هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه‌ی جغدها
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳:۴۲ پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۳
#69

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۳:۳۱:۴۴
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 166
آفلاین
نجینی در حالی‌که چشماش بین لرد سیاه و لبخند شیطانیش و هدویگ وحشت‌زده در حرکت بود، دمش رو زیر چونه‌ش زد و به فکر فرو رفت.
به پرهای خال‌خالی سیاه و سفید هدویگ فکر کرد، به اینکه می‌تونست ازشون برای خودش و لرد سیاه تاج درست کنه و با هم دور آتیش برقصن.
به پاهای هدویگ فکر کرد، می‌تونست ازشون به عنوان خلال دندون استفاده کنه، یا توی سوپ بندازتشون.
به گوشت هدویگ فکر کرد، به‌نظرش چرب و خوشمزه بود.
ولی چیزی که در نهایت نتیجه گرفت، این بود که هدویگ قطعا موارد استفاده بهتری داره و فقط غذا نیست. نجینی یک‌بار دیگه به هوش سرشار و خلاقیت لرد سیاه آفرین گفت و از داشتن چنین پاپایی به خودش مفتخر شد.

- فیس فیس فسسس؟ فیسسسی فووووس! (تتوت تموم شد دخترمون؟ هیجان زده هستیم و مایل به دیدنش! )
- هو هو! (میشه منم تتو؟ )
- ما می‌دونیم چی میگی، صرفا اهمیتی نمیدیم.

لرد سیاه در حالی که زیر چشمی به نجینی و تتو کار نگاه می‌کرد، با اعتماد به نفس و آرامش کامل گفت. اما در درونش غوقایی برپا شد. نکنه این هوهوای وحشت‌زده هدویگ در واقع تلاشش برای مبادله اطلاعات مهم هری و محفل، در ازای آزادیش بود؟ نکنه هدویگ داشت با روش خاصی محفل و هری رو احضار می‌کرد و یک‌هو همگی میومدن و محل رو با اکسپلیارموس‌هاشون بمب‌بارون می‌کردن؟ نکنه هدویگ در واقع از دست هری فرار کرده بود و میخواست تتوی علامت شوم بگیره و به لرد سیاه ملحق بشه؟

- تتو نکنید، سر و صداتون مزاحم تفکرمونه!

تتو کار که از شدت استرس به خاطر حضور لرد، صداش در نمیومد و خیس عرق شده بود، دوباره مجبور شد تتوی نجینی رو نصفه نیمه رها کنه.

- صدای نفس کشیدنت هم زیادی بلنده، به جز دخترمون هیچ‌کس نفس نکشه، همچنان در حال تفکریم.

احتمالات بی‌پایان بودن و لرد مجبور بود هرچه زودتر راجع به سرنوشت هدویگ تصمیم بگیره.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: خانه‌ی جغدها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸:۳۰ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۳
#68

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۰:۳۴
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
محفل ققنوس
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
ناظر انجمن
ریونکلاو
گردانندگان سایت
پیام: 171
آفلاین
هدویگ به بخت بد خود هوهویی می‌فرسته و شروع به عقب‌عقب رفتن می‌کنه. چرا باید دقیقا در همون روز و همون ساعت مار لرد ولدمورت تصمیم می‌گرفت تا برای تتو کردن به همون مغازه‌ای مراجعه کنه که هدویگ رفته بود؟

موقعیت هدویگ دقیقا در زمان و مکان اشتباه حضور داشتن بود!

با این حال شانس بزرگی که هدویگ آورده بود این بود که نجینی زیر دست تتوکار بود و در نتیجه از ترس این که مبادا تتوی قشنگش خراب بشه، به اندازه کافی وقت برای فرار هدویگ خریده بود. چرا که نجینی اول با فیس‌فیسی از تتوکار می‌خواد کار رو متوقف کنه و بعد به جهت حمله به هدویگ خیز برمی‌داره.

هدویگ هم از همین زمان کوتاه برای گرخیدن استفاده می‌کنه. چرخی می‌زنه و بال‌بال‌زنان به سمت خروجی می‌ره. اما درست در لحظه‌ای که چیزی نمونده بود از مغازه خارج بشه، ناگهان سیاهی‌ای جلوش ظاهر می‌شه و اونو از گردن می‌گیره.

