هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶
#56

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
راننده دستانش را بر روی فرمان فشار میدهد و بسیار با دقت محیط اطرافش را بررسی میکند . هنوز هیچ خبری از آنها نیست صدای آژیر بلند می شود و در دل او هزاران مار شروع به حرکت میکنند . ناگهان فریاد کمک از پنجره ای نزدیک شنیده میشود .

ملت دزد : كمككككككككككك

درک به سرعت اتوبوس را سر و ته میکند و به کنار پنجره میرود سه دزد نقاب زده وارد اتوبوس می شوند ... در دستی یکی دو کیسه است که از سر یکی از آنها یک گورکن طلایی نمایان است .

یکی از دزدها نقابش را بر میدارد و می گوید : درک بجنب ... برو دیگه ...

درک شروع میکنه به استارت زدن و با صدای لرزان می گوید : به جونه لودو روشن نمیشه ... ادی بپر عقب اتوبوس هول بده .....

ادی : عمرا

چند ثانیه بعد ....

ادی از پنجره انتهای اتوبوس به بیرون پرت میشه و از پشت اتوبوس فریاد میزند : مطمئنی خلاصه ... خوب استارت بزن دیگه ...

صدای توبیاس از انتهای کوچه شنیده می شود که فریاد میزند : ایست ... و به سمت آنها میدود مودی که از دویدن عاجز است به پشت اینیگو سوار شده و هی با پای چوبیش به یک جای مجهول اینیگو میزند و می گوید : اینیگو ... بجنب ... ماست خوردی ...

در همین لحظه اتوبوس روشن می شود و تخته گاز میرود ...ادی نیز که جلویش یکدفعه خالی شده با صورت به آغوش زمین می رود .

کارآگاهان بالای سر ادی می آیند :
توبیاس به سرعت نقاب دزد را بر میدارد و بقیه میگوید : ادوارد جک ؟!!!

ادی میزنه زیر گریه : به خدا خونه ندارم ، بچه ام مریضه ...

مودی لبخندی شیطانی میزند و میگوید : ببریدش و به سرعت یک ماشین را طلسم می کند و با اینیگو و ویکتور سوار می شوند .



جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶
#55

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
مانداگاس:يكي يه كاري بكنه الان پرت ميشم پايين
در همين موقع صداي زنگ تلفني شنيده ميشه از پشت در صداي زنانه اي ميگه اقاي مودي با شما كار دارن.

مودي با قدمهاي اهسته بيرون ميره و حالا فقط يه نفر اونجا اونم توبياس اسنيپ كه وقتي دور شدن الستور رو ميبينه به جسد بيهوش متصدي نزديك تر ميشه..

ماندي:ديگه كم اوردم نميتونم تحمل كنم...

توبياس با خنده اي وحشيانه دستشو به هم ميماله و به زن نزديك ميشه اما

بنگ

ماندي افتاد رو توبياس و اونو نقش زمين كرد لودو اون بالا ذوق كرده بود ملت دزد كم كم و اروم اروم خودشونو رو زمين انداختن از تنه سنگين ماندي توبياس غش كرده بود

لودو :ماندي بلند شو بريم
ماندي:گير كرده
لودو:چي؟!
ماندي پا شو نشون ميده قيژژژژژژژژ..بدنگ...بينگ...سانسوريوس.بكش.ديشگنگ..بينگ..دونگ سينك .قيژژژژژژژژژژ.قيژژژژژژژژژژژژ.قيژژژژژژژژژژژژژژ يه كم ديگه قيژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ اخي بلاخره در اومد(برا فهميدن اين مسائل بايد بگم بينده بايد عاقل باشه)

ملت عرقشونو پاك ميكنن در همين هنگام الستور وارد ميشه:چي شما ها ديگه گير افتادين

بي سيم جادويي رو بر ميداره و تقاضاي نيروي كمكي ميكنه ملت دزد دستشونو ميبرن بالا

لودو از گوشه چشم پنجره پشت سرشون رو چك كرد و با توجه به محاسبات فهميد اتوبوس دقيقن اون زير وايساده دست ملت دزد رو گرفت و گفت:بدوييد

