هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
دقایقی بعد آن موجود صورتی با یک لباس زیر مامان دوز روی یک چهار پایه نشسته بود و بقیه به دورش حلقه زده بودند.

- سینی! به نظرت از نارنجی 23 درصد استفاده کنم یا از نارنجی 25 درصد!؟

- من چه می دونم! فعلا یه ورق از اون دفتر فیلیتو بده به من!

- نه خیر! دفترم خراب می شه!

- خسیس!

- هدی انقدر اون نوکتو تکون نده دیگه! الان وقت آدامس جویدنه آخه!

- من نمی دونم! یادتون نره ها! قول دادین اگه مدل بشم برام تیشرت و یه شلوار 6 جیب می خرین!

- باشه حالا! صاف بشین!...... مگورین! تو آخه چرا انقدر این ور و اون ور می ری!؟ یه جا بشین کریکاتورتو بکش دیگه!

- آخه می خوام از همه زوایا باشه! نقاشیم سه بعدیه دیگه!

- هوووو! الیور! تو پشت سر من چی کار می کنی! مگه از زاویه پشت هم کاریکاتور می کشن!

ناگهان صدای به گوش رسید و سارا وارد شد! ..... در کسری از ثانیه تمام ادوات طراحی و نقاشی مخفی شد و همه بصورت به سارا چشم دوختند!

- اینجا چه خبره!؟ چرا همتون دور...... دور...... این دیگه کیه!؟...... بوقلمون شب عیده؟

ملت:
-
هدویگ:
-


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۱۷:۳۴:۴۹

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
من واقعاً لذت مي برم وقتي مي بينم تيكه ي آخر پست سيني انقدر هري پاتري بود!
--------------------------------------------------------------------------

ليلي وسط خوابگاه نشسته بودو در حاليكه دفتر نقاشيش را باز كرده بود و مداد صورتي رنگي را محكم به چانه اش فشار مي داد به شومينه نگاه مي كرد.(اون شومينه نه ها اين شومينه!)
سيني نگاهي به مگور انداخت و آروم پرسيد:اين چشه؟
مگور:من چه مي دونم
لارتن با كنجكاوي سرك كشيد و گفت:انگار داره فكر مي كنه!
سيني و مگور:!اين كه تابلوئه اما به چي؟
ليلي كه انگار چيزي به ذهنش رسيده باشه چند خط كج و كوله روي كاغذ كشيد و دوباره به تفكر مشغول شد.
سيني كمي اين پا و آن پا كرد و وقتي ديد نمي تواند با اين حس فضولي مضمن كنار بيايد روي پنجه ي پا به ليلي نزديك شد.
ليلي:
سيني:امممم....داري نقاشي مي كني؟
ليلي دفترش را كمي كنار كشيد و با بي ميلي گفت:اوهووم
سيني بدون ذره كم آوردن نگاه دوباره اي به شكل درخت مانند روي دفترانداخت و گفت:خب....اين چي هست؟
ليلي كه به نظر مي رسيد از سؤال سيني متعجب شده اخمي به پيشاني اش انداخت و گفت:معلومه ديگه... استر!
سيني چند لحظه هاج و واج به خطوط ستوانه اي شكل روي دفتر نگاه كرد و بعد:
ليلي كه متوجه علت اصلي خنده ي سيني نشده بود با ذوق گفت:همه بهم مي گن كه كاريكاتورام خيلي با مزه و خنده دارن!
سيني در حاليكه دستش را روي دلش گذاشته بود:بريده بريده گفت:خب...خب حالا... اينو براي چي مي كشي؟
ليلي نگاهي مشكوك به دور و بر خوابگاه انداخت و وقتي مطمئن شد كسي حرفهايشان را نمي شنود با صدايي آرام گفت:مي دوني سيني...اينو فقط به تو مي گم....چون تو درك هنريت خيلي بالاست و نمي تونم چيزيو ازت مخفي كنم....من تصميم گرفتم بدون هماهنگي با استر توي مسابقه شركت كنم!
سيني:اما چجوري؟
ليلي:ببين همه ي ما ديديم كه استر با نامردي شركت كننده ها رو انتخاب كرد...كوئيريل طرفدار شايسته سالاريه نه خودمداري منفي!!(چار تا كلمه ي علمي ياد بگيريد واسه آينده تون خوبه!)...مطمئن باش وقتي تسلط ما رو توي نقاشي ببينه استر و بقيه ي اونايي كه با تقلب وارد مسابقه شدند رو كنار مي ذاره...اينو به هيچ كس نگو...اگه بخواي اجازه مي دم از ايدم استفاده كني و تو هم شانستو امتحان كني...
هنوز حرف ليلي تمام نشده بود كه احساس كرد جسمي كرك مانند و قهوه اي رنگ از جلوي چشمهايش رد شد.
ليلي و سيني به طور همزمان به سقف نگاه كردند و ديدند يك دسته موي قهوه اي از لوستر آويزان شده است...با كمي دقت مي شد لارتن،اليور و مگور را تشخيص داد كه به سيم چلچراغ چسبيده بودند و به اين حالت به آنها نگاه مي كردند.
مگور دستي به موهاي پريشانش(!) كشيد و بعد هر سه روي سر ليلي و سيني فرد آمدند.
مگور،لارتن و اليور:
مگور:فكر خيلي خوبيه!حال سارا و استر نامردو مي گيريم!
لارتن با سرعت نور به سمت خوابگاه پسران دويد و چند صدم ثانيه بعد با جعبه ي مدادرنگي نارنجي و دفتر فيلي اش وسط تالار توقف كرد:شروع كنيم؟
ليلي و سيني:
لارتن بدون آنكه منتظر جواب بماند زبانش را بين دندانهايش فشار داد و با تمركز بالا مشغول انتخاب رنگ مناسب در بين مدادرنگي هاي نارنجي شد.
در همين موقع صداي بهت زده ي اوليور همه را به خود آورد:اون ديگه چيه؟!
موجودي صورتي رنگ شبيه مرغ پركنده از پله هاي خوابگاه پسران پايين مي آمد.
موجود صورتي در حاليكه اشك مي ريخت و فين فين مي كرد با صدايي آشنا گفت:من فقط مي خواستم فضا رو هري پاتري تر كنم...آخه يه جغد چجوري بايد خودشو كنترل كنه؟!...استتتترررر انتقاممو ازت مي گيرم!!(گريه ي غلطان!)