- ای جغد ابله! چطور جرات می‌کنی وقتی ما قصد ورود داریم راهمان را سد کنی؟

نجینی با خوش‌حالی جلو میاد و چرخی دور گردن لرد می‌زنه.
- فیس فیس! (پاپا، این هدویگه!)
- فیس؟ (هدویگ؟)

نجینی با فیس فیس دیگه‌ای برای لرد توضیح می‌ده که هدویگ جغد هری پاتره و همین باعث می‌شه لرد غرق در تفکر بشه. اگه برای لرد، نجینی اینقدر اهمیت داشت، پس حتما هدویگ هم برای هری همینقدر مهم بود!

نجینی دهنش رو باز می‌کنه تا هدویگ رو که هوهوکنان در چنگال لرد گرفتار بود، یک لقمه چپ کنه. اما لرد در آخرین لحظه هدویگ رو از جلوی دهن نجینی کنار می‌کشه.
- فس فیس فیس فس! (نه نجینی، از این جغد استفاده‌های خیلی بهتری می‌شه کرد!)



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴:۰۸ جمعه ۴ خرداد ۱۴۰۳
#67

ریونکلاو

بردلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۹:۳۹ شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۱:۰۸ پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 91
آفلاین
باشــگاه بدنســــازی بــــوف بیـــــنا

هدویگ که حالا خال خالی و سیاه سفید شده بود با ششصد تا سرعت جلوی ورودی باشگاه فرود میاد. اون جا دو تا جغد قوی هیکل ایستاده بودن و هر جغدی قبل از ورود باید توسط آن ها چِک میشد. هدویگ با اعتماد به نفس رفت جلو و گفت:
_ سلام دوستان. من با اجازه برم تو!

جغد سمت راستی پوزخندی زد و گفت:
_ خال خالی! کجا؟ فقط جغدای کاملا سیاه رنگ میتونن برن تو!

هدویگ ناراحت و مغموم یه شاخه جلوی در باشگاه پیدا کرد و روش نشست.

دو دقیقه بعد یه جغد خیلی چاق و چله و سیاه رنگ که کلاهی بر سر داشت و سبیلی بلند بر صورت ()، در حالی که یه ساک ورزشی رو کولش بود و حسابی عرق کرده بود از باشگاه اومد بیرون و تا یه نگاه انداخت هدویگ را شناخت. بنابراین پرواز کرد و کنارش نشست و گفت:

_ هی هدویگ! چطوووووری پسر؟ هری چطوره؟

_ ئه خِپِل خان توئی! هری خوبه اما من زیاد خوب نیستم. راستی هاگرید چطوره؟

_ هاگریدم خوبه دااااااااش! مشغول کله پزیشه! حسابی کارش تو هاگوارتز گرفته! بچه های مدرسه حسابی چاق و چله شدن!

_ ئه خوش به حالش!

_ راستی چرا حالت خوب نی! نبینم غمتو مشتی!

_ والا اینا گیر دادن هر کی میخواد بیاد باشگاه باید سیاه باشه! منم که سفیدم و نمیشه! خیلی خودمو کشتم تازه شدم خال خالی!

_ بابا زودتر میگفتی! این کاری نداره که! ببین همین راسته رو که بگیری و مستقیم پرواز کنی، اولین خیابون نه دومی! یه مغازه تَتو کاری خفنه! اون خودش بلده! یه جوری تتوت میکنه عین زغال سیا شی!

هدویگ خوشحال و شاد و خندان پرواز کرد و به تتو کاری رسید، سپس بال هایش را تکاند و سر و صورتش را مرتب کرد و وارد مغازه شد.
اما تا وارد شد ناگهان ماری عظیم الجثه را دید که به شکم خوابیده و صاحب مغازه داره دو تا دندون نیش ماری رو شکمش تتو میکنه. مار عظیم الجثه که در واقع همان نجینی بود تا نگاهش به هدویگ افتاد تُرش کرد () و با صدای بلند گفت:

_ پیـــس پیــس فیـــس فیــــــس پیس فیـــس پیـــــس!