همگي دويدند به شيشه رسيدند:جرينگ شيشه شكست ملت دزد:كمككككككككككك


روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶
#54

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
اي بوقي! نميدونم الان كه داري اين پيام منو ميخوني ما كجاييم! فقط اين رو بدون كه هر چي فحش به دهنم رسيده بهت گفتم! اما چون ميدونستم اين اينگو كه هنوز حتي بليت نظارتش ارسال نشده! پاكشون ميكنه، ننوشتم!
همونجا تو اتوبوس بمون بوقي! پشت رول باش! (رول پليينك نه! رول ماشين!) هر وقت خبرت كردم آتيش كن بيا جلو در بانك!
اميدوارم رانندگي بلد باشي! اگر بلد نيستي در صفحات بعدي اين دفترچه آموزش رانندگي هست؛ سريع بخونش و ياد بگير! (حال ميكني! به اين ميگن دزدي حرفه اي!!!)

اگر بجز اين چيزايي كه نوشتم عمل كني كشتمت!
لودو؛



درك اين يادداشت رو در صفحه ي اول دفترچه خوند و شروع كرد به ورق زدن صفحات ديگر دفترچه...

-----
آن طرف... در بانك:

لودو: من اون گوركن طلايي رو ميخوام! اون رو نتونستيد بدزديد تالار برنگرديد!

در همين لحظه ملت كاراگاه ميريزن داخل تالار...

توبياس: ايوووو... چه خانوم با شخصيتي! چرا خوابيدين خانوم؟!
الستور: توبي! دفعه آخرت باشه حين انجام ماموريت سر و گوشِت ميجنبه...
و الستور رو به دزد ها ادامه داد: ...
ادامه نداد! چون وقتي سرش رو بلند كرد اثري از هيچ دزدي نبود! گاو صندوق ها هم همگي خالي بودند!

سه متر بالاتر... روي سقف تالار ، ادي زمزمه كنان و با صدايي بسيار آرام: لودو... تا حالا الستور رو از اين زاويه نديده بودم! اين كه پاك كچله!
لودو: آخه يه جنِ كوتوله، چطور ميخواد آدم ها رو از بالا ببينه... برو واسم دعا كن آوردمت ماموريت!
بورگين: آره... ادي راست ميگه! اين نما يه چيز ديگس! خانومه رو نيگا...
لودو: هيس...! بورگين مگه نرسيم تالار! خودم خفت ميكنم! تو بايد ادب شي... جديدآ خيلي بيناموس شدي! آب دهنت رو جمع كن، نريزه رو سر توبياس!
دانگ: هي بچه ها... اين كيسه ها كه داديد به من خيلي سنگينن! من چسبام داره شل ميشه! اي واي... من دارم كنده مشم! يكي يه كاري بكنه...

(اين مكالمات همگي با صدايي آهسته و در حالي كه قهرمانان اصيل به سقف چسبيده بودند رد و بدل ميشد...)


