هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷:۲۳ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
#28

اسلیترین

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۲۴:۰۸
از میان ورق های کتاب
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 51
آفلاین
امان از عصبانیت! خشم همیشه انسان را کور می‌کند و اسکارلت هم بیرون از گیر و دار مرگخواران حاضر در آکادمی هنر همین حس را داشت.

ماحرا از این قرار بود، اسکارلت با هزار زحمت وقتی به دست اورده بود و می‌خواست وارد آکادمی هنر شود که تا خواست وارد شود نفر کناری او را هل داده بود و سپس در را جلوی او قفل کرده بودند. اسکارلت بسیار برای ورود به انجا برنامه ریخته بود. وقت طلا نبود، وقت از طلا هم با ارزش تر بود. علاوه بر این عادلانه نبود که او تنها اینجا بماند و دیگران در داخل به ادامه انتخواب نقش مشغول باشند.

نفس عمیقی کشید و به در ورودی خیره شد او نیز فریاد بلاتریکس که می‌گفت:
-اون در رو قفل کنین! نمیخوام کس دیگه ای بیاد...
را شنیده بود. اما نکته ای در اینجا وجود داشت، بلاتریکس گفته بود کسی از در وارد نشود و اسکارلت هم به حرف او احترام می‌گذاشت، پس در یک حرکت خود را گلوله کرد و با شدت به سمت پنجره پرید و همراه با موجی از دریای شیشه های شکسته وسط جمع مرگخواران ولو شد.
فریاد زد:
_قبببووووول نیست! منم باید بیام

مرگخوارها با تعجبی وصف نشدنی به او خیره شدند، با همان مقدار تعجبی که هنگامی که فردی از پنجره خانه تان به داخل بیاید به شما دست میدهد.

اسکارلت فریاد‌زنان ادامه داد:
-من از صبح تاحالا منتظرم که بیام اینجا اونوقت تا من رسیدم در رو جلوم بستین! منم میخوام تو نمایش باشم!
-ساحره حسابی! از پنجره اومدی تو نقشم میخوای؟
-همینی که هست! من دارم اینجا زحمت میکشم، شما نمیدونید چه بلایی سر من اومده تا برسم اینجا.

خلاصه، اسکارلت که از همان اول خود را از لای در وارد سایت، با لگد به تالار اسلیترین و از پنجره خود را وارد آکادمی هنر کرده بود (و همینطور میخواست از طریق دودکش وارد عمارت ارباب شود) نقشی هم به عنوان زیر گلدونی در فیلم برای خود (به زور!) دست و پا کرد و اسمش به عنوان بازیگر مهمان(ناخوانده) در تیتراژ پایانی فیلم نوشته شد.


ویرایش شده توسط اسکارلت لیشام در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۱ ۲۲:۱۰:۱۴


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
#27

هافلپاف، محفل ققنوس

روندا فلدبری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۴۳:۲۷
از دنیا وارونه
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 186
آفلاین
خلاصه:
لرد ولدمورت خسته و ملول شده. به مرگخوارهاش دستور می ده تا فیلمی در ژانر ترس براش بسازن. بلاتریکس تصمیم می‌گیره که از مرگخوارها تست بگیره. تا اینجا دامبلدور به عنوان راوی قبول شده و هری هم کشته شده تا نقش جسد رو بر عهده بگیره. ایوان تو صف انتظار برای تست دادنه، ولی هر دفعه یکی می‌آد و نوبتش رو می گیره.




بالاخره بعد از مدت ها نوبت ایوان رسید.
-ایوان بهتره دست به جنب...ایوان؟!ین دفعه کجا غیبت زد؟!

بلاتریکس به جایی که ایوان چند دقیقه پیش آنجا بود نگاه کرد ولی جز تپه ای که از لجن و سرخس ساخته شده بود چیز دیگری ندید.

-این از کجا اومد!؟

بعد چوبدستی اش را بالا آورد و لجن ها را کنار زد.