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶:۰۲ یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
#66

اسلیترین، مرگخواران

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۳:۵۰ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از عمارت ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 31
آفلاین
هدویگ بار دیگه عزمش رو جزم میکنه. این بار تصمیم میگیره خودش سطل رنگی پیدا کنه و خودش رو توی اون بندازه. بنابر این میره به یک نقطه ی بالا تر تا بلکه از اونجا بتونه سطل رنگ سیاه رو پیدا کنه.
وجب به وجب، سطل به سطل رو نگاه کرد اما انگار این هنر مندا علاقه ی زیادی به رنگ سیاه نداشتن. شاید هم هدویگ این مورد را در نظر نگرفته بود شاید اصلا هنر مندان سطلی کار نمیکنن. شاید رنگ سیاهشون به اندازه ی پالت و بوم نقاشیشون کفایت میکنه که سطل کنار خودشون ندارن. به هر حال بازم با دقت گشت. بلاخره یه سطل سیاه رنگ بین دو هنرمند پیدا میکنه. ظاهرا مورد خوبیه پس نشونه گیری میکنه، خیز بر میداره و جستی میزنه و میپره.
-هو هو.

هدویگ با چنگکاش سطلو برمیداره و فرار میکنه. این بار درسی از بار قبل گرفته بود که هنرمندا اعصاب ندارن. هدویگو ببینن باز ممکنه با دست و پا زدن هاشون اونو فراری بدن.
اما پیش بینی نکرده بود به خاطر سنگینی سطل سرعتش کم شه و گیر بیوفته.
-هوووق هوووق هووق.(بده بده بده)
-بدش من سطلو جغد دیوونه. سطل رنگو چیکار داری.
-هووووق.(بده من)
-آخه تو رنگ به چه دردت میخوره؟ میخوری مریض میشی.
-هو هو هوق هوی. (به تو چه آخه بده من)

شپلق...

میون بکش بکش رنگ، دسته ی سطل در میره و رنگ میپاشه اینور اونور و هدویگم رنگی میشه. اما نه اونجوری که انتظار داشت هدویگ الان هدویگی سفید با خال خالهای مشکی شده.
-هوووی هههوی؟(رنگو چرا ریختی نادددون؟)
- ببین این جغد دیوونه چیکار کرد کل رنگو ریخت، خودشم سیاه کرد.
-ولش کن چخش کن بره گناه داره.
-بابا من یه بار فراریش دادم دوباره برگشت. این بار سراغ یکی دیگه رفت.
-گمونم رم کرده به رنگ سیاه حساس بود مثل گاوا که به قرمز حساس میشن.
-آخه جغدم مگه رم میکنه؟
-نمیدونم.
-به هرحال فکر نکنم دیگه به کار ما کار داشته باشه نگاه کن چه افسرده داره خودشو تو آینه ی کنار بوم من نگاه میکنه.
-آره بیا کاریش نداشته باشیم بیچاره حق داره پرای سفید به اون خوشگلیش چجوری خال خالی شد.


S.O.S


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹:۴۲ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
#65