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶
#53

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
اینیگو فریاد می زنه: "شما محاصره ..." ولی چون بچه سوسول صداش در نمیاد، مد آی چوبدستیشو می چسبونه به گلوی اینیگو و صدای اون بلند میشه: "... شدید. دستاتونو بذارید رو سرتون و خیلی آروم با گروگانتون بیاد بیرون."
بورگین در حالی که ابروهاش بالا می پرن، میگه: "نمیشه دستامونو بذاریم رو سر گروگانمون بیام بیرون؟"
لودو:
در همین حین در اتوبوس شوالیه که جلو بانک پارکه، باز میشه و فرد مجهول الهویه ای وارد میشه. جناب مجهول میشینه پشت فرمون و شروع می کنه تو خرت و پرتا گشتن.
دوباره اون طرف لودو در حالی که هنوز رو به بقیه داد می زنه: "زود باشید طلاها رو بریزید تو این گونی ها" و از جیبش یه گونی گونی در اورد!
دانگ که با تعجب به لودو نگاه می کگرد گفت: "لودو این گونی ها رو از کجات در میاری؟"
بورگین: "خب معلومه دیگه از ..." ولی بقیه صحبتش با صدای اینیگو نیمه تموم موند: "سه شماره وقت دارید که بیاید بیرون! سه شماره شما از همین الان شروع شد ... سه ... چهار ... پنج ( ) ... اه توبی بعد از پنج چیه؟"
مد آی که می بینه صدای اینیگو داره آبروشونو می بره، چوبدستیشو از زیر گلوی اون ور می داره و می کوبه تو سر اون! و در نتیجه اون به یه گورکن تبدیل میشه.
همین طور که هافیل ها (ترکیبی از "هافلی" و "اصیل" که میشه "هافیل") دارن طلاها رو میریزن تو گونی، لودو از صحنه تبدیل شدن اینیگو به گورکنو می بینه.
لودو: " هی بچه ها هیچ کس حق نداره به این یارو اینیگو صدمه بزنه. و گرنه به دلیل صدمه زدن به یه گورکن جیگرز از تالار معلقه"
بورگین: "هر کی هم به این متصدی صدمه بزنه با من طرفه!"
لودو:
و در همین حین که لودو داره سرشو به دیوار می کوبه، بورگین متصدی رو میندازه تو یکی از گونی ها! (نویسنده: ها؟!)
اون طرف، توبی داره سعی می کنه به زبون گورکنی به اینیگو بگه بعد از پنج شیشه! مد آی به دست محکم می کوبه تو پیشونی خودش ولی چون چوبدست دستشه، با اون یکی دستش می کوبه چون اگه با این می کوبید، به گورکن تبدیل میشد و بعد فقط یه کارآگاه می موند و ارزشی بازی و غیره.
مد آی: "مهلتتون تموم شد. داریم میایم تو! ویکتور، قوی ترین طلسم باز کردن درو بخون"
در همین حین، ادی در راستای امر به معروفی که تو پستای قبل می کرد، میره درو برای کارآگاه ها باز می کنه و طلسم پرفسور ویکتور هم رد میشه و میره می خوره به یه گاوصندوق دیگه و در اونو باز می کنه و یه مجسمه طلایی از یه گورکن شروع میکنه چشمک زدن!
لودو:
اون طرف تر هم، جناب مجهول یه دفترچه از خرت و پرت های داخل اتوبوس پیدا کرده و در حالی که به مخزن شکلات های اتوبوس یه دستبرد حسابی زده، مشغول خوندن دفترچه میشه.
----------------------------
ها! اونایی که نمی دونن اون فرد مجهول کیه و اون دفترچه دستش چیه، لطفا بی خود سوژه رو خراب نکنن. اونایی هم که می دونن که می دونن دیگه، می تونن به دونستنشون ادامه بدن.


ویرایش شده توسط درک در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱ ۱۳:۰۰:۱۶


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
#52

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
بورگین به دانگ که دوباره داشت جیب هاش رو به هوای پیدا کردن دستمال جادویی می گشت گفت : سریع تر!بدو ... زنگ در اومده...
دانگ : آها پیدا کردم...
_آآآآآآآآآآآآآآآآاااییی ، نفس کش ، اون مال منه!
دختر متصدی به دانگ نگاه می کرد که متعجب به دستمال (****) نگاه میکرد.
بورگین که نفسش بند اومده بود گفت : بده بده من
لودو یک لگد به دانگ میزنه و ممیگه : ای بی ناموس بی همه چی بندازش دور!دنبال موضوع اصلی بگرد نه دنبال موضوع های فرعی
اعضا دوباره مشغول شدن.
اما و لودو دم در مواظب بودن تا کسی نیاد و دانگ هم داشت جیب هاش رو می گشت و بورگین هم چنان به متصدی خیره شده بود!

