هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان




پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
#1
- صبر و تحمل پیشه کنید. کارگران مشغول به کارند!
- چی میگی این وسط؟
- پشت سرتونو نگاه کنید ارباب! اونجا نوشته!

کل جماعت اسلیترینی، همزمان به طرف دیوار و تابلویی که رویش ظاهر شده بود، برگشتند. کمی که دقت کردند، صدای بیل و کلنگ از آنطرف دیوار به گوششان خورد.
بلاتریکس دومینیک را که با شنیدن صدای بیل، مدهوش شده بود و دائم خودش را به دیوار می‌کوبید، از پشت گردن گرفت و گفت:
- چقد باید صبر کنیم خب؟
- این چه بساطیه دیگه؟
- زمان سالازار یه بشکن می‌زدی، اتاق ضروریات ظاهر می‌شد! قرتی‌بازی جدیدتونه؟

دیوار این‌دفعه به نشانه‌ی اعتراض به حرف آمد.
- اگه اجازه بدین، داریم فرمایشاتتون رو پیاده می‌کنیم. یکی دونفرم که نیستین! آها بیا!...تموم شد! بیاین تو.

بچه زودتر از همه به سمت درِ چوبی که لحظاتی پیش ظاهر شده بود رفت و با لگد آن را باز کرد. در باز شد وَ...وَ هزاران شامپانزه مانند پیشی، که روی درخت‌هایی به شکل تِی نشسته بودند، و مشغول خوردن خورشت کرفس بودند، همزمان به طرفشان بازگشتند.
- یه عالمه پیشی!
- ایده‌ی کی بود که همه با هم تمرکز کنیم؟


همتونو بیل می‌زنم!


پاسخ به: ماجراهاي اسنيپ و دوستان
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹
#2
- ما آماده نیستیم!
- خب، مثل اینکه آماده‌ای!
- نیستیم!

لرد با تمام قدرت و نیرویی که یک گلابی می‌تواند داشته باشد، فریاد کشید. ولی گابریل زبان گلابی‌ها را بلد نبود، بنابراین لرد را روی میز گذاشت و تمام مایع را روی او ریخت.
- ولی ما آماده نبودیم!

مایع قُل‌قُل جوشید و به سرعت لرد را درون خود حل کرد. در مدتی کوتاه، از پیکر لرد، فقط سه عدد دانه‌ی گلابی باقی مانده بود.

- گلابی کجا رفتن شد؟
- الان من جواب بانو و مرباشو چی بدم؟

هر سه دانه، هم‌زمان با صدای جیرجیر مانندی شروع به صحبت کردند.
- ما حل شدیم؟
- ما حل شدیم؟
- ما حل شدیم؟

- دونه‌ی گلابی دارین اینجا؟ زمینو بیل بزنم، بکاریمشون؟
دومینیک که سر و کله‌اش از ناکجا آباد پیدا شده بود، بیلش را در هوا تکان داد.

- فکر خوبیه! اگه وسط تالار بکاریمش، می‌تونیم یه درخت گلابی داشته باشیم.
- ما نمی‌خواهیم برویم زیر خاک!
- ما نمی‌خواهیم برویم زیر خاک!
- ما نمی‌خواهیم برویم زیر خاک!


همتونو بیل می‌زنم!


پاسخ به: هماهنگی های تیم ترجمه
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۹
#3
بنیان‌گذاران رو من می‌برم و دو هفته فرصت می‌خوام.


همتونو بیل می‌زنم!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۹
#4
فلاش بک-اتاق تسترال ها

- من صاف شدم.
ایوا این را گفت و پشت بندش، یک تسترال درسته‌ی دیگر را بلعید. از شدت اندوه، معده‌اش کش آمده و به پرخوری عصبی روی آورده بود. باقی تسترال‌ها از ترس کمی عقب عقب رفتند و پشت تام پنهان شدند.