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۰:۳۴
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
محفل ققنوس
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
ناظر انجمن
ریونکلاو
گردانندگان سایت
پیام: 171
آفلاین
خلاصه
هدویگ می‌خواد بره باشگاه بدنسازی ثبت نام کنه و قوی‌هیکل بشه، اما بهش می‌گن فقط جغدای سیاه حق ورود دارن. بنابراین تصمیم می‌گیره خودشو سیاه کنه...


~~~~~~~~~~~~~~~~

هدویگ نگاه پر از غم و غصه‌شو از جغدای سیاه رنگ عضلانی که در حال ورود به باشگاه بودن برمی‌داره و هوهوکنان پرمی‌کشه تا بره و راهی برای سیاه کردن خودش پیدا کنه.

هدویگ اونقد بال می‌زنه تا بالاخره می‌رسه به جایی که بوم‌های نقاشی در هر گوشه و کناری برپا بودن و هنرمندی پشت هر یک نشسته بود و سرگرم خلق منظره رو به روش بود. هدویگ با دیدن این صحنه سرعت پروازشو کم‌تر می‌کنه و به آرومی وسط جمعیت فرود میاد.

هدویگ با دقت نگاهشو از هر هنرمند به بعدی می‌ندازه تا با چشمای تیزبینش تشخیص بده کدوم یکی می‌تونه گزینه بهتری باشه تا حرفای هدویگو بهتر بفهمه و درک کنه. اما هدویگ جغد بود. حتی آدما هم به سختی از روی ظاهر می‌تونستن همدیگه رو قضاوت درستی کنن، چه برسه به یک جغد. ولی هدویگ جغد پسر برگزیده بود و همونطور که هری تو سختی‌ها کوتاه نمیومد، هدویگ هم نباید تسلیم می‌شد!

بنابراین یکی از هنرمندان رو انتخاب کرده و به سمتش می‌ره.
- هو هو!

هدویگ همزمان با هو هو کردنش قلمو رو از دست هنرمند می‌کشه بیرون و تو رنگ سیاه فرو می‌بره. بعد تلاش می‌کنه قلمو رو برگردونه و به بال خودش بماله، بلکه هنرمند متوجه هدف هدویگ بشه. اما نه هدویگ فیزیک بدنش اجازه می‌ده این حرکتو پیاده‌سازی کنه، و نه هنرمند حواسش به تلاش هدویگ بود.

هنرمند که از خارج شدن قلموش عصبانی شده بود، شروع به تکون دادن سریع دستاش می‌کنه.
- چخه چخه... برو کنار ببینم پرنده‌ی پررو!

هنرمند عصبانی هم قلمو رو از نوک هدویگ بیرون می‌کشه و هم هدویگو با ضربه‌ای به دوردست‌ها پرتاب می‌کنه.

هدویگ در اولین عملیات شکست می‌خوره!



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰:۵۷ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#64

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۳:۳۱:۴۴
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 166
آفلاین
البته که مرلین وقتش رو از سر راه نیاورده بود که بیاد توی دعوای جغدای ورزش‌کار دخالت کنه، بنابراین فقط ابروشو بالا انداخت به خاطر این‌که اسمش رو بالا آوردن و روی ابرا نوشت: "Do not take the name of Merlin in vain".
جغدا که معجزه پیامبر رو دیدن تصمیم گرفتن دست از دعوا بردارن و هدویگ رو که خودشو چسبونده به دیوار و از دیوار می‌خواست که بگیرتش که یه وقت به اون‌همه جغد سیاه ورزش‌کار آسیب نزنه، رها کنن.

مربی باشگاه به فکر فرو رفت. بال عضلانیش رو زد زیر منقارش و با چشمای درشتش که حتی اونا هم پر از عضله بودن، به هدویگ نگاه کرد. هدویگ هم با حالت مبارزه طلبانه‌ای بهش نگاه کرد.
مربی باشگاه چشماشو تنگ شد و عضلات پلک چشماش رو به نمایش گذاشت که باعث شد چشمای هدویگ حتی گردتر بشن و بیشتر بخواد که به چنین فیزیک خفنی برسه.

- برات یک سری چالش تعیین میکنم... تو هم باید سیاه بشی. و فقط در اون صورت میتونی وارد باشگاه بشی.

هدویگ به دیوار اشاره کرد که رهاش کنه و دیوار هم رهاش کرد، پس با هیجان جلو رفت و گفت:
- سیاه بشم؟! یعنی چی؟! خودمو رنگ کنم؟
- اون دیگه به عهده خودته که چیکار میکنی.

هدویگ اصلا نژادپرست نبود، و این درخواست به نظرش به شدت نژادپرستانه بود و به همین دلیل دچار مقداری بحران هویتی شد. البته هدویگ جغد باهوشی بود و می‌دونست چطوری چنین بحرانی رو حل کنه، بنابراین سریع رفت سراغ سبزی فروشی محل، ترازوش رو برداشت، و علاقه‌ش به باشگاه رو گذاشت روی یک کفه، نفرتش از نژادپرستی رو روی اون یکی کفه.
و البته ترازو بدون هیچ زحمتی موفق شد نشون بده که علاقه هدویگ به باشگاه بیشتر از نفرتش از نژادپرستیه و کاملا آماده سیاه شدن و حتی دریافت مجوز کلمه ممنوع "ن" هستش که بالاترین افتخار بین جغدهای سیاهه و گفتنش توسط جغدای سفید، توهین آمیز و بی‌تربیتیه. بنابراین هدویگ به مربی باشگاه که یکی از ابروهای عضلانیش رو بالا انداخته بود و منتظر بود و حتی انتظارش هم عضلانی بود، نگاه کرد و گفت:
