یک ایده ی نو یک غذای جدید با رعایت تمام اصول آشپزی می توانست نظر ملت اسلی را عوض کند پس به سمت آشپز خانه حرکت کرد....
بايد ثابت ميكرد كه كسي جز او لياقت آشپزي اسليترين را ندارد.
بايد ثابت ميكرد كه او بهترين آشپز جهان است...حتي اگر اسليتريني ها نميدانستنند كه جشنواره اي كه در آن بهترين آشپزانتخاب شده در افغانستان برگزار شده!
بايد آخرين شانس اش را امتحان ميكرد.
وارد آشپزخانه شد.
به اطراف به خوبي نگاه كرد در حالي كه از چشمانش خون ميباريد(
) به سمت ديگ و قابلمه ها حمله ور شد. به سرعت مشغول به كار شد.
بارتي كه آنثي موني را تا آشپزخانه دنبال كرده بود ؛ با حالت
به آني موني نگاه ميكرد.
_سالاد مخصوص سر آشپز ...يه غذاي سبك...يه سوپ ..يه دسر... ميدونم چي درست كنم كه قدر من رو بدونند.
تخت تخت تتتتتخ! (افكت خورد كردن هويج و خيار با سرعت خيلي بالا!)
نيم ساعت بعددين دينگ دينگ ! دينگ دينگ دينگ !_وقت شامه! همه حاضر شن! ملت اسليترين از گوشه كنار لابي و اتاق هاشون و تالار پسرا و دختراو متاهلين و حمام و مرلينگاه و اتاق نشيمن _كلا كل مكانهاي تالار اسلي ديگه
_ دونه دونه به سمت آشپزخونه رهسپار شدند.
ايگور: هومم! كي زنگ غذا رو زد؟
بليز كه چوبدستي اش رو درمياود با حالت كاملا محتاطانه اي به ايگور جواب داد:
_نميدونم...آنيموني قرار نبود كه غذا درست كنه...شايد يه تله است.
بلاتريكس و نارسيسا در حالي كه دست هم را گرفته بودند؛ به سمت آشپزخانه حركت ميكردند . نارسيسا در حالي كه كمي خم شده بود ؛ از خواهرش پرسيد:
_يعني كي ميتونه زنگ غذا رو زده باشه ؟
بااتريكس هم با چشماني گشاد جواب داد:
_آره..يعني كي ميتونه زنگ غذا رو زده باشه؟
كل ملت اسليترين همينجوري تو كف اين موضوع بودند كه واقعا چه كسي زنگ غذا روزده كه ناگهان...
كسي با سرعت بسيار زياد از ميان آنها رد شد و جلوي در آشپزخانه ترمز كرد.
ريگولس با قيافه ي به شدت خوشحال و شادمان به ملت اسليترين نگاه كرد:
_اول ! اول !
من از همه زودتر رسيدنم!
ملت اسليترين :
آني موني در آستانه ي در ظاهر شد.
_من امشب براتون شام مخصوص آماده كرده ام! غذاي مخصوص سر آشپز: ديس اسليترينوف (death slytrinof)
و به داخل آشپزخونه برگشت.
نگاه اسليتريني ها حاكي از شك شان نسبت به خوردن غذاي آني موني بود . در نهايت نگاه ها به سمت لردولدمورت چرخيد.
لردولدمورت ملت اسلي رو دور خودش جمع كرد.
_ببين بچز اسلي..ميدونم كه غذاهاي آني مون ديگه غير قابل تحمل شده...ولي بارتي الان بهم گفت كه از ظهر تاحال داره غذا درست ميكنه
بارتي سري به نشانه ي موافقت تكان داد.
لرد ادامه داد: ...ميگم يه امشب رو هم دلشو نشكونيد.
و بدين ترتيب اسليتريني ها با اكراه به ست آشپزخانه حركت كردند.