلی...

این قسمت برای مثال باید به این شکل نوشته میشد:

دامبلدور متوجه تغییر حالت چهره اش شد.
-جالبه! آینه نفاق انگیز حتی تورم به خودش جذب کرده!

اسنیپ با چشمان بی روحش به دامبلدور نگاه کرد و گفت:
-من دیگه باید برم آلبوس، باید چند تا چیز از دفترم بردارم بعدا راجب سنگ قدرت حرف میزنیم.
-باشه سوروس، سر میز شام میبینمت.

اسنیپ از اتاق خارج شد در ذهنش فقط یک تصویر بود، تصویر لیلی...


به عبارت دیگه، وقتی دیالوگ هات تموم میشن و میخوای توصیف بنویسی، دوتا اینتر میزنی.
همینا دیگه...

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۷ ۲۲:۴۵:۳۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.