- پس من میرم، سیاه میشم و برمیگردم.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰:۲۳ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#63

ریونکلاو

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۴ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۰۳:۰۷
از اون جا که زیبا او ابی رنگه
گروه:
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 42
آفلاین
هدویگ شروع کرد به ناسزا گفتن:
_هوهو هوق هوق!(بوق جغدی میشه هوق)
در این فکر بود که اگه غذای مروپ میشد کمتر افسرده می شد حداقل وقتی که مرد بهش میگفتن غذای مامان یا این که برگرده و با ساکورا خودکشی دونفره کنه ولی از شدت عصابانیت برنگشت و خواست وارد باشگاه بشه که این قدر ذهنش درگیر بود با سر خورد به در شیشه ایی باشگاه یه لحظه فکر کرد مرده ولی بدبختانه هنوز زنده بود!
اروم و با کمال دقت وارد شد دید که یه جغد مشکی نشسته رو یه قفس و داره برای یه مشت جغد مکمل غذایی معرفی میکنه .هدویگ جلو رفت و شروع کرد به فحش و ناسزا دادن :
-هوهو! هوهوهو! هوهوق ، هوق هو ؟!
که یعنی "این چه وعضیه ؟ این کاد ته نژاد پرستیه ! از کی تا حالا حق ما سفید ها رو خوردین ! بوق! ماحقمون رو میخوایم!"
جغد مشکی جواب داد:
-هو هو ! هوق هوق ؟ هوهوهو.
که یعنی "کی این و این جا راه داده ؟ بندازینش بیرون!
هدویگ هم جواب داد :
- هوهو! هوق هوق هو ؟ هوهو.
که یعنی "مادر نزاییده که هدوییگ رو بیرون کنه ! شما که همش باد هستین ! ورزشکارشم که بیاد نمیتونه منو بیرون کنه !"
جغد مشکی هم گفت: هوه ! هوهوهو.
که یعنی "که این طوریه ! بچه ها بریزید!"

این وسط یه جنجالی به پا شد که فقط مرلین می تونست جمعش کنه !




پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۹:۱۶:۵۴ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#62

ریونکلاو

گیلدروی لاکهارت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۱:۳۸ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۱۳ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 8
آفلاین
در حالی که هدوینگ خوشحال بود و هو هو کنان داشت پرواز میکرد به سمت برج جغدهای هاگوارتز تا شاید اونجا هری پاتر رو پیدا کنه یکی از هیپوگریف های کلاس مراقبت از موجودات جادویی پروفسور لاکهارت از کنترل خارج شد و با یک پرش بلند در آسمان با هدوینگ برخورد کرد و هدوینگ بیچاره اینبار واقعا داشت سقوط میکرد که ...
پروفسور لاکهارت سریعا با پرواز روی جارویش به او رسید و اورا نجات داد اما هدوینگ بالش شکسته بود و گریه کنان تصویر جغد توی پیام رو به پروفسور نشان داد.
- ای جغد نگران نباش ! من لاکهارت هستم و با اجرای یک ورد ساده هم تو رو درمان و هم به تو چنین اندامی رو میدم!
پروفسور چوبدستیش رو بیرون کشید ولی یکی از دانش آموزان روی پروفسور وردی رو اجرا کرد و لاکهارت رو تبدیل به یک جغد کرد!
هدوینگ بیچاره که الان یک بال شکسته هم داشت هو هو کنان همانجا ماند تا اینکه یکی از دانش آموزان دلسوز شبانه برای گردش و تفریح به بیرون قلعه آمد و هدوینگ رو زیر سایه درختی خسته و نا امید دید.
- ای جغد بیچاره احتمالا صحابت گمت کرده، بیا برایت کمی غذا دارم.
- هو هو
هدوینگ پس از گرفتن جانی تازه همراه آن دانش آموز به خوابگاه گریفندور رفت و آنجا هری را دید که آشفته و نگران بود و به دنبال هدوینگ میگشت!
- هدوینگ!کجا بودی؟ به ریش مرلین قسم کل هاگزمید و هاگوارتز رو دنبالت گشتم!
- هو هووووو
هدوینگ شروع به پرواز دور هری کرد و شادی کنان با چشمانش به کیف پول هری اشاره کرد و هری به اون 1 گالیون داد!
هدوینگ پس از تمام آشوب هایی که کشیده بود توانست یک استراحت حسابی بکند و صبح روز بعد با سرعت به سمت باشگاهی که در دهکده هاگزمید برای جغد ها قرار داشت رفت و اما ناگهان با پیامی که روی تابلوی ورودی بود مواجه شد...
-از ثبت نام جغد های سفید معذوریم!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۹ ۱۶:۵۹:۳۶
