هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
#44

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
و جشن آغاز شد
ابتدا سارا بلند شد و گفت:بيشتر از اين منتظرتون نميزارم.پس شروع كنين.و دو بار دستهايش را به هم زد.
هري انتظار داشت كه ميز خود به خود پر از غذا شود،اما در كمال ناباوري ديد كه چندين نفر كه روپوش سبزي به تن داشتند چرخ دستي هاي مملو از غذا را به سمت ميزهاي دانش آموزان آوردند.
هري از دانش آموز ايراني سوال كرد:مگه غذاهاي شما از غيب نمياد؟
:نه .غذاهاي ما رو با استفاده از چرخ دستي ميارن.اينجوري بهتره.
رون:هري نگاه كن!اون چرخ دستيها رو نگاه كن.اين غذا ها مخصوص ماست!!!!!
هري به نزديك ترين چرخ دستي نگاه كرد و با تعجب خواند:«مخصوص مهمانان»
هري:چه با شكوه............


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۴
#43

دستیار یک شبح


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۳ جمعه ۱۱ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۰ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸
از کوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
و در حالی که تبسمی میکرد گفت:
هری پاتر؟ من محمد هستم.هری که از حرکت پسرک تعجب کرده بود در چشمانش زل زد پسرک قیافه ی عجیب و آشنایی داشت هری او را کجا دیده بود؟
محمد دستش را به سوی هری دراز کرد و رشته افکار اورا از هم گسست
هری لبخندی زد و برخاست و با محمد دست داد و گفت:بله هری پاتر هستم خوشبختم
محمد:منم ما بعدا" خیلی حرف ها برا گفتن داریم
و به شانه ی هری زد هری دوباره لبخندی از روی سر در گمی تحویل او داد
محمد:بعدا" می بینمتون
و به طرف میز خودش رفت
هری با هوارتا علامت سوال تو مخش سر جاش نشست
و جشن آغاز شد.........


با ارزوی خوشحالی برای همه جادوگرها


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۴
#42

XXX


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۴ پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
از مریخ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 241
آفلاین
یکصدا فریاد زدند: زنده باد ایران. زنده باد ضغیانگران راه عشق و آزادی.
رون در حالی که دستش را جلوی دهانش گرفته بود آرام آرام می خندید. وقتی همه نشستند پسرک قد بلندی که کنار رون نشسته بود رویش را به سمت رون برگرداند و در حالی که چوب جادویش را روی گلوی رون گذاشته بود گفت:
یه بار دیگه این حرکت رو تکرار کن تا به یه قورباغه غیر سمی تبدیلت کنم.
هرمیون در حالی که سعی میکرد حالت ناراحتی به خود بگیرد گفت:
ببخشین دیگه تکرار نمیکنه. رون تو چرا آدم نمیشی؟ اگه یه بار دیگه از این کارا بکنی قبل از ایرانی ها خود من اینکار رو میکنم.
همه اعضای آن گروه سر جای خود نشستند به جز رئیسشان. اعضای وقتی دیدند او ننشسته است به احترما او بار دیگر از جای خود بلند شدند که او آنها را بازداشت.
همه میزها را با نگاهش جارو کرد و بعد وقتی هری را دید به سمت او حرکت کرد. از جیبش چوب جادویش را بیرون آورد. در همین لحظه پروفسور مک گوناگل که از جان شاگردش نگران شده بود از جایش بلند شد اما رئیس مدرسه او را به نشستن دعوت کرد.
فرد عزیز کرده آرام آرام به سمت هری حرکت کرد. اکنون کاملا چوبش را به سمت هری گرفته بود. خیلی آرام موهای جلوی پیشانی هری را کنار زد و در حالی که تبسمی میکرد گفت:
هری پاتر؟ من محمد هستم.