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۱۶:۰۱:۱۹
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۱۶:۵۴:۴۵



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
استر یه قلپ دیگه آب پرتقال نوش جان می کند و چشمانش را می بندد در رویا فرو می رود.


-----ابر بالای سر استر -----


جمعیت توی تالار موج می زند.... جا برای نشستن وجود ندارد... کوییرل بالا سن رفته ...ملت ساکت می شوند... کوییرل صدایش صاف می کند...

-و اینک جایزه ی بهترین کاریکاتور ....بهترین کاریکاتور تعلق می گیره به ...به... به ... ( الان همه ی نفسا حبسه !) مستر استرجس پامور....

درون جمعیت هلهله ا ی بلند می شوند.. فقط صدای "اسی دوست داریم "به گوش می رسد... استر از جایش بلند می شود ... یک کت و شلوار مشکی براق پوشیده است ....گره ی کراوات راه راه سفید و اناریش را شل می کند... عرقش را پاک می کند...صدای کوییرل دوبار ه از پشت میکروفن شنیده می شود...

-از آقای پامور خواهش می کنیم به روی سن بیان وجایزه ی خودشو رو دریافت کنن... جایزه ی ایشون نظارت شونصد فروم دیگه ...هوارتا گالیون...سفر دور دنیا...شونصد هزار تا گاو صندوق شمش طلا ( چیه ؟ مگه ما چیمون از این بانک های ماگلی کمتره!؟ )خواهش می کنم تشریف بفرمایید رو ی سن جناب آقای پادمور...


دوباره صدای جمعیت به گوش می آید:
- اسی ِ دست طلایی...از خودت خبر نداری....
استر به جایگاه نزدیک می شود ...حالا فقط چند قدم دیگه مونده تا به کوییرل برسد...

تالاپ..تلوپ...تالاپ..تلوپ ( ماشالله عین ساعت کار می کنه! )

ناگهان به استر یه احساس سردی دست می دهد... احساس می کند پیشانیش خیس شده.. دستی به روی پیشانیش می کشد و یه چیز خیس و لزج مانند در دستاش می اید ..چشمانش را وا می کند و هدی را بالای بالکن می بیند ...

استر:
هدی به این حالت رو به استر می کند و می گوید : مثل اینکه باز ناپرهیزی کردم...


---------------- درون خوابگاه----------------------


ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۱۴:۳۸:۰۹
ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۱۴:۴۳:۰۵

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
استر به سمت سارا می ره و بعد از چند کلمه صحبت به سمت خوابگاهاشون می رن برای آماده کردن وسایل!