دلیل ویرایش: برداشتن متنی که اشتباها به جای خلاصه قرار گرفته بود.


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹:۲۰ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
#61

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۰:۳۴
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
محفل ققنوس
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
ناظر انجمن
ریونکلاو
گردانندگان سایت
پیام: 171
آفلاین
هدویگ هو هوی بلندی سر می‌ده و با تمام قدرت بال‌بال می‌زنه بلکه بتونه از دست ساکورا رهایی پیدا کنه. اما ساکورا بی‌توجه به تلاش جان‌گدازِ جغدِ بنده مرلین، پاشو سفت چسبیده بود و در حال حرکت در خیابون بود.
- دوست داری از چه راهی به زندگیمون پایان بدیم جغد من؟
- هو هو.

به نظر ساکورا در تعبیر حرف‌های هدویگ اصلا خوب نبود، چون در حالی که هدویگ گفته بود "ولی من نمی‌خوام بمیرم"، ساکورا خیال دیگه‌ای کرده بود.
- هممم اشک می‌ریزی به معنای این که سم رو ترجیح می‌دی؟
- هو هو هو!

هدویگ که برای دقایقی به نظر تسلیم شده بود، با شنیدن این حرف ساکورا دوباره بال‌بال‌ زدنشو از سر می‌گیره. ساکورا هم هم‌چنان در حال تعبیرهای ساکورا پسند از هوهوهای جغد نگون‌بخت بود.
- نظرت عوض شد؟ می‌خوای چشمات بزنه بیرون؟ فکر کنم دار زدن راهکارش باشه.

اینجاس که فکری به ذهن هدویگ خطور می‌کنه. بالاخره هدویگ جغد بود و جغد در داستان‌ها بعنوان دانای خردمندِ حیوانات محسوب می‌شد. این موردو به این که هدویگ جغد پسر برگزیده بود اضافه کنید، که در واقع هدویگ رو هم به جغد برگزیده تبدیل می‌کرد. اینطوری می‌تونیم به این نتیجه برسیم که هدویگ جغدی بود که در این لحظه بفهمه می‌تونه ساکورا رو با روشی گول بزنه که بعنوان یک پرنده ازش جون سالم به در ببره. مثلا سقوط از بلندی!

بنابراین هدویگ سعی می‌کنه با رها کردن خودش به گونه‌ای که چپکی از دست ساکورا آویزون بشه، حرکت خودکشی به شکل سقوط رو برای ساکورا تداعی کنه.
- هو هو.



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳:۳۵ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
#60

اسلیترین، مرگخواران

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۳:۵۰ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از عمارت ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 31
آفلاین
هدویگ عقب گردی کرد و با شدت هرچه تمام به سمت پنجره بیرون دفتر خودش را کوبید. اما صد حیف که حاصل این کوبیدن چیزی جز ستاره های دنباله دار دور سرش در پی نداشت. پس چاره ای نداشت جز اینکه از بیرون پنجره داخل اتاق را وارسی کند.

با یک چرخش ۳۶۰ درجه بررسی اش را تکمیل کرد. نه، نبود. هری اینجا هم نبود.
تمام چیزی که این جغد مفلوک میخواست هیکل خوش اندام بود اما دریغا که به هر در میزد به در بسته میخورد. البته بسته بعنای واقعی کلمه.

-هو هو هوعع هغ هغ هو .

دیگر جانش به منقارش رسیده بود با اینکه تا اینجای کار تحمل کرده بود بغض جغدی اش ترکید و زار زار شروع به گریه کرد. به خاطر اشک هایش انقدر چشمانش تار میدید که دیگر نمیدانست به کجا میرود. پس میان راه تصمیم گرفت لب کنج پنجره ای موقتا بزند کنار و استراحت کند تا با سایر جغد ها یا جادوگران جارو سوار تصادف نکند. با این حال به خاطر مشغله های شدید ذهنی اصلا متوجه نشد کنارش دختری نشسته سر تا پا بانداژی. اما با صدای دختر خیلی زود به این موضوع پی برد.

- آه این زندگی دیگه ارزشی نداره. مگه نه جغدی؟ مطمئنم این ملاقاتمون کار سرنوشت بوده بیا باهم یه خودکشی دو نفره بکنیم.

-هوع؟ هو هو هو.

-پس باهم هم عقیده ایم. بیا پس زودباش بزن بریم.

شاید هدویک افسرده و نا امید شده بود اما هنوز هزار امید و آرزوی بر آورده نشده داشت هنوز هری را نیافته بود، هنوز به هیکل رول مدلش که در روزنامه دیده بود نرسیده بود پس در کمال نا رضایتی با هوهوی خود درخواست ساکورا را رد کرد اما نه تنها برعکس حرف های او را فهمیده بود بلکه حالا خیلی دیر شده بود چرا که دیگر ساکورا پاهای هدویک را محکم چسبیده بود.


S.O.S







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.