نمایی از فرودگاه بين المملى جادوگران ...
دوربین از دور به نزدیک میاد و به سمت اولین قسمت فرودگاه میره که بلیط فروشی هستش ... دوربین ایگور رو نشون میده که داره با بلیط های هواپیما کارت بازی میکنه ... یکدفعه از جاش بلند میشه و داد میزنه :
بردم !!!!
سپس به اطراف خودش نگاه میکنه و سرخ میشه و میشینه سر جاش ...
دوربین به حرکت خودش ادامه میده و الستور رو نشون میده که داره با یک عروسک اسباب بازی بازی میکنه
تماشاگران آهی میکشن و در همون لحظه دوربین حرکت میکنه و بخش دیگه ی فرودگاه رو که فروشگاههای آنجا بود نشون میده ... استر یک کلاه آشپزی گذاشته سرش و داره با ماهیتابه مشنگی ور میره ... که در آخر نتیجه ای نمیگیره و میره کلاشو عوض میکنه و داد میزنه:
بستنی بدم .. بستنی کیم ... بستنی قیفی...بستنی مرلین ...
دوربین باز هم حرکت میکنه و سالازار رو نشون میده که خروپفش رفته تا آسمان دوم !!!
مرلین داشت با سکه هایی که تا اون موقع از ادوارد گرفته بود بازی میکرد و حسابشون میکرد:
مرلین:2 گالیون ... نه 3 گالیون ... نه همون 2 گالیون
دوربین به سمت باند فرودگاه میره و ادواردو نشون میده که داره به هواپیماها نگاه میکنه ...
ادوارد:این چیه ؟؟؟
دوربین حرکت میکنه ....
اش ويندر رو نشون میده که روی صندلی برج لم داده و داره آهنگ گوش میده ...
اش:ایول ... بیا...نه برو ....
سپس دستشو میبره سمت دکمه و اونو میزنه ... باند 4 چراغاش روشن و خاموش میشه...
قررررررررررررررررررررررررررررررررر
صدای کشیده شدن چمدانهایی بر روی زمین از دور دست شنیده میشه .... کم کم چهره ی شخص آشنایی دیده میشه ... اون شخص کسی نیست جز بینز ...
بینز کم کم به فرودگاه نزدیک شد و به تابلوی آنجا خیره شد و سپس به سمت ایگور رفت ....
_سلام لطفا یک بلیط برای لندن به من بدید ...!!!
ایگور:هیس دارم بازی میکنم ....
_ببخشید من یک بلیط برای لندن میخوام ....
ایگور:میبندی یا نه ... میگم دارم بازی میکنم .... مااااااااااااااااا.... س س .. س... سلام ... خوب هستید ... خوش آمدید ... ارباب رجوع ... حق با مشتری است ... بلیط برای کجا؟؟
بینز که داشت دیوانه میشد گفت :
لندن لندن ...وای خدا ... لندن ...
ایگور یک بلیط برای لندن صادر کرد و به بینز داد ... بینز که خیس عرق شده بود داخل فرودگاه شده بود ... به محض وارد شدن بینز الستور نگاهی به اون کرد و با خودش گفت:
خوبه بچه نداره ....
بینز نگاهی به تابلو ها کرد ....
_ولم کنید ... ولم کنید بابا ....
استر داشت از سمت چپ بینزو میکشید و مرلین از سمت راست ...
مرلین : بیا برو دستشویی
استر:بیا بستنی بخر ...
استر در آخر سر دید که حریف مرلین نیست یکی از بستنیهاشو پرت کرد طرف اون...
بوف....
بستنی توی صورت مرلین جای میگیره ...
مرلین ریششو میاره بالا و شروع میکنه لیس زدن ...
_استر بستنی هات خوشمزسا ...
بینز که تازه خلاص شده بود به سمت سالی رفت و بارهاشو تحویل اون داد(البته با کلی داد زدن چون سالی خواب بود)
سپس به سمت هواپیما حرکت کرد....
ادامه دارد...............
======================
خدا رحم کنه ...