تصویر سهنه معلومه که این اسمش حسودی نیست. خب کنار همدیگه خوشحالن، همدیگه رو دوست دارن. من چی میگم این وسطه؟ همین که کنار پاتر خوشحاله منو خوشحال میکنه. چی دارم میگم؟ معلومه که خوشحالم نمیکنه.
نه با این حرفا این بغض از جاش تکون نمیخوره. خودمو که نمیتونم گول بزنم. دوستش دارم. آخه این چشای سبزِ جادویی چطور میتونن اون پسره پاترو جذاب ببینن. اون که...
ولی آخه چرا؟ چرا از من خوشش نمیاد؟ چرا اون پسرۀ از خودراضیِ خودمرکزجهانبینو به من ترجیح میده؟ من چمه؟ این که با سه تا خنگ از خود راضیِ دنبال جلب توجه و قلدر نمیچرخم چیش بده؟ اصن لیلی چطور میتونه از یه همچین جونور کثیف و پستی خوشش بیاد. لعنتی فک کرده نمیشه فهمید چقد سطحی و بیارزش و احمقه.
"دستشو نگیر.
لیلی، لیلی، لطفاً"
اه حتا نمیتونم جلوی خودمو بگیرم که احساساتمو جلوی یه آینه داد نزنم. شعت.
اون بهرحال انتخاب خودشو کرده. دیگه نمیخوام این تصویرو ببینم آینۀ لعنتی. چی از جونم میخوای؟ اون همه تحقیر و توهینای این پسره پاتر و دوستای احمقتر از خودش بس نیست؟ تو هم میخوای تحقیرم کنی؟
برو به جهنم.
درود بر تو فرزندم.
بدک نبود، ولی میتونست جای خیلی بیشتری برای توصیف داشته باشه. فضا سازیای بیشتری میتونستی انجام بدی، توصیفات بیشتری بنویسی و کاری کنی خواننده تو عمق اون صحنه فرو بره.
به نظرم پست بعدی که بنویسی، میتونی این کار رو خیلی بهتر انجام بدی.
فعلا تایید نشد!
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۰ ۱۲:۴۰:۱۹