-آخیش هوای تازه!انقدر وایستادم روم علف سبز شد.

ایوان خواست چیز دیگری بگوید که یکدفعه روندا که معلوم نبود از کی وارد اتاق شده است، پرید وسط و گفت:
-من! من! نفر بعدی من!
-چی؟ تو چی؟ بگو دیگه زود!
-کارگردان بشم!
-ولی ما که کارگردان...
-ممنونم که اجازه دادی!

روندا بدون اینکه به حرف های بلاتریکس گوش کند خود را قانع کرد که کارگردان است.
-خب باید ما باید الان سر صحنه ی اول باشیم، پس بیاین بریم پر قدرت شروع کنیم.

دختر خواست به طرف صحنه برود، که پایش به ایوان گیر کرد و روی آن افتاد و بر زمین پخشش کرد.

-کی اینجا مانع گذاشته؟ اصلا عیب نداره الان خودم درستش میکنم.

بعد جاروی یک جادوگر بدبخت را که در گوشه ی اتاق بود برداشت و استخوان های ایوان که از هم متلاشی شده بود را جارو کرد.

-دیدی مشکل رو خودم حل کردم.
-الان ایوانو انداختیش زباله؟
-بله.
-تو یکی از مرگخوار های ارباب رو به فنا دادی؟

-بل...یعنی چیزه تو می خوای سلامت جامعه رو بخاطر یه مرگخوار به خطر بندازی؟ واقعا که برات متاسفم!
-اصلا ببینم تو راهنما رو خوندی؟
-بله!.. آمم.. فقط میشه بگید کدوم راهنما؟

بلاتریکس با حرکت چوبدستی روندا را بیرون انداخت و با صدای بلند گفت: نفر بعدی!


ویرایش شده توسط روندا فلدبری در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۱ ۲۰:۰۴:۵۵



پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲:۲۳ شنبه ۳۰ دی ۱۴۰۲
#26

ریونکلاو، مرگخواران

هیزل استیکنی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۹ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۸:۴۵:۲۵
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 96
آفلاین
و در دوباره باز می شود!

-سلام سلام!هیزلتون اومده!
-تو دیگه چی میخوای؟
-اومدم کمک!
-کمک تو چی؟ نکنه تو هم توی فیلم نقش میخوای؟
-امم...
-خوب باشه. به اینم یه نقش بدین. حداقل محفلی نیست.
-خوب... من هر نقشی نمیخوام!
-نمیخوای؟(این حرف با فریادی بلند همراه بود)
-میخواستم... میخواستم...
-حرفتو بزن!
-نقش اصلی رو بازی کنم!
-حرفشم نزن!

و کروشیویی نصیب هیزل بخت برگشته می شود.

- خوب باشه همون نقش فرعی!
-قبول شدی.

هیزل که معلوم نبود از قبول شدن خوشحال است یا از نگرفتن نقش اصلی ناراحت از در خارج شد.

-اون در رو قفل کنین! نمیخوام کس دیگه ای بیاد. این دفعه دیگه جدا ایوان بیا جلو!


ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۱ ۱۴:۲۳:۲۶

🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷:۰۸ جمعه ۲۹ دی ۱۴۰۲
#25

ریونکلاو

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶:۳۷ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۴:۱۴:۲۲ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳
از روی ماه 🌙
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 37
آفلاین
باز هم به جای ایوان روزیه دخترک ریزه میزه ای وارد شد.

