- یکی بگیره منو!
این را پالی درحالی که با دستش خودش را باد می زد و چشم از ژست های رودولف هنگام شیرجه برنمی داشت، گفت. خودش را به زمین انداخت اما کسی او را نگرفت، بنابراین با مخ به زمین خورد.
- پالی! به چی زل زدی؟
پالی با دیدن بلاتریکس کمی به خوش آمد.
- دارم آقای لسترنج رو نگاه می کنم. ماشالمرلین چه قد رعنایی، چه بازو های خوش فرمی دارن. اصلا همه چی تمومن ایشون! اشکال نداره بلا تو هم می تونی نگاهشون کنی!
بلاتریکس خیلی سعی کرد خودش را کنترل کند و اینبار آواداکداورایی در حلق پالی فرو نکند.
اما در عوض کروشیویی نثار رودولف کرد.
- بسه جمع کن این دلقک بازی رو. همیشه بلدی آبروی آدم رو ببری! ده شیرجه بزن خب واسه من فیگور می گیره!
رودولف در حالی بغض داشت پهلویش را مالید تا درد حاصل از کروشیو، ذره ای آرام بگیرد.
- خب یکم می خوام بازار گرمی کنم، مگه جرمه بلا؟
قوری که تا آن موقع ساکت بود به حرف آمد.
- مگه بلدی؟ شنا کن ببینم!
رودولف سینه به جلو و ژست " هه چی فکر کردین" به سمت استخر شیرجه زد؛ یک دقیقه گذشت اما، رودولف از درون آب بیرون نیامد.
- فکر کنم دارن تمرین نفس گیری انجام می دن!
پنج دقیقه گذشته بود، اما رودولف هنوز داخل آب مانده بود.
پالی در حالی که با بغض به آب خیره شده بود.
- یکی بره ببینه چه بلایی سر آقای لسترنج اومده!