_ ایوو چه خانم با شخصیتی با ما ازدواج می کنی ده
غافل از اینکه خانم متصدی این جمله رو شنیده بود.
_ *س* بیناموس
و شلاق زنان دنبال بورگین دوید.
_ یافتمش!
صدای دانگ بود که باعث شد تمام توجه ها با وی خیره شده باشد.
سپس دستمال جادویی را به طرف صندوق طلایی برد و روی آن گذاشت.
صندوق با کلیکی خفیف باز شد.
در گاو صندوق باز شده و برق گالیون ها طلا چشمان هافلپافی های اصیل را می زد.
ملت :
بورگین : وایی با این ها میشه شونصد تا دختر خیابونی خرید
ادی یکی پس گردن بورگین زد و گفت : ای بی ادب... سعی بر این داشته باشید که همیشه در تمام مراحل زندگی با اد...
_ هی بچه ها، مثل اینکه چند تا کارآگاه ریختن اینجا!
سریع هافلپافی ها به طرف آستانه در رفتند تا ببیند چند کارآگاه درست در وقتی که داشتند به بزرگ ترین آرزشون می رسیدند جلوشون سبز شده.
چهارکارآگاه با رداهایی سیاه در آستانه در ایستاده بودند و چوبشان را به طرز تهدید آمیزی تکان می دادند.
توبیاس اسنیپ،الستور مودی ،پروفسور ویکتور و اینیگو ایماگو چهارکارآگاهی که سر بزنگ ها رسیده بودند.
بوریگن : یکی بره اون متصدی رو نگه داره *س* کارآگاه ها به من میگن بوگی بی ناموس،خودم میدونم باهاتون چیکار کنم

ویرایش ناظر:سلام.در چند جا از کلمات زشت استفاده کردی بنده ویرایش کردم. چرا توهین برادر من؟ از شما بعیده. دراین فروم تکرار بشه گزارش میدم. ازاین پس اینطور پستها پاک میشه.


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱ ۶:۰۹:۲۷
ویرایش شده توسط اينيگو ايماگو در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱ ۱۲:۱۳:۳۹
ویرایش شده توسط اينيگو ايماگو در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱ ۱۲:۲۲:۲۴


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
#51

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
ناگهان موسیقی آژیر تغییر میکند : دین دین ... دین دین ... دین دین دین ...

در همین لحظه دانگ ( انقدر گفتید من و تسلیم کردید ) دستش را در جیبش مبرد و می گوید : اس ام اس اومده برام ؟!!!

دزد ها :

لودو با دستش عرق پیشونیش و پاک میکنه و میگه : به خیر گذشت ... پاش و بابا ادی ... بیا برو بیرون ... تنقس مصنوعی از رد خارج شده ... برای حمله مغزی فقط فشار به سینه کافیه ....

ادی : بزار به هوشش بیارم ... گناه داره .... :lol2:

در همین وضعیت ماندی جواب اس ام اس ومیده و ادی رو خفت میکنه تا به سمت گاو صندوق برن ... چند دقیقه بعد در پیچ و تاب تونل ها بالاخره به یک صندوق بسیار بزرگ میرسند .... که از جنس طلاست ..

لودو میپره جلو و با دندون دستگیره صندوق گاز میگیره .: ایی وووو ... آییی ... وووو

ادی : باز تو لوده بازیت گرفته ... بیا اینطرف الان با دستمال بازش میکنم .... ادی دستمال را به دستگیره میمالد یکدفعه مایعی سفید رنگ از درزهای در خارج می شود و تحت چسبناکی آن ادی به در می چسبد ..

ادی : مثل اینکه دستمال توالت آوردم ...جای دستمال کلید ...

ملت دزد :

در همین هین صدای آژیر بلند می شود .

چند طبقه بالاتر ....

:phone: : الو دفتر کارآگاهان اینجا سرقت صورت گرفته ... خودت و برسونید .