لرد اخم کرد: تو دیگه این وسط چی میخوای؟ چرا انقدر سفیدی؟جغد پاتری؟

دخترک درحالی که به دور و بر نگاه میکرد، گفت: من لونا لاوگودم آقای بی دماغ

لرد نگون بخت که باز هم دماغ نداشتنش رو به روش آورده بودن چوبدستیشو آورد بالا تا یه آواداکداورای دیگه بزنه

اما قبل اینکه بخواد حرکتی بزنه پتی گرو از پشت صحنه اومد و در گوشش پچ پچ کرد که: ترو خدا دیگه کشته نزار رو دستمون لرد ‌‌.. سردخونه دیگه جا نداره! این مرگخوارای بینوام خوابشون میاد هنوزم تیم بازیگرا تکمیل نشده

لرد غرولند کرد: خب پس جنازه هارو بندازین تو قدح دامبلدور .. این دختره رو هم یه کم خون بمالید به سر و صورتش نقش یه روحی جنی چیزی رو بازی کنه

بعدم در حالی که مرگخوارا سر البوسو با ابنباتای لیمویی گرم میکردن جنازه ها به قدح دامبلدور پیوستن

لونا هم که مثل آب خوردن نقش گرفته بود از اتاق رفت بیرون

ولدمورت باز هم فریاد زد:

پس این روزیه چرا نمیاد تو؟ دلت آواداکداورا میخواد؟


Fight so dirty but your love so sweet


برج ریونکلاو، اتاق هفت، تخت سوم




پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵:۵۱ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
#24

اسلیترین

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۲۴:۰۸
از میان ورق های کتاب
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 51
آفلاین
قبل از این که حتی حرف بلاتریکس تمام شود رون ویزلی خرامان خرامان و بایک بشقاب در دستش وارد صحنه شده بود.

-مگه من نگفتم ایوان بیاد؟ تو اینجا چی میخوای؟

اما رون جوابی نداد چون دهنش پر از غذا بود و حرف زدن با دهن پر دور از ادب بود.
با لطف فراوان مرلین قبل از این که بلاتریکس از خشم منفجر شده و خانه ی ریدل را به انفجار هیروشیما دچار کند، غذا خوردن رون تمام شد و شروع به صحبت کرد.

-مم من، بلدم غذا بخورم!
-
-نه! چیز من بلدم غذا ها رو بچینم.
-
-چیه؟ مگه تا حالا به گوشتون نخورده؟ نمیدونستید یه نفر باید غذا ها رو برای فیلم بچینه؟
-این فیلم ترسناکه دانشمند!چرا باید غذا داشته باشه؟
-کاملا غلطه!هر فیلم خوبی به غذا نیاز داره و منم استاد این کارم شما که نمیخواین به لرد فیلم حوصله سر بر نشون بدید میخواید؟

بلاتریکس کمی فکر کرد و به نتیجه رسید که حالا که پای تفریح لرد در میان است باید حواسش کاملا جمع باشد و شاید این پسرک بخت برگشته زیاد هم چرند نمی‌گوید.

-خیلی خب قبولی.بعدی!ایوان روزیه همین الان!



پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰:۱۵ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲
#23

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۷:۲۳:۳۹ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 155
آفلاین
اِما که باورش نمی شد به همین زودی ها قبول شود، بسیار خوشحال شد و جست و خیز کنان اتاق تست را ترک کرد.

-خب ایوان حالا وقتشه...

البته حرف بلاتریکس با باز شدن ناگهانی در و نورانی شدن همه جا، نصفه ماند.

در آستانه‌ی در پسری با زخمی روی پیشانی و بسیار آشنا قرار داشت و به زور می خواست داخل شود.
-ولم کنین! منم می خوام بیام تست بدم.

با اشاره بلاتریکس، مرگخوارانی که بازوهای هری را گرفته بودند و می خواستند از ورود او جلوگیری کنند، رهایش کردند.
هری پاتر که از دست مرگخواران راحت شده بود با غرور قدم به روی صحنه گذاشت.

