بچه های قهرمان اسلی...چرا شماها هر دفعه با پستهای من مشکل دارید؟بلرویچ یعنی تو فکر کردی من گفتم بچه های اسلی ولدی و دامبل رو خوردند؟!من فقط میخواستم کاری کنم که معلوم بشه همه چیز توهمی بیش نبوده اما متاسفانه شما نوفهمیدید....
---------------------------------------
بعد از این حرکت اشتی کنون بچه ها ولدی راکشان کشان به سمت
دیگر تالار بردند و ولدی بی خبر از همه جا هم از این همه
استقبال گرم داشت ذوق مرگ میشد که با رسیدن به در تالار یک مشت جانانه بطرف صورتش شیرجه رفت و....
-"ای نامرد!حالا میری بزرگترتو ورمیداری میاری؟اون هم مامان وزیر رو؟!"
-"پست فطرت میخواستی ما رو سربه نیست کنی؟"
-"نمیدونم چرا مامان با این روحیه لطافت امیزش حاضر شد با تو بیاید و بچه هاش رو تنبیه کنه؟؟؟؟"
همه بطرف صدا برگشتند.این آیدی بود که چنین حرفی را زده بود.بلیز در حالیکه سرش را میخاراند
پرسید:
-"تو مطمئنی مامانت رو داری میگی؟فکر میکنی نارسیسا میدونه ای که گفتی یعنی چه؟!"
آیدی با دلخوری
نگاهی به جمع انداخت که چشمهای همه در تایید حرف بلیز برق میزد .سپس به حرف خود افزود:
-"اولا نارسیسا نه و خانم مالفوی!"
بچه ها یکصدا گفتند :
-"خب..."
-" خب همین دیگه..."
-"تو گفتی اولا...حالا ثانیا"
-"من گفتم؟!خب...ثانیا ...ثانیا...اها ثانیا شما رفتارتون مناسب نبوده که مامان مجبور به استفاده از خشانت شده.چطور وقتی تو فرانسه بودیم جز ده بار که نزدیک بود بابا را با
آواداکدورا طلسم کنه هیچ خشانت دیگه ای به خرج نداد؟"
بچه ها:
در همین حین بود که ریگولوس داد زد:
-"دوستان ولدی کو؟؟؟؟"
با این حرف همه بخود امدند.با عجله اطراف( و اطرافیان)خود را گشتند و وقتی مطمئن شدند ولدی سوزن نشده که تو جیب کسی باشد جیغ کشان به این سو و ان سو دویدند که نارسیسا وارد تالار شد.با این حرکت ملایمت امیز(که منجر به خرد شدن در تالار شد!)مگسهای تالار هم از صدا افتادند و لبخند زنان روبه نارسیسا کردند.نارسیسا موهایش راکه در اثر دعوا با بلرویچ(چه جلب!)بهم ریخته بود ، صاف کرد و با ارامشی موذیانه پرسید:
-"چه خبر شده؟لولو خورخوره دیدید؟"
ریگولوس درحالیکه تند تند نفس میکشید گفت:
-"با وجود ولدی چه نیازی به لولوخورخوره؟افعی پررو وچلب!"
نارسیسا که از این حرف چندان خوشش نیامده بود یک طلسم خفیف را نثار ریگولوس کرد تا بمدت یکروز دور خودش بچرخد.سپس گفت:
-"خب ولدی ما کجاست؟"
در این حین ایدی خود را در آغوش مادر انداخت و در حالیکه گریه میکرد
گفت:
-"مامان یعنی ولدی از من و دراکو برای شما باارزشتره؟!بخصوص که دراکو داره داماد میشه!"
همه که از این حرکت
شده بودند با یک حرکت عجیب از طرف مادر خانواده مالفوی روبه رو شدند:نارسیسا به گریه افتاد .
سپس دختر و پسرش را در بغل فشرد و هق هق کنان گفت:
-"فرزندان من....اه...چرا اصلا حواسم به شما نبود.بچه های اسلی خوشگلم!شما چرا این ریختی بمن نگاه میکنید."
سپس کلی نشست و با انها گفت و خندید.در این موقعیت هرکسی میخواست راجع به حرکات مشکوک او سوالی بکند،با چشم غره های آیدی و دراکو روبرو میشد.