ملت در حالی که تیریپ رفقای یانگوم در حال حسادت به یانگوم! قیافه گرفته بودن، نگاهایی رد و بدل می کنن.

بعد از چند ثانیه سینیسترا به حرف میاد : بچه ها من نمی خوام حسودی کنما!!(آره جون خودت) ... ولی این انتخابشون نامردی بود... خودتون که دفعه پیش دیدید من کاریکاتور هدی رو که کشیدم چقدر قشنگ شده بود .

الیور : اون مرغه رو می گی؟
لارتن : الیور! ... مگه ما یه ساعت بحث نکردیم که اون عقابه و مرغ نیست؟!
لیلی : هر چی بود جغد نبود!
سینی : ولی من هدی رو کشیده بودم

هدویگ : من که کارم خیلی راحته!

ناشناس(اسم کم آوردم نمی خوام تکرار کنم!): چرا؟!

هدویگ : یکیتون از من عکس بگیره کافیه ... من قیافم خودش کاریکاتوره تو هر مسابقه ای هم اول می شه بس که فوتوژنیکم!

ملت :

لیلی : ولی باید یه چاره ای اندیشید! ... این اسی بوقی نامردی کرد ... باید حالشونو بگیریم .

(صحنه ی اضافی برای راهنمایی)

=== بالکن خوابگاه گریفیندور!(بالکنم داشت خبر نداشتید! ===

استرجس روی یه تخت چوبی دراز کشیده بود و حموم آفتاب می گرفت و هر از چند گاهی هم جرعه ای از آبمیوه ای که یه برش پرتغالم به لیوانش ضمیمه شده بود، می نوشید ... منظور از اینهمه چرت و پرت اینکه داشت کلی حال می کرد و واسه خودش خوش بود !

(پایان صحنه ی اضافی)

......................


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۱۳:۱۴:۲۳



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۵:۳۸ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
_ اتفاقا خیلی هم جالبه....من که شخصیت های جالبی رو تو ذهنم داره برای کشیدن! شما ها ندارید؟؟؟

ملت گریفی رفتن تو فکر...اسلیترینی ها بیچاره!

استر لبخند این شکلکی ای زد و گفت :
- حالا اون دو نفر رو باید انتخاب کنیم ... کیا داوطلب می شن .
در یک لحظه و به صورت هماهنگ و متحد ( در راستای تشویق اعضا به اتحاد ) چندین دست بالا رفت .
- من ...
- من استر ...
- من...
- استر کاریکاتورهای منو که دیدی...!!!
- استر می دونی که من دستم طلاست ؟!!
- استر منو انتخاب کن!
-...
..
.
استر که تحت تاثیر استقبال اعضا قرار گرفته بود گفت:
- خوب اعضا انتخاب شدن ! من و سارا
همه ی اعضا به غیر سارا با حالت به استر نگاه کردند .
- اِ... این شکلی که نمیشه ! باید اون دو نفر عادلانه انتخاب بشم .
استر که هنوز با حالت به بقیه نگاه می کرد گفت :
- خوب دوباره تصمیم گیری می کنیم . اما این بار هرکی انتخاب شد نباید کسی مخالفت کنه . در ضمن همه باید شرایط رو برای اون دو نفر ایده آل کنن. و اما شرایط ایده آل چیه . شرایط ایده آل یعنی اینکه اعضا باید شستن لباس ها ، انجام دادن تکالیف ، خریدن نان ، آماده کردن غذا و کشیدن کاریکاتور رو به گردن بگیرن تا اون دو عضو در آسایش بتونن ماموریتشونو انجام بدن.
اعضا :
استر : خوب دوباره انتخاب می کنیم ...هرکی داوطلبه دستش بالا ...
دوباره در یک حرکت هماهنگ و متحد ( این بار در راستای حمایت از اتحاد ) چندین دست بالا رفت .

استر چند لحظه ای مکث کرد و گفت :
- خوب اعضا برای بار دوم مشخص شدن ! سارا و من !
اعضا :

................


این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
خلاصه با هر زوری بود ملت خودشونو رسوندن تالار... مگورین که هنوز از راه نرسیده کف تالار ولو شد...پی یر رو هم تا آن جا که ممکن بود از دسترس استر دور کردند! چون به نظر می رسید اجلش نزدیکه!
هدی هم همچنان با چشمانی اشک در آن حلقه زده به بچه ها خیره شده بود...دیگه کلمه ایی برای ابراز احساسات نداشت...
پلیس هم از آن سو بی خیال موضوع شده بودند... گزارش به مقامات بالا رو هم یه جوری ماست مالی کردن که اوضاع از این وخیم تر نشه!
خلاصه آن شب با خوبی و خوشی به پایان رسید!