بلاتریکس نگاهی به سرتاپای هری پاتر انداخت.
- خب پاتر. ما می خوایم یه فیلم تو ژانر وحشت بسازیم. به نظرم خیلی خوب می شه تو نقش جنازه رو بازی کنی.
- نههه! من نمی خوام جنازه باشم!
- هووم!؟ پس چه نقشی می خوای!؟

هری بادی به غبغب انداخت و با غرور خاصی گفت:
-من می خوام خواننده‌ی تیتراژ باشم. یه آهنگ قشنگ هم آماده کردم. بخونمش؟

بلاتریکس هیچ علاقه ای نداشت صدای نکره‌ی هری پاتر را بیشتر از این بشنود ولی پسرک بی توجه به او شروع به خواندن کرد.
- من هنوز خواب می‌بینم، که دوره دوره‌ی وفاست... که اعتبار عشق به جاست. دنیا به کام آدماست... من هنوزم خواب میبینم...
-خواب دیدی خیر باشه! تمومش کن!

اما هری نه تنها تمام نکرد بلکه صدایش را بالاتر هم برد.
- هنوز تو قصه های من، رنگ و ریا جا نداره... دروغ نمیگن آدما. دشمنی معنا نداره... هنوز تو قصه های من، هیچ کسی تنها نمی‌شه... کسی به جرم عاشقی خسته و تنها نمیشه... هنوز توی دنیای من هر آدمی یه آدمه... گل رو نمیفروشن به هم گل مثل قلب آدمه!

ناگهان طلسم سبزی آمد و به سینه‌ی پسرک برگزیده‌ی خواننده خورد و او را زمین گیر ساخت.
بلاتریکس که سر چوبدستی اش را فوت می کرد با صدای بلند گفت:
- از اولش هم گفتم نقش جنازه بیشتر بهت میاد... یکی بیاد اینو از وسط جمع کنه.

بعد هم رو به ایوان ادامه داد:
-نوبت توعه بیای اجرا کنی!


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۲
#22

اما دابز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۰ جمعه ۷ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱:۵۹:۲۷ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳
از بین کلمات کتاب
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 46
آفلاین
نوری عجیب از انتهای صحنه تابید و شدتش باعث بسته شدن چشم همه شد. وقتی چشمشان را باز کردند در یک لحظه به طرز غیر منتظره ایی همه جا تاریک شده بود ...
میله های زنگ زده. رطوبت و نم و صدای زوزه های عجیب .
صحنه نمایش همه رو میخکوب کرده بود.
ایوان نبود ، ایوان هم مثل بقیه میخکوب یک گوشه نشسته بود.
صدای زیر و بلندی به گوش رسید
-استوپ... استوپ شو ... ای بابا استوپ شو دیگه...
چراغ هااا....
صدا همه رو از حالتی که توش گرفتار شده بودن درآورده بود و گیج به هم نگاه میکردن ک ناگهان یک دختر با چشمایی عجیب و بنفش وارد شد و با صدای بلند گفت :
-س...سلام. اما هستم اومدم برای تست . جلوه های ویژه کار میکنم و کلیپ، میکس و ادیتمم بد نیستش
همه به بلاتریکس نگاه کردن نمیدونستن چه واکنشی نشون خواهد داد‌.
-بله قبولی به نظرم ...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲
#21

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
خلاصه:
لرد ولدمورت به مرگخوارا دستور داده که فیلمی در ژانر وحشت براش بسازن. مرگخوارا درحال گرفتن تست بازیگری هستن و فعلا دامبلدور تست داده و به عنوان راوی فیلم قبول شده. تست برای پیدا کردن باقی نقش ها ادامه داره.
---------

بلاتریکس نفس عمیقی کشید و سعی کرد تمام تمرینات دوره کنترل خشمی را دو سال مداوم گذرانده بود به خاطر بیاورد. همان کلاس کنترل خشمی که در انتها استادش را از پنجره طبقه سیزدهم به بیرون پرتاب کرده بود! زمانی که احساس کرد به قدر کافی به اعصابش مسلط شده گفت:
- جیمز، پسر عزیزم لطفا چند قدم بیا جلوتر تا در مورد متن فیلمنامه‌ای که نوشتی باهات صحبت کنم.