بعد از ان نارسیسا با خوشحالی از انها خداحافظی کرد .بلیز دستش را بلند کرد و اجازه گرفت و با علامت سر نارسیسا گفت:
-"ببخشید بی ادبیه،ولی تکلیف این بدبخت چیه؟"
و در همین حین باانگشت نشانه به
ریگلوس اشاره کرد که همچنان دور خود میچرخید.نارسیسا خنده کنان
گفت:
-"اوه...بذارید یه ذره خوش باشه...فردا خود بخود خوب میشه"
سپس با خنده ای موذیانه
انجا را ترک کرد.حالا بچه ها مانده بودند و آیدی که رمز این حرکات مشکوک مادر محترم را توضیح دهد.آیدی صدایش را صاف کرد و شروع به
تفسیر کرد:
-"خب...
این دفعه وقتی ولدی اومد من خودم داوطلب کشتنش هستم.حالا هرجور دوست داری،با زجر یا با یک حرکت انتحاری..."
بچه ها:
-"چرا؟تو که تا الان مخالف اینکار بودی؟"
-"خب...این ولدی کریه المنظر(افعی پررو جلب!)مامانم را با یک طلسم خاص فرمان جادو کرده بود که جز با محبت خالصانه از بین نمیرفت.من فقط این طلسم رو شکستم"
بچه ها:
دوباره بچه ها گوئی تازه دوزاری خریده باشند و افتاده باشد داد زدند:
-"اها...حالا ولدی کجا رفت؟"
همه دوباره به تکاپو افتادند..........
------------------
خدایی بچه ها از اینکه ولدی رو به این فلاکت انداختید انگیزه اتان چی بود؟البته کار جالبی بود،یه نوع بیان قدرت!
با احترام
A.M
خوب ایدی جان نوشتت خوب بود ولی چند نکته هست که به نظرم رسید بهتره بهت تذکر بدم .
اولیش اینکه شما هم سعی کنید که فضای رولتونو تا حدی تغییر بدید . یعنی به عبارتی سعی کنید که دنیایی رو که در نوشتتون توصیف میکنید صد در صد تبدیل به دنیای جادوگری کنید . مثلا در دیالگوهاتون سعی کنید چیزهایی بنویسید که کاملا وابسته به دنیای جادوگری باشند و سعی کنید کمتر از اصطلاحات دنیای واقعی استفاده کنید .
دوم اینکه وقتی که دارین نوشتتونو به صورت محاوره ای مینویسین و از زبان گفتاری استفاده میکنید سعی کنید که همش رو با همین روش ادامه بدید بخصوص در دیالوگ ها . اما شما همین کار رو انجام میدین ولی یک دفعه وسط دیالوگ جمله رو تبدیل به جمله های نوشتاری میکنید که این ناهماهنگی در جملات شدیدا به چشم میاد . البته تعداد این اشتباهات شما کم بود ولی کلا گفتم که به صفر برسونی .
سخنی از ریش سفید : تا حالا تجربه بارها بهم ثابت کرده . سعی کن جاهایی که واقعا لزومی نداره از فضا سازی استفاده کنی . دیگه استفاده نکنی ! فضا سازی خیلی خوبه اما من به این نتیجه رسیدم که در پاره ای از موارد فضا سازی مضر و از زیبایی نوشتت کم میکنه . به عنوان مثال بعضی از جاها هستن که مثلا توی دیالوگ بین دو نفر میخوای یه چیز جالبی رو بکار ببری . اگر بخوای بین این دیالوگ ها فضا رو بدرستی انتقال بدی . خواننده میتونه تصویر درستی رو از اون چیزی که تو توی ذهنت داری پیدا کنه اما متاسفانه در این موارد اگر طنزی بکار رفته باشه نصف مزش میره . به همین دلیل نه همه جا ولی در پاره ای از موارد بهتره از فضا سازی کمتر استفاده کنی . مخصوصا وقتی که در اون قسمت از نوشتت نکته جالبی رو بکار بردی . متاسفانه به همین دلیایلی که گفتم دیدم بعضی از زیبایی های نوشتت بخاطر فضا سازیه زیاد محو شده .
یه موضوع دیگه هم هست اما کار مشکلیه و اون اینه که سعی کن در هر کدوم از نوشته هایی که مینویسی از یک سوژه خاصی استفاده کنی . نه اینکه سوژه جدید بیاری ولی یه سوژه رو در نوشتت بیاری که مدتی بتونی بر روی اون کار کنی و اون سوژه رو تبدیل به یک سوژه طنز کنی تا پستت رو زیبا کنه یا به اصل داستان شاخ و برگ بیشتری بده . به هر حال همیشه سعی کن کاری کنی که در نوشته هات اتفاقات جالب و سرگرم کننده ای بیفته که شدیدا در زیباتر شدن نوشتت موثره .
البته رو مجموع قشنگ نوشته بودی ولی اگر به این نکاتم دقت کنی دیگه عالی میشه .
موفق باشی