Belch!,aun!t.Belch!
با شرکت:غریبه،عمه مارج،ایلیمینتور!
عمه مارج و غریبه روبروی هم سر یه میز غذا نشستن که صدای زنگ چشای غریبه رو هوشیار میکنه!
عمه مارج:عمه جان!تو حالا دیگه یه مادر شدی!این کارا ازتو بعیده...
سکووت
...
غریبه:صدای چی بوود؟!
عمه:چی صدای چی بوود؟
غریبه:راستشو بگوو عمه!کارتو بوود؟!
عمه:خووبه به این بچتم که اینجا داره قفل کیف منو میخووره یه نگاهی بندازی!
غریبه(در اووج احساسات مادرانه):الهی دردو بلای این بچه بخووره توو سر باباش!مادر قربوووووووووون اون چشای بادوومیت!مادر قربوون اوون پت و پیله ی ور چرقیدت!تو کی این کارا رو یاد گرفتی مادر؟!(عمه لیوان نووشابه رو سر میکشه)عمه!ولی بچه ام حسابی مرد شده!خیلی بلند بوودا!
عمه :من که گفتم ....ه...کار ایلیمینتوره...
غریبه:عمه!دیگه این یکی که کاره خوودت بوود من داشتم ایلی رو نگاه میکردم...اما دهنش...تکوون...
عمه:هه...ه..یعنی چی؟...هیچی..
غریبه با سوظن:عمه!راستی خاستگاری استرجسو چه جووری رد کردی؟!
میخوام بگم یه طرفداری دارم از خوودم؛اوونم اینکه من هیچ وقت طنز ننوشتم،و میدوونم که به اندازه ی تمام علامت تعجب هایی که وسطش بوود بی مزه بوود
چرا بعضی وقتا هیچ چیز اتفاق نمی افته؟؟؟
فقط اوونایی که میخوان نمایشنامه بنویسن؛سعی کنن با ...
هیچ کلمه ای مناسب نمیبینم که بگم...
فقط در حد ظرفیت کسایی باشه که دارن میخوونن!
چرا بعضی وقتا هیچ چیز اتفاق نمی افته؟؟؟
اووهووم...اووهووم...
یه سوالی میپرسم جوالمو بدین خیر این دنیا و اوون دنیا رو ببرید...
از کجا باید نمایشنامه رو شروع کرد؟
اصلا باید شروع کرد؟
چرا بعضی وقتا هیچ چیز اتفاق نمی افته؟؟؟
1- نام :مارج
2- سن:40یا50!
3- تاریخ تولد:متغیره
4- جنس:مونث
5- تحصیلات :من مشنگم
6- رنگ چشم:قهوه ای
7- گروه : هافلپاف
8- مو :قهوه ای
9- ظاهر کلی :
10- نام مستعار:مورجی
11- کوییدیچ :بازی نمیکنم
12- چوب جادو :ندارم
13- دسته جارو :ندارم
14- علاقه ها:سگ
15 - توانمندیها :باد کردن
تایید شد! (مک گونگال)
ویرایش شده توسط پروفسور مينروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۳/۱۱/۳۰ ۱۶:۲۱:۴۳
چرا بعضی وقتا هیچ چیز اتفاق نمی افته؟؟؟