صبح ساعت 50 : 9

_ااااا پس چرا این لارتن نیومد... آقا جمعش کنید..هممون سرکاریم!
لارتن قرار بود ساعت 30 : 9 از سرسرا برای بچه های گریف خبر مهمی را بیاورد! ولی هنوز نیامده بود... بچه ها هم دیگر قصد ماندن نداشتند و کم کم در حال متفرق شدن بودند که ناگهان لارتن با همان صدای نارنجی رنگش از راه رسید!
_ بچه ها بیایید... بدوئید... یه خبر مهم!
و وقتی به نزدیکی آن ها رسید ایستاد و در حالی که نفس نفس می زد ورقی را که در دستش بود را به لیلی داد... جسی با تعجب او را نگریست و با قیافه ایی مثلا عصبانی گفت :
_ حالا چرا اینقدر دیر اومدی؟؟
_ هیچی دم در اتاق پرفسور کوییرل خیلی شلوغ بود! ببخشید...نشد زودتر دیگه...!

چند ثانیه بعد قیافه لیلی : ( شکلک متعجب!)
سینی کاغذ را از لیلی گرفت و گفت :
_ چی شده باب... چرا این قیافه رو به خودت گرفتی!
و شروع کرد به خواندن برگه...
لحظاتی بعد
_ بچه ها بیایید ببینید اینجا چی نوشته! پرفسور کوییرل قراره یه مسابقه کاریکاتور کشیدن بزاره! نوشته توش برای رشد هنری دانش آموزان خیلی مفیده... باید بدون استفاده از جادو هم باشه! هر هفته یکی از روزهای تعطیل انتخاب می شه و مسابقه با حضور 2 تن از هر گروه که باید ناظرا بهشون اطلاع بدن برگزار می شه! هر کسی هم که اول بشه یک بار بیش تر می تونه بره هاگزمید... در آخر سال هم هر کسی تعداد برنده شدناش از همه بیش تر باشه از یه امتحان معافه!
ملت گریفی : ( شکلک متعجب!)

سارا هم که تازه از راه رسیده بود ورقه را از دست سینیسترا کشید و آن را خواند! سپس گفت :
_ حالا چرا مسابقه کاریکاتور؟ مثلا یه مسابقه شعری ، مسابقه دویی چیزی می ذاشت!
استر هم که از قبل موضوع را می دانست ولی تازه به جمع دوستان پیوسته بود گفت :
_ اتفاقا خیلی هم جالبه....من که شخصیت های جالبی رو تو ذهنم داره برای کشیدن! شما ها ندارید؟؟؟

ملت گریفی رفتن تو فکر...اسلیترینی ها بیچاره!

ادامه دارد..............