من به انØ


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۸:۴۳ جمعه ۷ بهمن ۱۳۸۴
#41

XXX


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۴ پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
از مریخ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 241
آفلاین
هری واقعا او را از یاد برده بود. راستی اسم او نیز هری بود و آیا ار نعمت بزرگ پدر و مادر محروم بود؟ آیا او نیز مانند هری بود و مشکلاتش را داشت؟ نه مطمئنا اینطور نبود. هری مطمئن بود که او کسی مانند دامبلدور را از دست نداده است. در کنار خویش پسری دید زیبارو و دارای مو های بلند که با جایی خیره شده بود. با تعقیب مسیر چشمانش به چیزی برخورد که تاکنون متوجه نشده بود پس سقلمه ای حواله پهلوی رون کرد:
هی رون اونجا رو.
رون نیز به همراه هرمیون به همان محل زل زد.
این صندلی ها چین؟
13 تا هستن. نمیدونم کسایی که قراره روشون بشینن کجان. راستی هری...
هنوز حرفش تمام نشده بود که در با مختصر صدایی باز شد و از پشت آن سر و کله چند نفر پیدا شد. در ابتدای آنها پسرکی بود که موهای کوتاه اما نوک تیز چهره ای جذاب داشت و کت و شلواری از جنس چرم سیاه اصل پوشیده بود. در حالی که کسی که کنار هری بود همان لباس را با رنگ سرخ پوشیده بود. به جز معلمان همه به پای او برخواستند و یک صدا فریاد زدند: ....


من به انØ


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
#40

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
بخش دوم
هری در مدرسه سورک بود عماد به طرف زنی رفت و گفت: سارا خانم سلام و تعظيمی کرد وادامه داد:معرفی ميکنم : پرفسور مکوگنگال - هری پاتر - آقاي بلک - و دوشيزه گرنجرو.........................
سارا در حالی که به سمت مکگونگال ميرفت به گرمی او را در آغوش گرفت .
- دختر بي چشم رو، هيچ وقت اون روزو يادم نميره که چطور به من پنجول کشيدی ! و هر دو زدند زير خنده و بعد متوجه موقعيت شدن.
هری به هرميون نگاه معنا داری کرد ،یعنی : اینا با هم دوستن یا دشمن ؟ ولی هرميون به اون توجهی نکرد و به سمت رون رفت تا اونو از زمين بلند کنه .در حالی که جينی با نگاه شماتتبار به رون نگاه ميکرد ) يعنی : آبرومومنو بردی )
پشت سر سارا دختری با پوششی عجيب قرار داشت .خوب هرميون قبلا گفته بود بايد لباسهای پوشيده بپوشد ولی از پوشاندن صورت حرفی به ميان نيومده بود.
سارا گفت : ميخوام ناديا رو به شما معرفی کنم . ناديا با حرکتی خشک جلو اومد و سلام کرد رون در گوش هری گفت : اصلا آداب معاشرت بلد نيست . هری با خودش فکر کرد اگر ميومد و ماچ و بوسه ميکرد رون بازم همين حرفو ميزد يا نه .
در همان لحظه ناديا به طرف آنها آمد و گفت : معلومه که نميزد !!!! خانم ها و شما پسرا! دنبال من بياين، از اين طرف .
هری نگاهی به سيريوس کرد يعنی چيکار کنم سيريوسم لبخندی تهويلش داد . هری پشت سر جينی پيش رفت . ناديا گفت شما ها با نامی ميرين به خوابگاه پسران شما خانم ها هم يک جلسه ء توجيهی دارين تا ۲۰ دقيقۀ ديگه مهمونی شروع ميشه پس عجله کنيد. .
نامی جلو آمد و با هری و رون دست داد و گفت : از ديدنتون خوشبختم ،و راه را به آنها نشان داد .
۲۰ دقيقه بعد اونا توی تالار بودند . سارا ورود اونا رو به ايران خير مقدم گفت
هری به تالار نگاه کرد . ۱۰۰ نفر! چه مدرسۀ کم جمعيتی.
نامی که تعجب هری را ديد گفت: ما مثل هاگوارتز پَر جادويی نداريم که تولد يک جادوگر رو به ما خبر بده و به خاطر همين مشنگزاده هيچ وقت کشف نميشن
هری واقعا تعجب کرده بود
نگاهي به هرميون انداخت و با خنده گفت:چي مي شد اگه تو، تو ايران به دنيا مي اومدي؟
هرميون:بي مزه!خفه شو، ميخوام به سخنراني گوش بدم.
هري نگاهي به رون كرد و هر دو با هم خنديدند.
سارا:من از همينجا به اين عزيزان خوش آمد ميگويم و اميدوارم كه در مدتي كه در سورك ميهمان ما هستند به آنها خوش بگذرد و به اهدافشان برسند.
در اين لحظه نگاهي به مكگونگال كرد و ادامه داد:مدرسه جادوگري سورك افتخار دارد اعلام نمايد كه حاظر به همكاري با اين عزيزان در راستاي پيشبرد اهداف مشترك جادوگريمان و كمك به جادوگران تمام دنيا ميباشد.
سارا دستش را براي مكگونگال دراز كرد و دست او را گرفت و خودش نشست.
مكگونگال بلند شد و با صداي بلندي شروع به سخنراني كرد :من هم در ابتدا از شما تشكر ميكنم كه به ما لطف كرديد و ما را در مدرسه خود پذيرا شديد.اميدوارم با كمك هم بتوانيم به اهداف مشترك خود جامۀ عمل بپوشانيم و.................
رون رو كرد به هري و گفت:يعني اين جادوگراي ايراني هم ميخوان به ما كمك كنن؟راستي ،هري، تو عزيز كرده سارا رو نديدي؟؟؟؟هموني كه به قول عماد شبيهته؟
*******************************************************************************************************
بچه ها در نظر داشته باشند كه اگه خواستند از ايراني ها هم استفاده كنند حتما از اسم كاملا ايراني استفاده بشه.مثل :محمد-رضا-علي-امير-مهدي-فاطمه-زينب-زهرا-سكينه و ..............
در ضمن اسم عزيز كرده سارا محمدِ و اسم دختري تو گروه طغيانگر فاطمه.


