-تام خیلی ناراحتم... خیلی وقت بود اینقدر ناراحت نبودم... یک سال و نیم میشد که اینجوری در خود فرو نرفته بودم، هنوز نتونستم بیام بیرون حتی...تام همه فکر میکنن من دلبسته کاغذا هستم، ولی نمیدونن چه پیوند عاطفی عمیقی بود بین ما!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil3dbd4e02c5440.gif)
-ما اگه اینقدر ابهت نداشتیم قطعا تا الان زده بودیم زیر گریه و به نوتلاخوری افتاده بودیم. بسه دیگه.
-
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil3dbd4e02c5440.gif)
رودولف همچنان می خواد غر بزنه. آرزوهای رودولف زیرپا لِه شده بودن. آینده رودولف جلوی چشماش، خرچ خرچ کنون از دور بازوی تام دراومده و فرار کرده بودن. اما تام دیگه تحمل غرهای رودولف رو نداره. به همین دلیل جارو رو توی صورتش پرت میکنه و خودش هم سراغ برگه های دیگهای می ره. ساعت ها از پی هم میگذرن و زمان سپری میشه. ولی همینطور که تام و رودولف توی آسایش کامل به تمیزکاری و جستجوی ورقه مشغولن، فکری ذهن فعال تام رو مخدوش میکنه.
-رودولف... چرا باید همون اول که شروع به کار کردیم، یه برگه کاغذ بهمون حمله کنه ولی حالا که چندساعت گذشته، ما توی آسایش کارمون رو پیش ببریم؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d8518e85b8.gif)
رودولف مقداری فکر میکنه. بعد دستش رو میاره بالا و چونَشو میخارونه. مقداری با سیبیل های کوچولوش ور میره و درنهایت میگه:
-نمیدونم.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d8518e85b8.gif)
تو همین لحظه، یهو صدای فیلچ از پشت در اتاق به گوش میرسه.
-به کجا رسیدین؟ الان دارین چیکار میکنین؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5320697087344.gif)
رودولف با چشمای ورقلمبیده به تام نگاه میکنه و میگه:
-توجهی جلب نکن. ما داریم فقط اینجا رو تمیز میکنیم. دنبال برگهت نمیگردیم.
تام روشو بر میگردونه سمت در و رو به فیلچ داد میزنه:
-توجهی جلب نمیکنیم.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890e44d63eed.gif)
فیلچ متوجه منظور تام نمیشه. به هرحال مغز فیلچ کوچیکتر از چیزیه که بخواد باهاش صحبت های پیچیده رو رمزگشایی کنه. به همین دلیل، راهشو میکشه و میره.
رودولف به تام میگه:
-چقدر کارت خوب بود! منم امتحان میکنم الان.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890e44d63eed.gif)
رودولف کمی صبر میکنه. بعد دوباره تارهای کوچولوی سیبیلشو تاب میده. برای چند دقیقه گیگیلی های دماغشو قلقلک میده و درنهایت سرشو برمیگردونه سمت در.
-آره. توجهی جلب نمیکنیم.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890e44d63eed.gif)
تام به سختی متوجه میشه چیزی درست نیست. درنتیجه کله رودولف رو بر میگردونه سمت خودش و میگه:
-ما چرا این شکلی شدیم؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890e44d63eed.gif)
-چون ژن های بدنمون فرق میکنه و هرکدوممون قیافه متفاوتی رو میگیریم و نسبت بهش علاقه خاص پیدا میکنیم؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890e44d63eed.gif)
-نه نه. میگم که ما چرا شبیه تو شدیم؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890e44d63eed.gif)
-خب من که شبیه خودمم. ولی تو چرا باید شبیه من بشی؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890e44d63eed.gif)
تام فکر میکنه. رودولف زیاد هم بد و بیراه نمیگه. درنتیجه تام به دست و پای خودش نگاه میکنه و اونارو با دست و پای رودولف مقایسه میکنه.
-تو چرا دست و پا داری اصلا؟ تو مگه رودولف نبودی؟ رودولفا هم دست و پا دارن عین ما؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890e44d63eed.gif)
-نمیدونم. فکر کنم همین الان دچار علاقه خاص به خودم شدم.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890e44d63eed.gif)
-یعنی میگی همه انسان ها، چه مشنگ و چه غیرمشنگ، عین ما دست و پا دارن؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890e44d63eed.gif)
بله! اتاق، تام و رودولف رو به طرز عجیبی متوهم کرده.