لینی که زخمی و درب و داغون در گوشه صحنه افتاده بود به خوبی میدانست چه اتفاقی قرار است بیفتد و سعی کرد به جیمز هشدار بدهد اما جیمز که غرور و تکبر سراسر وجودش را فرا گرفته بود به لینی و بال بال زدن‌هایش توجهی نکرد و به بلاتریکس نزدیک شد.

بلا لبخندی که سعی میکرد مصنوعی نباشد را روی صورتش کاشته بود و با چشم‌هایی که شددا تلاش کرده بود وحشیانه و خشمگین به نظر نرسد به جیمز خیره شد.
- خب پس این نهایت استعدادیه که تو در نویسندگی داری درسته؟

جیمز سینه اش ا جلو داد و با غرور گفت:
- بله همین طوره. از خوندنش شگفت زده شدی نه؟ حق داری، کم پیش میاد که آدم در این دوره و زمانه با یک شاهکار ادبی روبرو بشه.

بلاتریکس به شدت سرش را تکان داد و گفت:
- بله بله...دقیقا همین طوره. واقعا کم پیش میاد که آدم باااااااا چنیییییین خززززززعبلاتیییییی روبروووووو بشه!
تن صدای عربده بلاتریکس آنقدر زیاد بود که جیمز روی هوا بلند شد و با شدت به دیوار پشت سرش کوبیده شد!

بلاتریکس که دوباره به خودش مسلط شده بود موهایش را درست کرد و روی صندلی نشست و گفت:
- نفر بعدی رو خودم صدا میکنم. ایوان روزیه بیا روی صحنه و حواست باشه که اگه استعداد نداشته باشی سالازار کبیر هم نمیتونه به دادت برسه! کاری باهات میکنم که از بیرون آمدن از قبرت پشیمون بشی!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۱ ۸:۰۸:۰۶

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱:۱۴ شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲
#20

جیمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۶ جمعه ۱۱ شهریور ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۴۵ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
- خخخـرت پـرت، خخخـرت پـرت.

بلاتریکس، بانویِ مو‌هایِ فرفری، ملکه‌یِ زیبایی، شهبانویِ پوست برنزه، خاتونِ چهره باریک، هم‌شیره‌ی ابرو های تیره و نازک، زوجه‌ی مژه‌هایِ پر و بلند و تیره، خاله‌یِ چربی کمتر، عمه‌یِ بینیِ باریک، زن بابایِ فاصله‌ی زیاد بین چشم‌ها، جاریِ دندان‌های سفید و مـادر گونه‌های استخوانی، نگاهی به لینی انداخت.
- لینی، می‌دونستی گوشت حشرات هفتاد و هفت برابر گوشت گاو پروتئین داره، در ضمن می‌دونستی که قرص‌های دارک مولتی‌پروتئین ارباب تموم شده، و می‌دونستی که ناخن کوچیکه‌ی پای ارباب نقطه‌ی سفیدی درِش دیده شده، و می‌دونستی برق کله‌شون از زمان نقطه‌ی سفید داخل ناخن کوچیکه پاشون، کدر تر شده و می‌دونستی که تو حشره‌ای.

لینی نگاهی آکنده از ترس و وحشت به بلاتریکس انداخت. او دوباره سعی کرد تا نقشی را که انتخاب کرده‌بود، با غلظت و شدن بیشتری ارائه بدهد و بیش از پیش در آن فرو رود.
- خخخخخخخخررررت پرررررت، خرررررت پرررت.

بلاتریکس بال‌های لینی را در مشتش گرفت. لینی نگاهی غمگین، درمانده و عاجز به مشت بلاتریکس، که بال‌هایش در آن مچاله شده‌بودند، انداخت، می‌دانست که اگر نجنبد، به‌زودی جزء کِشندگانِ زمینی محسوب خواهد شد.
- خخخرررررررت پررررررررت، خخخرررررررت پرررررررت.