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
#39

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
هری در مدرسه سورک بود عماد به طرف زنی رفت و گفت سرا خانم سلام و تعظيمی کرد و گفت معرفی ميکنم : پرفسور مکگنگال - هری پاتر - آقاي بلک - و دوشيزه گرنجر ............................
سارا در حالی که به سمت مکگنگال ميرفت به گرمی او را در آغوش گرفت .
- دختر بي چشم رو هيچ وقت اون روزو يادم نميره که چطور به من پنجول کشيدی . و هر دو زدند زير خنده و بعد متوجه موقعيت شدن هری به هرميون نگاه معنا داری کرد .یعنی : اینا با هم دوستن یا دشمن . ولی هرميون به اون توجهی نکرد و به سمت رون رفت تا اونو از زمين بلند کنه .در حالی که جينی با نگاه شماتبار به رون نگاه ميکرد ( يعنی : آبرومومنو بردی )
پشت سر سارا دختری با پوششی عجيب قرار داشت خوب هرميون قبلا گفته بود بايد لباسهای پوشيده به پوشد ولی از پوشاندن صورت حرفی به ميان نيومده بود سارا گفت : ميخوام ناديا رو به شما معرفی کنم . ناديا با حرکتی خشک جلو اومد و سلام کرد رون در گوش هری گفت : اصلا آداب معاشرت بلد نيست . هری با خودش فکر کرد اگر ميومدو ماچو بوسه ميکرد رون بازم همين حرفو ميزد يا نه . در همون لحظه ناديا به طرف اونا اومد و گفت : معلومه که نميگفت . خانم ها و شما پسرا دنبال من بياين از طرف .
هری نگاهی به سيريوس کرد يعنی چيکار کنم سيريوسم لبخندی تهويلش داد . ری هم پشت سر جينی پيش رفت . ناديا گفت شما ها با نامی ميرين به خوابگاه پسران شما خانم ها هم يک جلسه ء توجيهی دارين تا ۲۰ دقيقه ء ديگه مهمونی شروع ميشه پس عجله کنيد .
نامی جلو امد و با هری و رون دست داد گفت : از ديدنتون خوش بختم و راهو به اونا نشون داد . ۲۰ دقيقه بعد اونا توی تالار بودن و سارا ورود اونا رو به ايران خير مقدم ميگفت
هری به تالار نگاه کرد بشلاشف ۱۰۰ نفر چه مدرسه ء کم جمعيتی نامی که تعجب هری ديد گفت ما مثل هاگزوارتز پر جادويی نداريم که تولد يک جادوگرو به ما خبر بده و به خاطر همين مشنگزاده هيچ وقت کشف نميشن
ری واقعا تعجب کرده بود