تسترال‌ها در دقایق آخر عمرشان، ناامیدانه با دندان به قسمتی از تام وصل می‌شدند و برای همین، با خورده شدن هر تسترال، قسمتی از تام هم به درون معده‌ی ایوا می‌رفت.
- تا تموم نشدم، یه فکری به حال معده‌ی این کنین خب!

ملانی نسخه‌های پزشکی‌اش را بیرون کشید.
- من هیچ وقت خارج از کلینیکم ویزیت نمی‌کنم ولی خب بگو ببینم چه مرگته.
- گفتم که! صاف شدم! نگاه کن صورتمو! مت...متقارن شده! موهام...موهام مرتبن!

گابریل تی‌اش را با تهدید به سمت ایوا گرفت.
- و از این بابت ناراحتی؟
- مگه من ازت خواستم وقتی خوابیدم، صافم کنی؟
- کج و کوله‌ی قدرنشناس!
-

- 翻译时请勿搜索此内容!
پیشی که روی شانه‌ی دومینیک نشسته بود، اظهار نظر کرد. در واقع به نکته‌ی خیلی خوبی اشاره کرده بود! تنها راه حلشان همین بود.
دومینیک با خوشحالی دستانش را به هم کوبید و گفت:
- پیشی راست میگه! همین کارو بکنیم!

مرگخواران کمی سکوت کردند. نتوانستند بیشتر سکوت کنند چون صدای جیغ ربکا در اسطبل طنین‌انداز شد.
- چی کار کنیم دقیقا؟
- بریم سالن کراب تا ایوا رو دوباره کج و کوله کنه!

زمان حال - سالن کراب

- ذلیل مرده ول کن اون ماشینو! بیا بشین اینجا کج و کولت کنیم دوباره!

و مگر ایوا می‌توانست روی حرف بلاتریکس حرفی بزند؟


همتونو بیل می‌زنم!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹
#5
در همین هنگام پنجره‌ی تبلیغی روی صفحه ظاهر شد.

نقل قول:

آیا از بلیت زدن به مدیرانِ غیر منطقی رنج می‌برید؟ آیا می‌خواهید شناسه‌ی جدیدی "تشکیل" دهید؟ در کمال آسودگی تُفی بیندازید و
کار خود را به نیوت اسکمنــــ....


- عه چی شد؟
- شناسشو بستن کردن انگار!

و تنها ناجی‌اشان به همین راحتی از دست رفته بود. دقیقاً در لحظه‌ای که مرگخواران می‌خواستند جامه بدرند و سر به کوه‌های تسترال‌نشین بگذارند، پیغام دیگری روی صفحه ظاهر شد.

نقل قول:
- پیس پیس! بیاین این طرف! با آی پی جدید اومدم!

و مرگخواران رفتند آنطرف!

مروپ از پشت لپ‌تاپ، میوه‌ای در دهانِ نیوت چپاند و بعد با دستمال صفحه‌ی لپ‌تاپ را پاک کرد.
- نیوت مامان اینو بخوره و جون بگیره! بعدشم جون بکنه و بگه که چطوری مولتی بسازیم!
- کاری نداره که! فقط کافیه بگردین و ببینین شناسه‌ی قبلیِ مدیرا چی بوده. یکیشو انتخاب کنین، اسم و پروفایلشو کپی کنین و با همون وارد ایفا شین! کاملاً تضمیــــــ...

و دیگر نیاز به توصیف علتِ قطع شدن یهویی نیوت نبود.


همتونو بیل می‌زنم!


پاسخ به: قرعه های اسرار آمیز هکتور
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۹
#6
این اولین رولِ پیشی‌ه. خواست امتحان کنه، منم جلوش رو نگرفتم.


همتونو بیل می‌زنم!