بلاتریکس دستِ دیگرش را به سمت دهانش برد، یکی از دندان‌های نیشش را سفت کشید و آن را کَند؛ خونِ غلیظی بر روی صورت لینی پاشید، اما لینی چندشش نشد، بلکه زبانش را در‌آورد و تا جایی که می‌توانست خون اطراف لبش را لیس زد، بی‌خبر از آن‌که بلاتریکس در حال فرو کردن دندان نیشش در داخل بال‌های لینی است.

دندان نیش بلاتریکس در داخل بال‌های لینی فرو رفت.
- خــخـخرررررت پـرررت.

بلاتریکس بقایای لینی را بداشت و آن را به سمت شمعی برد، ظرفی پلاستیکی را بداشت و شمعِ روشن شده و بقایای لینی را در داخلِ ظرف قرار داد؛ در ظرف را نیز بست.
- ارباب به غذاهای مغز پخت و پر پروتئین علاقه‌مندند.
سپس بلاتریکس رو به جمعیت کرد و در حالی‌که لبخند روی صورتش را حفظ کرده‌بود، چشمانش را بست و آرام دستش را به نشانه‌ای این که فردی از جمعیت به پیش او بیاید، نشان داد.
***


- نویسنده، تو چرا اینجایی؟

آه، جیمز؛ چون تو این‌جا هستی.

- یعنی منو دوسَم داری؟

خیر، مادرت مارتا هم تو را دوست ندارد.

- خفه بـابـا، ازگَل. بیا برو تو خیـابـون، بـابـا.

کاناداییِ بی‌تربیت.
جیمزِ بی‌تربیت، بی‌نزاکت و کثیف نیز به محضر بلاتریکس آمده‌بود تا به خیالِ باطل، واهی و خام خودش برای نقش اول تست بدهد. او با اعلان حرکتِ آرامِ دستِ بلاتریکس به سمت او حرکت کرد.

بلاتریکس یکی از چشمانش را نصفه باز کرد تا از حضور فردی در مقابل خودش مطمئن شود. سپس هر دو چشمش را باز کرد و نگاهی به تیپ سراپا اسکلانه، ازگَلانه و احمقانه‌ی جیمز انداخت.
- تو می‌خوای چه نقشی رو بازی کنی؟
- فقط نقش اول زن!
- تو مرد نیستی؟
- نه به تبعیض جنسیتی. من می‌خوام تموم تپه‌های بازیگری رو ببینم.
-
-
-
-
-
- فیلم‌نامه پیلیز.

بلاتریکس، به لاخه‌لاخه‌ی مو های سرش کروشیو می‌زد؛ اگر اندکی دیگر این اعمال او ادامه پیدا می‌کرد و توسط عوامل پشت‌صحنه متوقف نمی‌شد، به‌زودی شاهد ظهور انیشتین جدیدی می‌بودیم.
بلاتریکس در حالی پنج کره‌اسب مو‌هایش را، هشت اسب نر دست‌هایش را و چهار اسب ماده پاهایش را نگه داشته بودند، با صدایی لرزان از حرص، خشونت و خشم رو به جیمز گفت:
- بازی کن.
- فیلم‌نامه نقشم پیلیز.