من کی هستم


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
#38

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
بچه ها خسته نباشيد
بالاخره بخش اول تمام شد
از همه شما متشكرم.
افرادي كه در ايران حضور دارند:
هري-هرميون-لوپين-سيريوس-مكگونگال-رون-جيني-تانكس-آقاي عماد-سارا-اعضاء گروه طغبانگر-ولدمورت-دراكو-لسترنج-گروهي از مرگ خواران-اسنيپ-اعضاء محفل-چندي از دانش آموزان مدرسه سورك (در صورت لوزوم)و..؟؟؟.. كه بعدا ميفهميد !!!!!!!!!
در اين بخش هري بعد از ورودش به ايران ميره به مدرسه جادوگري سورك در تهران و در اونجا با جادوگراي ايراني آشنا ميشه (به خصوص با اعضاء گروه طغيانگر) و براي پيدا كردن ولدمورت و كشتن اون نقشه ميكشه.
در ضمن يادتون باشه كه اين بخش بايد حتما در 30 پست تموم بشه.
موفق باشيد.
با تشكر:دارن.شان


ویرایش شده توسط دارن.شان در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۶ ۲۲:۰۱:۰۵

[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
#37

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
آن سه به طبقه دوم رسيده بودند كه ناگهان صداي جيني را شنيدند كه ميگفت:بچه ها بايستين!منم ميام!!!
هري كه از خجالتي داشت آب ميشد گفت:نه جيني،تو نميتوني بياي!خطرناكه.
جيني خيلي سريع جواب داد: من ميام،خود پروفسور مكگونگال خبرم كرد كه بيام!من ديشب با سيريوس صحبت كردم و اون هم مدير رو متقاعد كرد تا من هم بيام.
و لبخند بزرگي زد.
هري كه ديگر جوابي نداشت به جيني بدهد گفت:باشه،باشه بريم تا جا نمونيم!
جيني سريع جلو رفت و در زد.
از درون اتاق يك نفر گفت بياين تو.
وقتي وارد اتاق شدند ديدند كه همه منتظر آنها هستند.
مكگونگال گفت:بسيار خوب،همه هستند؟آماده ايد!
خوب ما اينجا 4 تا پورتكي داريم تا بتونيم هممون بريم ايران.
هري با افسوس گفت:واي پورتكي !!!!نه.
مكگونگال كه انگار متوجه منظور هري شده بود گفت:ما چاره ديگه اي نداريم.بايد با پورتكي بريم ايران.چون خطرش كمتره.
خوب ،ما 5 نفر 5 نفر ميريم.
وقتي مكگونگال داشت افراد رو به 5 نفر تقسيم ميكرد هري رو به هرميون كرد و گفت:من كه از پورتكي خوشم نمياد!تو چطور؟
:من؟نيدونم.چند بار باهاش سفر كردم.
پروفسور مكگونگال:متوجه شدين؟خوبه،همه حاظرين؟اول ما ميريم و بعد شما پشت سر ما بياين.هري،هرميون،سيريوس،آقاي عماد بيان تا بريم.
هري و هرميون به سمت قوري قديمي رفتند و هر پنج نفر با هم قوري را لمس كردن.
بازم هري همان احساس آشناي قلاب شدن چيزي به دورش را داشت. ناگهان زمين زير پايشان محو شد و آنها در گردابي از زنگ و صدا به پرواز در آمدند.(هري پاتر و فرمان ققنوس، جلد 2-ص1151)
پاهاي هري يا زمين سفت بر خورد كرد.زانويش كمي خم شد ولي مثل دفعه قبل زمين نخورد.نگاهي به اطرافش انداخت.آنها به ايران رسيده بودند.
(پايان بخش اول)