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۶:۴۴:۴۹
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۶:۴۶:۴۵


جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
#50

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
لودو: *س*هر دفعه يكيتون بايد سوتي بده! زود باشيد ماسكا رو بكشيد رو سرتون! اون از دزدي اتوبوستون! اين هم از اينجا! همه ديگه شناساييمون كردن!
ناگهان لودو اينشكلي شد! :
- بورگين تو چه غلطي ميكني! *س* برو اونور...
بورگين: آخه اين خانومه از حال رفته! گفتم تنفس مصنوعي بدم بهش به هوش بياد!
دانگ (يا به قول شما ماندي! من دوست دارم بگم دانگ! *س* بي ناموس ِ ... بوق!!! (سانسور!)

لودو: بابا مگه با شما نيستم... زود باشيد اين جنازه رو جمع كنيد!
و ملت دزد جنازه رو كشان كشان كشيدن و بردن داخل اتاقِ مربوط به حسابِ لودو...

- ما....! چقدر پول داشتي تو لودو رو نميكردي؟!
- دستتو بكش بينيم با! يه گاليون از پولا كم شه... همتون از تالار معلق ميشين!

- اينو بگرديد ببينيد كليد بقيه ي تالار ها رو گير مياريد يا نه؟!
بورگين: آخجون... من ميگردمش!
ادي: لازم نكرده... من ميگردمش! به عنوان يك جن از همتون بي احساس ترم!
دانگ: پس بجمب تا كسي نرسيده.

ادي شروع كرد به گشتن اون خانوم متشخص! كه الان بيهوش كف اتاق حساب لودو افتاده بود و بورگين داشت با خودش كلنجار ميرفت كه چجوري اين صحنه رو تحمل كنه!

- اها... پيدا كردم... يه چيز نرم اينجاس!
بورگين: چيه؟!
لودو: بي شعور كليد كه نرم نيست! دستتو بكش!
ادي: نه بابا... من شنيدم اينا كليد ندارن! يه سري دستمال جادويي هست كه درها رو با اونا باز ميكنن! چقدر منحرفيد شما!
دانگ: بابا ادي تو خيلي آپ تو ديت شدي جديدآ!!! قديما خيلي عقب مونده بودي!
ادي بدون توجه به حرفهاي دانگ ادامه داد: اها... خودشه! همينه!
و دستمال رو جلوي صورت ملت دزد گرفت...!

در همين لحظه ناگهان صداي آژير خطر بلند شد!

صدايي كر كننده و رعب انگيز!

- واي... بد بخت شديم! به كجاي اون دست زدي آژيز بلند شد؟!
- هيچ جا به خدا... من با ناموسم!
- بجنبيد ماسكاتون رو بزاريد! مسلح شيد! چوبدستياتونو آماده كنيد!
ادي: اي واي... كو چوب دست من؟!


ادامه دارد...
-----------------------------------------------------------------------
چقدر چكشش زياد شد!!! همش شوك بود به خواننده!


ويرايش ناظر:

سلام.در چند جا از کلمات زشت استفاده کردی بنده ویرایش کردم. چرا توهین برادر من؟ از شما بعیده. دراین فروم تکرار بشه گزارش میدم. ازاین پس اینطور پستها پاک میشه.


ویرایش شده توسط اينيگو ايماگو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۷:۰۹:۱۷
ویرایش شده توسط اينيگو ايماگو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۷:۱۵:۲۲
ویرایش شده توسط اينيگو ايماگو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۷:۵۱:۴۰
ویرایش شده توسط اينيگو ايماگو در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱ ۱۲:۲۴:۱۷
ویرایش شده توسط اينيگو ايماگو در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱ ۱۲:۲۹:۰۷

ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
#49

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
دوستان عزيز مقدمه سرقت از گرينگوتز رو ميتونين در تاپيك اتوبوس شواليه از پست هاي 49 تا 53 دنبال كنيد
_____________________________________
همان زمان بيرون بانك

ادي:بابا بيكار بودين اين اتوبوسو دزديدين با تاكسي هم كه ميتونستيم بيايم اينجا
لودو با تفكر:خوب اينجوري كارمون ا كلاس تر بود
ملت نيز با علامت سر حرف لودو رو تاييد ميكنن و به سمت بانك ميروند

داخل بانك

هدويگ همچنان با ماموران متصدي خول و چل در حال ور زنيست لودو نگاهي به دفترچه بانكيش ميكنه و ميبينه كه بالاش نوشته تالار شماره 130 طبقه 79.