دیگر عوامل پشت صحنه، یعنی دو گورکن و دو گراز، برگه‌ای را از پشم‌های گوسفند، تهیه کننده‌ی فیلم، درآوردند و آن را به جیمز رساندند.
- نوشته که: لرد ولدمورت ریش‌های دامبلدورِ راوی را از ترس زرد کرد و سپس کله‌رعدی در شلوارش جا خرابی کرد و تنها شلوارش را از دست داد و لرد ولدمورت به خانه‌ی ریدل‌ها بازگشت.
جیمز نگاهی پوکرفیس‌وارانه به بلاتریکس و عوامل پشت صحنه انداخت.
- دو خط؟
- بععععععععععععع.
- زنش کو؟ مکملاش کو؟ من کو؟ آنتراگونیستاش کو؟ پروتراگونیستاش کو؟ افق پایان بازش کو؟ مرگ مادر شخصیت اصلی‌ش کو؟ انتقامش کو؟ خیانت کو؟ مرد خیانتکار کو؟ زن مرلین‌پرست سیاهِش کو؟ دوست زن مرلین‌پرستش کو؟ مرد دوم در موقعیت‌های بد قرار گرفتَش کو؟ اشاره به فیلم‌های شاهکار من کو؟ اشاره به جابه‌جایی مرزهای فروش توسط فیلم من کو؟ این... این... ناقصه!
- بععععععععععع بعععع.
- فُش می‌دی؟
- بع بعععع بعععععع.
- فُش نمی‌دی؟
- بعععع. بع بعععع بیععع بعععع.
- فیلم‌نامه رو کامل کنم؟ اِوا، شما هم فهمیدین من تو حوزه نویسندگی هم خیلی استعداد دارم.

نیم‌ساعت بعد- همانجا، همان جمعیت، همان عوامل پشت صحنه

- با شاهکار ادبی عصر خودتون، احوال پرسی کنین.

بلاتریکس که حالش کمی به‌خاطر دیدن لینی‌ای که در ظرفی با بال‌های پاره‌پوره غش کرده و رو به موت است، بهتر شده‌بود، برگه‌ی اول از ده برگه‌ای که جیمز گرفته‌بود را برداشت. تنها یک عبارت، بر روی صفحه، بیش از پنجاه بار تکرار شده‌بود: "تموم شد؟ خیلی جیمزگذار بود.".


ویرایش شده توسط جیمز در تاریخ ۱۴۰۲/۴/۱۰ ۱۳:۳۱:۰۰

او نیست با خودش،

او رفته با صدایش اما،

خواندن نمی تواند.


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ شنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۱
#19

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بلاتریکس عصبانی تر شد و چوب دستی اش را در حلق اسکورپیوس فرو کرد و رو به لینی پرسید:
- دواطلب یعنی چی؟ مگه اینجا داروخونه اس؟

اسکورپیوس قصد اعتراض داشت که من در این صحنه چکاره بودم... ولی چوب دستی در حلقش بود و نتوانست و صحنه ادامه پیدا کرد.

لینی ترسیده و لرزیده شروع کرد به توضیح دادن!
- کمی استرس دارم. کلمات روی زبونم نمی چرخن.

بلاتریکس هشت منفی جلوی اسم لینی ثبت کرد.
- کسی که اینقدر عصبی و مضطربه چطوری می خواد بازیگر بشه؟ کی بهت گفت با این شرایط داوطلب بشی؟

لینی قصد داشت اشاره کند که خود بلاتریکس آن ها را مجبور کرده، ولی با دیدن اسکورپیوسِ در حال دست و پا زدن و خفه شدن، منصرف شد و بزرگترین دروغ های زندگی اش را تحویل بلاتریکس داد.
- من از بچگی آرزو داشتم هنرپیشه بشم. جلوی آینه دائم تمرین می کردم. نقش آنگ رو بازی می کردم. تو آنگ رو می شناسی؟ شبیه اربابه. با نیشم روی سرم فلش هم کشیده بودم. ولی استعدادم هیچوقت دیده نشد. شاید چون ریز بودم.

لینی توضیح می داد و اسکورپیوس در حالی که سعی می کرد چوب دستی را از حلقومش بیرون بکشد، پایش به نجینی گیر کرد و زمین خورد و چوب دستی از پس گردنش خارج، و اوضاعش وخیم تر شد.

بلاتریکس با تردید به لینی نگاه کرد.
- اصلا امیدوار نیستم، ولی خیلی بخشنده هستم. یه فرصت بهت می دم. یه نفر رو که من می شناسم انتخاب کن و نقشش رو برام بازی کن. چند تا دیالوگ هم ازش بگو ببینم قانع می شم یا نه.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.