من واقعاً لذت مي برم وقتي مي بينم تيكه ي آخر پست سيني انقدر هري پاتري بود!
--------------------------------------------------------------------------
ليلي وسط خوابگاه نشسته بودو در حاليكه دفتر نقاشيش را باز كرده بود و مداد صورتي رنگي را محكم به چانه اش فشار مي داد به شومينه نگاه مي كرد.(اون شومينه نه ها اين شومينه!
)
سيني نگاهي به مگور انداخت و آروم پرسيد:اين چشه؟
مگور:من چه مي دونم
لارتن با كنجكاوي سرك كشيد و گفت:انگار داره فكر مي كنه!
سيني و مگور:
!اين كه تابلوئه اما به چي؟
ليلي كه انگار چيزي به ذهنش رسيده باشه چند خط كج و كوله روي كاغذ كشيد و دوباره به تفكر مشغول شد.
سيني كمي اين پا و آن پا كرد و وقتي ديد نمي تواند با اين حس فضولي مضمن كنار بيايد روي پنجه ي پا به ليلي نزديك شد.
ليلي:
سيني:امممم....داري نقاشي مي كني؟
ليلي دفترش را كمي كنار كشيد و با بي ميلي گفت:اوهووم
سيني بدون ذره كم آوردن نگاه دوباره اي به شكل درخت مانند روي دفترانداخت و گفت:خب....اين چي هست؟
ليلي كه به نظر مي رسيد از سؤال سيني متعجب شده اخمي به پيشاني اش انداخت و گفت:معلومه ديگه...
استر!سيني چند لحظه هاج و واج به خطوط ستوانه اي شكل روي دفتر نگاه كرد و بعد:
ليلي كه متوجه علت اصلي خنده ي سيني نشده بود با ذوق گفت:همه بهم مي گن كه كاريكاتورام خيلي با مزه و خنده دارن!
سيني در حاليكه دستش را روي دلش گذاشته بود:بريده بريده گفت:خب...
خب حالا...
اينو براي چي مي كشي؟
ليلي نگاهي مشكوك به دور و بر خوابگاه انداخت و وقتي مطمئن شد كسي حرفهايشان را نمي شنود با صدايي آرام گفت:مي دوني سيني...اينو فقط به تو مي گم....چون تو درك هنريت خيلي بالاست و نمي تونم چيزيو ازت مخفي كنم....من تصميم گرفتم بدون هماهنگي با استر توي مسابقه شركت كنم!
سيني:اما چجوري؟
ليلي:ببين همه ي ما ديديم كه استر با نامردي شركت كننده ها رو انتخاب كرد...كوئيريل طرفدار شايسته سالاريه نه خودمداري منفي!!(چار تا كلمه ي علمي ياد بگيريد واسه آينده تون خوبه!
)...مطمئن باش وقتي تسلط ما رو توي نقاشي ببينه استر و بقيه ي اونايي كه با تقلب وارد مسابقه شدند رو كنار مي ذاره...اينو به هيچ كس نگو...اگه بخواي اجازه مي دم از ايدم استفاده كني و تو هم شانستو امتحان كني...
هنوز حرف ليلي تمام نشده بود كه احساس كرد جسمي كرك مانند و قهوه اي رنگ از جلوي چشمهايش رد شد.
ليلي و سيني به طور همزمان به سقف نگاه كردند و ديدند يك دسته موي قهوه اي از لوستر آويزان شده است...با كمي دقت مي شد لارتن،اليور و مگور را تشخيص داد كه به سيم چلچراغ چسبيده بودند و به اين حالت
به آنها نگاه مي كردند.
مگور دستي به موهاي پريشانش(!) كشيد و بعد هر سه روي سر ليلي و سيني فرد آمدند.
مگور،لارتن و اليور:
مگور:فكر خيلي خوبيه!حال سارا و استر نامردو مي گيريم!
لارتن با سرعت نور به سمت خوابگاه پسران دويد و چند صدم ثانيه بعد با جعبه ي مدادرنگي نارنجي و دفتر فيلي اش وسط تالار توقف كرد:شروع كنيم؟
ليلي و سيني:
لارتن بدون آنكه منتظر جواب بماند زبانش را بين دندانهايش فشار داد و با تمركز بالا مشغول انتخاب رنگ مناسب در بين مدادرنگي هاي نارنجي شد.
در همين موقع صداي بهت زده ي اوليور همه را به خود آورد:اون ديگه چيه؟!
موجودي صورتي رنگ شبيه مرغ پركنده از پله هاي خوابگاه پسران پايين مي آمد.
موجود صورتي در حاليكه اشك مي ريخت و فين فين مي كرد با صدايي آشنا گفت:من فقط مي خواستم فضا رو هري پاتري تر كنم
...آخه يه جغد چجوري بايد خودشو كنترل كنه؟!...
استتتترررر انتقاممو ازت مي گيرم!!(گريه ي غلطان!)