ولدی و حاجی و کرام با احتیاط به کریچ نزدیک میشن . کریچ در حالی که به زور صحبت میکرد با صدای خش خش مانندی گفت :
- آقا دیگه خوبی ، بدی چیزی از ما دیدین حلالمون کنین . ما مردنیم !
کرام که کنار کریچ نشسته بود و زار زار گریه میکرد گفت :
- نه بابا مگه یه جن بدی هم داره ؟
حاجی : با این که جن بودی ولی باهات خیلی حال میکردم . انشالله خدا گناهانتو ببخشه !
کریچ : آههه ... آهه..... آه
کریچ این رو گفت و چشمانش بسته شد .
کرام و حاجی و لرد با هم : نههههههههههههههههههههه
ققی و دوستان که از به قتل رسیدن کریچر اطمینان حاصل کرده بودند با شنلهای مواجشون با اطمینان بیشتر به راه خودشون ادامه دادند .
ناگهان کریچر یکی از چشمهاش رو باز کرد و به اطراف خیره شد .
جمعیت که فکر میکردند کریچ مرده با دیدن چشم بازه کریچر به عقب پریدند .
حاجی : تو زنده ای ؟
ولدی : نکنه تو هم جاودانه ساز داری ؟
کریچ : نه بابا جنا هفتا جون دارن .
کریچ این رو گفت و لباس پاره پورش رو دراورد . همه در یک لحظه چشمشون به جلیقه ضد گلوله ای افتاد که کریچر پوشیده بود
کریچر با یه حرکت از روی زمین بلند شد و فریاد کشید :
- هوووی ققی . بیا اینجا که تا امشب سرخت نکنم آروم نمیشم
سه یار کریچ : راست میگه
ققی شنلشو یه تاب داد و راهشو برگردوند و به سمت کریچ راه افتاد .
هیجان در دل همگی پر شده بود . ققی مانند اردک به سرعت به سمت کریچ پیش میرفت و کریچ هم مثل یه جن به سمت او پیش میرفت .
ناگهان ققی در یک عملیات ورزش دوستانه چوبدستیش رو دراورد و آن را به سمت کریچ هدف گرفت و فریاد زد :
- قووووقیقاقو !
طلسم ناشناخته و بی نهایت قدرتمندی از انتهای چوببدستی ققی خارج شد ، به طوری که همینجوری که به سمت کریچ میرفت زمین رو نیز پشت سرش میکند و گودالی به وجود میاورد .
جمعیت با وحشت به صحنه نگاه مکیردند . کریچ با خونسردی دستش رو به جلوی پرتو نوری گرفت که به سمتش میامد و زیر لب گفت :
- آینه !!!
پرتو ققی به دست کریچ برخورد کرد اما برخلاف انتظارات کمونه کرد و به سمت ققی برگشت .
حزبی ها به اضافه خودم
پرتو به ققی برخورد کرد و انفجار بزرگی پدید اومد و دود همه جارو گرفت .
بروبچ کریچ
حزبی ها
یواش یواش دود ها به کنار رفتند و بدن بدون پر ققی به نمایش همگان قرار گرفت .
کریچ : آقایون ققیه تو فر آمادست !
بقیه اعضای حذب با شنیدن این حرف چوبدستی های خودشونو دراوردند و به سمت کریچ حمله ور شدن .
کریچ رو به بقیه :
- بروبچ بسپرینشون به خودم .
کریچ اینو گفت و به صورت ضربدری دوتا چوبدستی دو لول دراورد و :
- بووووم بووووف گوشوووووا دیش پاااق .
اینبار کریچ بود که داشت چوبدستیاش رو فوت میکرد و توی جیبش میذاشت .
کرام که دائم چشماش رو میمالوند تا مطمئن شود اشتباه نمیبیند . حاجی از اونم بدتر بود چرا که دائم خودشو میزد تا از خواب بیدا شود . ولدی که دهنش چندین وجب باز شده بود با تردید گفت :
- کریچ خودتی ؟
کریچ : هوووووم .
ناگهان صدای زنگ ساعت کریچ بلند شد و این صدا از آن برخاست :
- کریچ جان مهلت شما تموم شده خودتو نشون بده !!!
ققی که ظاهرا یه کلمه هم نفهمیده بود بدون توجه به این پیام از بین حزبی های تلمبار شده بر روی هم گفت :
- آقای کریچ ببخشین ما شما رو نشناخته بودیم . خواهش میکنم به ما رحم کنین فقط مااااااااااااهااااااااااااااا.......
در همون لحظه چشم ملت به کریچ دیگری افتاد که داشت همراه با کلنگی از پشت کوه بیرون میامد .
کرام که سرش گیچ رفته بود گفت :
- خه خه خه چه توهمی دوتا کریچ اینجا هستن !
کریچ : نه بابا کجا دوتا کریچ هستن ؟
همه برگشتن و به کریچ اولی نگاه کردند . ناگهان در کمال تعجب لباسای کریچ اولی به هوا رفتند ! حال جایی که تا چند لحظه پیش کریچ ایستاده بود . آتشفشان معروف ، عله پاتر ایستاده بود .
بلافاصله ملت به این حالت درومدند
کرام : علی حضرت شما اینجا چی کار میکنین ؟
عله : کریچر بهم زیر میزی داد گفت بیام خودمو جاش بزنم یه حالی به اینا بدم . کریچ جون اگر هنوز پول داری من در نقشت بازی میکنم اگر نه که هیچی
کریچ : نه دیگه حقوق یه سالمو دادم بهت دیگه چیزی ندارم .
عله : پس موفق باشید من رفتم
کریچ : آخه !
اما عله غیب شده بود .
حال کریچ و بروبچ مونده بودن و حزبی ها که با دیدن این صحنه دوباره داشتن تجدید قوا میکردند و به صورت هولناکی در صدد انتقام گیری بر میامدند .
کریچر و کرام و حاجی با نگرانی آب دهنشونو قورت دادن ....