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۶

من دراکولا هستم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۱۴ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
......یکی بیاد منو باز کنه!..........
سینی به مگورین نگاه کرد و در حالی که انگشتشو جلوی لبش می ذاشت گفت:
- ششششش! یه دقیقه ساکت ببینم بقیش چی می شه!
..................................................
لارتن همچنان در تلاش برای نگه داشتن استر بود و پی یر هم داشت به زمین نگاه می کرد
لارتن گفت:- خوب استر جون یه دقیقه وایسا ...حلش می کنیم . و با این حرف استر کمی ارام گرفت و خود را از شر بازوان لارتن خلاص کرد .
لارتن ادامه داد:- خل شدی پی یر ....بابا مگه نظارت به این اسونی هاست ...مگه نون و اب می شه واسه زن و بچه ات بیا یه چیزی بگیر قال قضیه رو بگن بره پی کارش! این هدی به گردن همه ی ما حق دون و اب داره ها؟
پی یر :- نه همون که گفتم فعلا" کار شما ها دست من گیره !
استر:- پی یر هوس جزایر بلاک وکرد ی ؟
پی یر :- بی خودی چونه نزنید...تهدیدم نکنید من حالا مامور دولتم!
در این میان هدی که تا این لحظه مثل بقیه فقط گوش می داد پر پر زنان جلو امد و نفس عمیقی کشید:- ای دوستان وفادار من هم اکنون من متوجه شدم که چقدر شما ها مرا دوست دارید و چقدر دوستی میان ما پایدار است و ارزشمند من خودم رو به این مامور تسلیم می کنم باشد که شما ها راهایی یابید ....ای دوستان من؛ من نمی دانستم باندادن یک نفقه ی ناقابل و یک مهریه اینقدر برای شما درد سر درست می کنم ای کاش به دنبال من نمی امدید همی و مرا خلاصی نمی دادیدید همی و مرا به حال خویش وامی نهادید که این سزای کسی است که نفقه نمی پردازد ولی ای دوستان پس از خلاصی از دست این مامور ابلیس حکومتی که خودم شاهد بودم که در دوماه گذشته بعلت پرداخت نکردن مالیات در زندان بوده . بروید و انتقام سخت رفیق شفیقتان را از این ملعون بگیرید از این ادمی که چند بار خودم در حوادث یارایش بوده ام و اورا از خطرات گرانی همی رها نیده ام . بشکند این بال که نمک ندارد من دیگر نمی دانم باید با چه نوکی (زبانی) از شما دوستان خوبم تشکر بنماییم باشد که روزی دراینده یکدیگر را ملاقات بنماییم.
همه ی بچه ها از این نطق پر حس و حال هدویگ گریه می گردند و استر همانطور که بینی خودرا بالا می کشید به بقیه نگاه کرد؛لارتن متاثر بود،مگی های های گریه می کرد لیلی در اغوش سینیسترا هق هق می کرد و فقط ویکتور بود که ارام نگاه می کرد ولی پی یر خندان داشت به هدویگ نگاه می کرد بعد زد زیر خنده و گفت:- چه حالی می ده ملت روبزاری سر کار خدایی!!
سالی یر:- یعنی چی؟ کجاش سر کاری یه ؟راست می گه هدی ما همیشه در خطرات کنارت نبودیم !
پی یر که حالا تمام سی و دو دندانش پیدا بود جواب داد:- واسه همینه اومدم اینجا واسه این که بهتون کمک کنم ولی دیر رسیدم شما ها زودتر دست به کار شدین هدی راست می گه دوماه بخاطر پرداخت نکردن مالیات زندان بودم ولی بعد که ازاد شدم و شنیدم هدی زندانه لباس مبدل پوشیدم که برم نجاتش بدم که دیدم شما ها زودتر تجاتش دادین و گفتم یه کم حال کنم!
استر و لارتن و هدی به همراه دیگر بروبچ گریف فریادی از خشم کشیدند و به سمت پی یر هجوم اوردند
ولی صدای مگورین واضح تر بقیه بود که می گفت:- بابا تورو خدا یکی منو بازم کنه
.....................................................................
برو تو کف فعالیت اخرین پست ماله این تاریخه

یکشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۶


بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ یکشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
البته مثه اکثر جاها شاید بشه با یه زیر میزی، چیزی، یه کاریش کرد.
- ولی اینجا که میز نداریم؟!!!

------------------------------------------------------

این جمله رو مگورین گفت و به طرز ابلهانه ای به پی یر نگاه کرد!

استر با خشانت به پی یر نگاه می کرد گفت:
- که زیر میزی می خوای! و اگه ندیم ما رو می بری زندان! پی یر! مامور مخصوص قانون! ها!؟

- خب! می دونی! وظیفه وظیفست دیگه! کاریشم نمی شه کرد! ما هم باید نون بخوریم!

- اوهوم! نون! ........ خب! این زیر میزی چقدره!؟
- اهم! بیا بریم اون پشت! خصوصی باید بهت بگم!()

چند لحظه بعد استر و پی یر در حالی که شدیدا با هم درگیر شده بودن می یان بیرون! لارتن می پره وسط و استر و می گیره.

- ولم کن! ولم کن لارتن! ولم کن بزار به این نامرد حالی کنم نظارت یعنی چی! ولم کن بزار یه آواداکداورا حرومش کنم!

- حالا مگه چی شده! چی بهت گفته!؟

- چی گفته!؟ می گه برو بگو من دیگه نمی خوام ناظر باشم! نظارتمو بدین به پی یر!؟ آخه مگه من این نظارتو از تو جوب پیدا کردم!؟

- ......یکی بیاد منو باز کنه!..........
سینی به مگورین نگاه کرد و در حالی که انگشتشو جلوی لبش می ذاشت گفت:
- ششششش! یه دقیقه ساکت ببینم بقیش چی می شه!

مگورین:

==========================
به پی یر: بد کجا بود جیگر! اهم! یعنی عزیز دل! تو فقط بپست!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۶ ۱۷:۴۶:۵۳

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ یکشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۶

پروفسور پي ير برنا كورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۱ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
هدی در حالیه که به پشت سر نگاه میکرد گفت : همشون رو جا گذاشتیم ، آفرین مگورین . حالا اگه مارو به هاگوارتز برسونی یه هویج اضافی تر بهت می دم.