لودو:بروبچز طبقه هفتادو نه چي كار كنيم
ادي:بوقي اسانسور داره ديگه

ملت به سمت نقشه راهنما ميرن و مكان اسانسور رو پيدا ميكنن و به طرفش يورش ميبرن اما يه صف چند صد متري كنار اسانسور تشكيل شد و كنار اسانسور شماره دو هم يه پلاكارت بود كه روش نوشته بودند خراب است خطر سقوط.

و در همين زمان پلكان هاي خوشگل بانك به طرز مخوفي جلوي چشم ملت دزد چشمك ميزدند
لودو:گويا ديگه چاره اي نيست
ملت دزد:
و با بيصبري به سمت پله ها رفت

نيم ساعت بعد
ملت دزد:اي واي تموم نشد
_نه بابا تازه طبقه 30 ام هستيم بايد يه كم ديگه بريم بالا بروبچز يه كم ديگه مينده اين اخر كاريه سخت نگيرين

نيم ساعت ديگه
ملت دزد:تموم نشد

_نه جيگر يه كم ديگه مونديم فقط 15 طبقه چيزي كه نيست ا قربون پسر بيا بالا

يه ربع بعد
ملت درد:يه كم ديگه مونده
_نه ديگه رسيديم
ملت دزد:

ب شماره كه جلوي درب تالار زده شده نگاه ميكنن شماره 169 روش به شدت واضح بود پس از يه 1 ساعت راهپيمايي(برو بچز خسته بودن وسط راه يه چرت خوابيدن)بلاخره به تالار 179 رسيدند لودو به اولين متصدي رسيد متصدي خانوم بود
بورگين از پشت لودو:اخ اخ نونمون تو روقنه
لودو :بورگين خفشو(و به موقع از حمله بورگين به سمت متصدي جلو گيري كرد
خانم خوشگله:اقايون چي كار داشتيد؟!
بورگين:جون!
لودو:ميخوام....
اما ادي حرفشو نيمه تموم گذاشت
ادي:ما اومديم بانك بزنيم
متصدي جيغغغغغغغغغغغغغغغغ


ویرایش شده توسط ادوارد جک در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۲:۳۳:۲۶

روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww


معمای اسلاگ
پیام زده شده در: ۰:۲۳ شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۵
#48

هوریس  اسلاگهورنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۹ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۱۵ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶
از خونه های خالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
صبح یه روز زیبا و دلپذیر، و البته یخزده ی ژانویه! اسلاگ که بعد از وول زدن توی دیاگون، متوجه شده نمیتونه طرحش رو توی هیچکدوم از مغازه ها عملی کنه، از سر ناچاری مجبور میشه کاری رو بکنه که خیلی وقت پیشتر هم بهش فکر می کرد. درواقع اون خیلی به این موضوع فکر می کرد. حتی شده بود که شبا نمی خوابید و فکر می کرد. یه بار همینطور که داشت فکر می کرد، فکر کرد که آخه اینهمه فکر کردن به چه دردی میخوره وقتی آدم نتونه راحت فکر کنه! (میشه انقدر فکر نکنی و بقیه شو بگی؟؟ :آهان، بله افتاد!)
خلاصه...خسته و کوفته جلوی در گرینگوتز رسید و همون منظره ی قدیمی رو بعد سالها، دوباره دید.دو تا ستون بلند که نمیشد گفت چقدر ارتفاعشونه، و نگهبان قدیمی جلوی در، که با وجود کهولت سن، هنوز اسلاگ و اتفاق خجالت آور اون روز خیلی وقت پیشا! رو یادش بود...

