به نظر من نمیشه گفت مالگل ها به وجود جادو کاملا پی بردند . اگر چنین بود تا به حال این رازداری جادوگران برداشت شده بود . اما برای روشنتر شدن مسئله میشه اشاراتی به زمانهای قدیم کرد که فکر میکنم اون موقع جادوگر ها بیشتر مطرح بودند و همچنین بیشتر به چشم میامدند .
ج1)
در زمان های قدیم تر جادوگران بسیار از هم دور بودند و ارتباط محدودی با هم داشتند و هنوز جادوگران دنیایی مستقل از دنیای ماگلی رو نساخته بودند و به همین دلیل در میان ماگل ها بسیار به چشم میامدند .
بعضی آنها به طور آشکار در جلوی مردم از جادو استفاده میکردند بدون آنکه به عواقب کار فکر کنند و فکر میکنم علت عمده شناخته شدن جادو توسط ماگلها هم همین بوده . به خصوص اینکه خیلی ها از جادو در جهت تفریح و آزار و اذیت مشنگ ها استفاده میکردند .
خوشبختانه شاید از مسائلی که میشه در جهت مخفی ماندن جادو به آن اشاره کرد این است که ماگلها در اون موقع جادو را چیزی پلید میپنداشتند و همواره سعی میکردند تا از آن دوری کنند و با کسانی که خود را جادوگر مینامیدند به شدت برخورد میکردند . هر چند که این برخورد ها در نود درصد دفعات هیچ نتیجه ای نداشت .
با گذشت زمان به تدریج جامعه جادوگری وسیعتر شده و جادوگران اقدام به ایجاد شهرهای مختلف جادوگری کردند تا از ماگلها جدا باشند و بالاخره با وضع قوانین بین الملی سعی بر این داشتند که جادو رو از ماگلها پنهان کنند .
این کار در ابتدا با شکست روبه رو شد زیرا مردم نمیخواستند کارهای خودشان رامخفیانه انجام بدهند اما سرانجام قوانین رازداری جادوگری به عنوان یک اصول جا افتاد .
از آن موقع قرن ها میگذرد و جادو در نزد ماگلها تبدیل به یک افسانه شده اما هر از گاهی ماگلها نشانی از جادو در سراسر دنیا میبینند که خوشبختانه در جهان مدرن جادوگری شستشوی مغزی پدید آمده و معمولا بعدها این قبیل ماگلها چیزی بخاطر نمیاورند .
البته در افسانه های باستانی از قلی بن ابرام باقالی به عنوان اولین ماگلی یاد شده که به وجود جادو پی برده .
ج2)
از عمده عملکرد های اداره مبارزه با سوء استفاده از وسایل مشنگی میتوان به تلاش خستگی ناپذیر این افراد در جهت مخفی ماندن هر چه بیشتر قوانین رازداری اشاره کرد .
این ماموران کاملا آماده هستند . هر موقع نشانی از اجرای جادو در مقابل مشنگها بدست آورند سریعا در محل حادثه حضور میابند . ابتدا اثر آن جادو را از بین میبرند . سپس حافظه شاهدان موضوع را اصلاح میکند . لازم به ذکر است که این کار برای ادامه حیات جادوگران کاری حیاتی است .
البته این اداره بیشتر در زمینه اشیا کار میکند . به عبارتی معمولا وقتی که وسایل جادوگری بدست مشنگها می افتد این اداره وارد عمل میشود . اما اگر مشکل جدی تر باشد آن وقت دیگر به این اداره ربطی ندارد .
آخرین گزارش های رسیده از اداره مبارزه با سوء استفاده از اشیای مشنگی :
قوری که رنگ عوض میکند و صاحب آن علت آن را نمیداند .
کلیدهایی که خود به خود کوچیک میشوند و صاحبان آنها جرات ندارند واقعیت را بر زبان آورند .
توالتی که بعد از کشیدن سیفون محتویات درون آن را به بیرون میریزد و کسی علت منطقی مسئله را نمیداند .
ج3)
این داستان هم زمان با ظهور حضرت مسیح به وقوع پیوسته . و زبان به زبان به نسل حاضر منتقل شده .
سال چهل میلادی .....
حضرت مسیح تازه ظهور کرده بود و جادو را حرام میدانست . شاید آن زمان جادوگران سخت ترین دوران زندگی را در کنار ماگل ها داشتند .
در آن زمان کلیساهای بزرگی بنا شده بودند که همیشه پر از مریدان حضرت عصر بودند . اما هیچ کدام از آنها به بزرگی و مشهوریه کلیسای مرکزی شهر مورمانکس نبود . در آنجا پدر روحانی بود که همه او را پدر ژوپیتر صدا میکردن . پدر ژوپیتر هم مانند تمام روحانیون آن زمان جادو را به شدت رد میکرد و جادوگران را دوستان شیطان معرفی میکرد ( فیلم ترسناکه
)
- عزیزان من جادو و جادوگری چیز شومیه ! همیشه از آن بپرهیزید !!!
همه روزه پدر ژوپیتر ملت علاف آن زمان رو جمع میکرد و آنها رو ارشاد میکرد و اغلب این ارشادها هم با رد کردن جادو و بد بودن جادو به پایان میرسید .
- پدر ژوپیتر اینجوری حرف نزنین خطرناکه !
- نه همه باید بدانند جادو چیز بدی است .
یک سال به همین منوار گذشت و اتفاق خاصی نیفتاد تا اینکه یک روز :
- هری بن جیمز ! تو پدر ژوپیتر رو ندیدی ؟
- مگر آلبوس بن مسلم نمیداند کجاست ؟
- نه ؟؟؟؟
مشکوکیوس !!!
بدین ترتیب ملت بی کار اون زمان به سمت کلیسا راه می افتن . اما در جلوی کلیسا با تجمع چند هزار نفریه ملت روبه رو میشوند .
- علی بن ویزلی چه خبر است چرا همه اینجا ایستاده اید ؟
- پدر ژوپیتر امروز کلیسا رو باز نکرده !
- عجیبا غریبا ! ملت باید در را بشکنیم !
بدین تریب ملت با ابزار پیشرفته آن زمان اقدام به شکستن در های کلیسا میکنند و سرانجام موفق میشوند .
همه با تعجب پا به درون سالن میزارند و به منظره غم انگیزی که در جلوی چشمشان قرار داشت خیره نگاه میکنند .
پدر ژوپیتر در گوشه ای به حالت صلیب مانند بر بالای دیوار چسبیده بود و حرکت نمیکرد گویی کسی او را با نیرویی ورای طبیعی با دیوار پیوند داده بود . خونی باریک آروم از روی دیوار به پایین میرخت و بر روی زمین چکه میکرد . چشمان پدر ژوپیتر وحشت زده به جلویش خیره مانده بود و دهنش هنوز از تعجب باز بود .
ملت به قسمت دیگری از دیوار نگاه کردند . بر روی دیوار با ماده قرمز رنگی نوشته شده بود :
این است سرنوشت کسی که جادو را شوم بداند !از آن زمان این قصه بر سر زبان ها افتاد و آن کلیسا نیز تبدیل به محلی متروکه شد و البته برخی از مردم حاضرند قسم بخورند که بعضی مواقع نورهایی رو درون قصر میبینند که نشان از حضور جادوگران دارد و شاید هم روح پدر ژوپیتر است که هنوز در آنجا رفت و آمد دارد .
+16