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۲:۵۸ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
#36

آرتیکوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۸ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷
از کاخ سفید پادشاهان در کوه های سفید سرزمین رویاها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
براي صبحانه تخم مرغ خشمزه اي در تالار سرو ميشد ولي هري بدون اينكه بتواند لقمه كوچكي از آن را بخورد منتظر شد تا صبحانه بقيه تمام شود.هري دچار عذاب وجدان شده بود كه نتوانسته بود جيني رو با خودش همراه كند.او در همين فكر بود كه چطوري بتواند جيني رو با خودش همراه كند صحبت هرميون رشته افكارش رو پاره كرد.
هرميون:هري ديگه بايد بريم.
و بعد انگار كه از افكار هري خبر دارد گفت:هري همه چي درست ميشه ولي بايد صبر كني.
هري با بي حوصلگي سرش رو به علامت موافقت تكان داد و نگاهي به جيني كه در كنار دوستش در دورترين فاصله ممكن از هري نشسته بود كرد و بعد با قدم هايي سنگين همراه رون و هرميون به سمت اتاق استادان در طبقه دوم رفت تا از آنجا به ايران سفر كنند.
---------------------------------------------------------------------------------------------------
آقا من ديدم موضوع كلا يه جوري نبود كه بتونم سريع هري رو بفرستم ايران.اگه اين كار رو ميكردم قشنگ نميشد.ولي بلاخره موضوع رو نزديك كردم و يه ابهام از همراه شدن جيني هم گذاشتم كه اميدوارم بهش توجه كنيد.
آرتيكوس


آرتيكوس الياس فرناندو الكساندرو دامبلدور

ملقب به سلامگنتئور(فنانشدني در همه دورانها)

[b][color=009900]آرتيكوس ..


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱:۱۹ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
#35

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
هری به جينی نگاه از روی خشم کرد در حالی که از درون به خاطر از یاد بردن جینی پیش وجدان خودش خجالت میکشید تا اینکه مدیر اونو از این احساس نجات داد
- دوشیزه ویزلی فکر می کنم ما قبلا در مورد نیومن شما بحث کردیم شما هنوز آموزش های لازم رو ندیدین و ما میخوایم به زودی حرکت کنیم . پس از اينکه برای خدا حافظی اومدی ممنونيم . شما ۳ تا بهتره برين وسليلتنو جمع کنيد . چرا وايسادين بجنبيد بايد امشب خوب بخوابين چون معلوم نيست که در ايران زمانی برای خواب داشته باشين . اوه لوپين ميشه ازت خواهش کنم همراه بچه ها به برج بری و مطمئن بشی که دوباره تو قلعه پرسه بزنن .
هری در حالی که جا خورده بود متوجه شد دارن اونا رو ميفرستن دنبال نخود سياه . لوپين با سر افکار هری رو تاييد کرد . جينی در حالی که نگاهش پر غم بود به هری نگاه کرد و پشت در از نظر پنهان شد .
هری سعی ميکرد بخوابه ولی اضطراب سفر اونو راحت نمی گذاشت . يعنی چه خطراتی در ايران منتظر آنها بود . ..........................................
-هری اگ نجنبی ما بدون تو ميريم . اين صدای پدر خوندش بود واقعا هری از بودن با اون لذت ميبرد . همه همراه هم به سالن اصلی رفتن تا آخرين صبحانه را در هاگزوارتز دور هم بخورند


من کی هستم







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.