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۹
#7
هکتور برای لحظه‌ای گمان کرد دیگر قرار نیست به خاطر بیاورد، که دنیا بدون این حجم عظیم از اضطراب و تشویش چگونه است. زندگی هکتور هیچ وقت خالی از خون‌ریزی و مرگ نبود؛ به ویژه از وقتی که به لردِ سیاه پیوسته بود. ولی قرار نبود آن کسی که طعم مرگ اطرافیان را می‌چشد، خودش باشد.
معجون‌ساز، دستی به دستگیره‌ی یخ زده کشید. باید می‌جنبید و قبل از رسیدنِ کارآگاهان و ساکنین کنجکاو محله، وضعیت را بررسی می‌کرد.
هنوز ته‌امیدی به سالم بودنِ رکسان داشت. بدون اتلاف وقت، دستگیره را پایین داد و وارد شد.
کمی عقب‌نشینی کرد و لحظاتی اجازه داد تا چشمانش هم‌نشینی تاریکی را قبول کنند. آرام آرام، پیکر دختری موقرمز در میان انبوهی از وسایل کوییدیچِ تخریب شده، پیدا شد. رکسان با بی‌خیالی روی پیشخوان نشسته بود و پاهایش را تکان می‌داد.
هکتور کمر صاف کرد و به نشانه‌ی آسوده شدنِ خیالش، نفسش را بیرون داد. رکسان کسی نبود که بتوان دستِ کم گرفت.
رکسان پیش از آنکه هکتور چیزی بگوید، پیش‌دستی کرد و از پیشخوان پایین پرید.
- یارو ترسناک بود...یعنی میدونی؛ نه ترسناک‌تر از یه موشک کاغذی! گمونم ازش ترسیدم چون از همون اول با اون چاقوش منو نشونه رفته بود...

معجون‌ساز با گیجی به سه جسد روی زمین اشاره کرد.
- پس اینا...؟
- زیادی داشتن سر و صدا می‌کردن. مثل اینکه تقلای قبل از مرگشون مفید واقع شد...
رکسان به خودش اشاره کرد.
- طرف نرسید کارمو تموم کنه.

هکتور نامحسوس سرش را تکان داد و به ساعت مچیِ قدیمی‌اش که ترک رویش، خواندن ساعت را کمی مشکل می‌کرد، نگاهی انداخت. بهتر بود سریع تر آن محل را ترک می‌کردند. به علاوه، وقت زیادی برای درست کردن معجون مورد نظر برایش نمانده بود.

****************


- منظورت چیه که آرسینوس مرده و لیسا رو گرفتن؟

رکسان قبل از اینکه با حیرت دستش را روی دهنش بگذارد، این جمله را تقریبا فریاد کشید و باعث شد که حواس مشتری‌های دیگر پاتیل درزدار، به آن‌ها جلب شود.
حالا که باز در محیط گرم و نرمی قرار گرفته بودند، تمرکز هکتور برای توضیح حوادث بیشتر بود. دستانش را دورِ نوشیدنی گرمش حلقه کرد تا سرما را بیشتر از پیش از خود براند.

- و دردسر تازه اینه که... فکر می‌کنم من رو زیر نظر داره. اینو بعد از اینکه از بانک بیرون اومدم، تو جیبم پیدا کردم.
هکتور بعد از کمی مکث این را گفت و کاغذ چروکیده را جلوی رکسان گرفت.

رکسان کمی اخم کرد و روی نوشته‌های روی کاغذ دقیق شد. و فقط کمی طول کشید تا صدای جیغش، باز در پاتیل درزدار طنین انداز شود.
- این دقیقا عین جمله‌ایه که اون یارو قبل از اینکه چاقو رو از جیبش در بیاره، به من گفت!


همتونو بیل می‌زنم!


پاسخ به: قرعه های اسرار آمیز هکتور
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۹
#8
سلام هکتور!
یه 5 امتیازی می‌خوام کول کنم و ببرم.


همتونو بیل می‌زنم!


پاسخ به: هماهنگی های تیم ترجمه
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
#9
"چی می‌شد اگه نویل برگزیده بود؟" رو من می‌برم.
و حداکثر تا آخر هفته ترجمش می‌کنم.


همتونو بیل می‌زنم!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹
#10
دوباره سلاااام ارباب!
پستم رو کول کردم و آوردم این جا همونطور که گفتین.


همتونو بیل می‌زنم!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.