سرباز جاناتان- معلق بين زمين و هوا - چتر نجاتش باز شده است.
- عجب آدم... نه آدم چيه بابا! عجب جادوگراى عجيبى هستن! ا ا ا ! تو روز روشن آدم ميكشن! آخه جو.. رفيقم! :no:
هواپيماى جنگى با سرعت سرسامآورى به سمت زمين در حركت بود (مراجعه شود به اواخر پست قبل!) و هيچ كس نميتوانست جلويش را بگيرد.
شتلق!
با زمين برخورد كرد و مثل يك توپ فوتبال امريكايى كمانه كرده دوباره به هوا برخاست.
سرباز جاناتان: مااااا!

(توجه كنيد كه هنوز در هوا معلقه و اين چتر نجاتش ساخت كارخانجات چتر نجات سازى امريكاست و حالا حالاها اون بالا ميمونه!)
صداى ذوق مرگ شدن مرلين به گوش ميرسيد كه به شكلى باورنكردنى هواپيما را به زمين ميكوباند و دوباره به هوا ميپراند، هى به زمين ميكوباند، هى به هوا، هى به زمين، هى به هوا، زمين، هوا، زمين، هوا...
يك ساعت بعد!
هواپيماى درب و داغان شده در گوشه اى از بيابان دفن شد و مرلين خوش و خرم به سمت دوستانش آمد كه در انتهاى باند او را خوش آمد ميگفتند.
- چطورين رفقا! حالى به حولى!
سالازار در گوش ايگور: وقتشه كه ما هم بريم يه چرخى با اين وسايل ماگلى بزنيم.
ايگور كه بسيار فرد روشن فكرى بود پيشنهادش را رد كرد و تصميم گرفت تا مخ مرلين را بزند تا او را مدير يك جايىدر اين فرودگاه بنمايد.
يك ربع بعد- همان اتاق كنفرانس قبل!
- سالازار، تو ميشى مسئول حمل و نقل و باربرى، چمدون و بار و اساسيه مسافرا رو جابجا ميكنى، تگ ميزنى و از اين سوسول بازيا!
سالازار:
- استرجس، تو ميشى مسئول نظارت بر فروشگاه ها و حساب كتاب اجاره مغازه ها و دكه ها
استرجس:
- الستور، تو ميشى مسئول مهد كودك اينجا! بچه كوچولوها رو ببر پارك اين بغل بازي كنن و كلا كاراي فرهنگي در زمينه كودك انجام بده!
الستور:

(خودشم فكر نميكرد يه روز مجبور شه با بچه كوچولوها سر و كله بزنه! زير لب هم فحش ميداد هم تحسين!!)
- و ايگور، تو ميشي مسئول بخش بليط و حساب و كتابهاي مالي كل فروشگاه!
ملت:
ايگور:

(اين حركت يعني شما برين كلاه خودتونو بچسبين! يه مخ بلد نيستين بزنين! البته اگر فكر ميكنيد ايگور اهل اختلاص(س؟) و اين كاراست اشتباه ميكنين! بچه محلا به ايگور ميگفتن ايگور هزار جزيره!)
- و ادوارد جك مسئول آموزش خلبانى ميشه!

ادوارد جك شكلكى نميزند و از خوشحالى از همان پنجره كوچك كه قبلا محل تهويه بود به بيرون پريده و به سمت محل خدمتش حركت ميكند!
- و اما اش ويندر... تو هم توي برج مراقبت هر كاري دلت خواست انجام بده

اش ويندر با متانت خاصى به نشانه تعظيم سرش را خم ميكند و بعد از كمى مكث از در پشتى ناپديد ميشود.
چند ثانيه بعد صداى جيغ ذوق مرگ شدن اش ويندر را ميشنويم كه هيچ!
آلستور، ايگور، سالازار و استرجس همزمان ميپرسند: خودت مسئول چي ميشي مرلين؟!
مرلين:
آلستوراينا:
...
فرداي آن روز!
ادوارد جك با دست و پا و همه چيز شلوارش را سفت چسبيده و ميخواهد به دستشويي برود.
در توالت عمومي را باز ميكند و ميخواهد كه به داخل برود .
- هوي! يك نات رد كن بياد بعد ميتوني بري!
- مرلين جون هر كي دوست داري بذار من برم تخليه شم بعد ميام با هم حساب ميكنيم!
- عمرا! اينجا صاحاب داره! ماليات داريم ميديم! هر كي ميخواد بره دستشويي بايد پولشو همينجا نقد حساب كنه!.
و ما درباره ادامه ماجرا توضيحي نميدهيم!چون مثل هميشه پر از ... و ... و ... بوق بوق!
============
پيام امروز
فرودگاه بين المملى جادوگران افتتاح شد.
پرواز در بيست و چهار ساعت شبانه روز، به هر نقطه از دنيا كه بخواهيد!
به ازاى هر بليط، يك خميردندان دارچينىجايزه بگيريد!
آدرس: بنگ + فرودگاه + بنگيوس!
(نفر بعدي ميتونه ورود اولين مسافر رو به اين فرودگاه توصيف كنه)
ویرایش شده توسط مرلین کبیر در 1385/12/20 11:18:59
ویرایش شده توسط مرلین کبیر در 1385/12/20 11:21:47
زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
قابلیتهای ویژه:
بازی با ذهن انسانها و جذابیت ذاتی
دیدن آینده (به لطف کیلین)
سفر به گذشته (به لطف زمانبرگردان)
جوانی جاودان (به لطف سنگ جادو)
قدرت بیانتها (به لطف ابرچوبدستی)