نگهبان با چشمایی که انقریب از جا درمیان : اینه! این باز اومد! هوراس هوراس دزد دودره باز!
اسلاگ، در حالی که سعی می کنه با شخصیت جلوه کنه:تو هنوز اینجایی پیرمرد؟ البته نمیدونم اگه اسم تو پیرمرد باشه، منو باید چی صدا کنن!
نگهبان: این حرفا فایده نداره! من نمیذارم تو از چنگ قانون فرار کنی! تو قانون شکنی کردی! وایسا! کجا در میری! من میدونم تو اون روز چیکار کردی!
اسلاگ در حال یورتمه رفتن( خب با این شیکم چطوری بدو بدو کنه بچه!): هی پیرمرد! یادم باشه برگشتم یه چیز بدرد بخور بهت بدم! یه ماده مشنگیه که بهش میگن چسب! میتونی قانون شیکسته تو باهاش بچسبونی!
و بعد از کشمکش های کش داری که ادامه ش دیگه به دردتون نمیخوره بگم، اسلاگ وارد بانک شد.( جانم؟در مورد اون روز چیزی نگفتم؟ بعدن!) اما هنوز نمیدونست که باید به همون صندوقدار قدیمی اعتماد کنه؟ یا نه...ممکنه اون دردسر درست کنه...شایدم اصلا بخواد خودش ورش داره...نه...شایدم اصلا بهتر بود اول به دامبلدور بگه...خلاصه به من ربطی نداره! من که فضول نیستم! نهایتا رفت جلوی گیشه و صندوقدار قدیمی رو دید...
صندوقدار که انگار اسلاگو بعد این مدت نشناخته: میتونم کمکی بکنم؟
اسلاگ: من کلید صندوق شماره ی 677 رو دارم...
صندوقدار: چی؟؟؟؟ 677؟؟؟
و از حال رفت!

ادامه دارد(خواستینم ادامه بدین خب! چرا داد میزنی!)

عزیزم باید پست قبلیت را ادامه بدهی و نباید رولی خارج از داستان فعالی تاپیک بزنی و اگر نیاز به این کار باشد خود ناظرین انجام میدهند.لطفا از پست قبلی ادامه دهید.
ممنون،ایگور کارکاروف


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۸ ۲۰:۵۹:۱۹

[b][color=0066FF]و آنگاÙ


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۰۱ شنبه ۲ دی ۱۳۸۵
#47

اریک مانچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۷ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
از iran
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
هدویگ تا اسم هفت را شنید سرجایش به لرزه درآمد و با صدای آهسته ی گفت:
_نه...نه...من به همون پولا راضیم چرا اون بنده های خدا رو اذیت کنیم...ولش کن اصلا من منصرف شدم همون پولا رو میبرم.
متصدی بانک:باشه....هرجور راحتی.
و دوباره به بانک بازگشتند.هدویگ که به شانسش لعنت می فرستاد گفت:
_پول ها رو توی کیسه ریختید.
متصدی بانک شماره 2:
نچ...دارم قهوه می خورم.
هدویگ با حالتی اندهگین با صدایی که از ته چاه در می آمد گفت:
_بابا کار منو راه بنداز من بدبخت اگه برم خونه پول نداشته باشم کلکم کندست و ....
متصدی شماره یک با صدای مثل صدای افراد تبهکار گفت:
_کارت گیر چقدره؟
هدویگ باصدای ناله مانندی جواب داد:
_به اندازه 6 تا 7 تا النگو.
متصدی بانک با حالتی متفکرانه گفت:
_باشه میرم واست جور کنم و به طرف دری در سمت چپ بانک رفت.مامور شماره 2 با حالتی عصبانی گفت:
_هوی...پرنده....من این پولا رو توی کیسه کنم یا نه؟
هدویگ که شاکی شده بود با صدای بلندی گفت:
_نه...قربون دستت برای خودت.
مامور بانک شماره 2 با حالتی خنگ نمایان گفت:
_مال خود خودم....یعنی همش مال خودم.
هدویگ دودستی بر سرش کوبید و با صدای بلندی گفت:
ای خدا من گیر چه آدمایی افتادم.
مامور شماره 2:
هدویگ:


جوما�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.