در همین موقع یه دفعه سر و کله یه جت جنگی پیدا شد.

استر که اینبار عقب تر از همه نشسته بود و اوضاع را بسیار قاراشمیش می دید و هر لحظه ممکن بود در دام پلیس بیافتند و مجبور بشن خوابگاه گریفندور رو در بند فراریان خطرناک تشکیل بدهند، تصمیم به اجرای یک عمل خطیر گرفت و توی یه چشم به هم زدن هدی رو از پا گرفت و با تمام نیرو نوک هدی رو به پشت مگورین زد که...

تا اون زمان هیچ موجودی، چه زنده چه مرده با این سرعت حرکت نکرده بود.
مگورین در کمتر از چند ثانیه از صحنه تعقیب و گریز فاصله گرفت.

- خوب مگورین عزیز، بهتره یه چند دقیقه استراحت کنی!!! فکر کنم ما رو گم کردند.
- فقط بفهمم کی این کار زشت رو انجام داد، با سمام ازش دم فرشی درست می کنم.
- همگی دستا بالا! شما به اتهام فراری دادن یه جانور که نتونسته نفقه زنش رو بده بازداشتین.
هدی تو هم به اتهام فرار از دست قانون، باید یک هفته تو بند زنان زندانی بشی.
استر با دهان تا کف پا باز شده به روبرو خیره شده ....
مگور چهار دست و پاش از چهار طرف باز شده و رو زمین دراز کش به کسی که در حال دست بند زدن به چهار دست و پاشه نگاه می کنه.
لارتن با شجاعتی مثال زدنی: پی یر!!!!!!!!!!
- ولی ما شنیدیم تو مرده بودی!؟؟؟؟؟!!!!؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!
- اینجا چیکار می کنی؟
استر که سعی داره دهانش رو جمع کنه با صدایی که معلوم نیست از کجاش بیرون میاد: تو با مشنگ ها همکاری می کنی؟؟!!!!!!

پی یر در حالی که سعی می کنه همه درجه روی سینش رو ببینن با بادی در غبغب: اهم اهم اهم اهم اهم ....
من: پرفسور پی یر برناکورد، مامور مخصوص وزارت سحر و جادو در امور مشنگی هستم.
شما به جرم فراری دادن یه متهم که البته مایه شرمندگی دنیای جادوییه، بازداشت و تا اطلاع ثانوی در زندان خواهید بود.
البته مثه اکثر جاها شاید بشه با یه زیر میزی، چیزی، یه کاریش کرد.
- ولی اینجا که میز نداریم؟!!!

-------------------------------------------------------------------------------
یه پست بعد n ماه. (البته در جهت هرچه فعالتر شدن تالار)
اگه بد شد.....، همینه که هست.
ارادتمند
پی یر


ویرایش شده توسط پروفسور پي ير برنا كورد در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۶ ۱۴:۴۵:۱۰
ویرایش شده توسط پروفسور پي ير برنا كورد در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۶ ۱۴:۴۹:۱۶

بياييد ياران من
براي جستجوي دنياي تازه دير نيست...
برآنم، تا


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ یکشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۶

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
سلام
اگه توی داستان گند زدم حلالم کنید
.................
مکالمات کلیکوپتر با مرکز فرماندهی سا عت 8:10 دقیفه
- از کفتر به مرکز ... از کفتر به مرکز ... مرکز جان به گوشی
- کفتر جان ،اینجا مرکز بگوشیم
-مرکز جان در حال تعقیب یک شی عجیب هستیم . گویا اسبی است که تعدای انسان سوارش هستند . طولش چهار و نیم متر و عرضش نیم متر است ... دستور چیه
- کفتر جان گویا چند تا ماشین هم اعزام شدن اگه مشکلو حل میکنن ، شما برگرد.
- سرعتشون زیاده ، ما با ماشین ها 20 دقیه فاصله داریم.
- ...تعجب ... چطور ممکنه یک اسب با چندین سر نشین از ماشین ها الگانس ما جلو بزنه ...
- مرکز ... من دیگه نمی تونم دنبالشون برم ... سرعتشون سرسام آوره ... از من هم جلو زدن .
-...خیلی تعجب ....
و اما هدی و دوستان ....
هدی در حالیه که به پشت سر نگاه میکرد گفت : همشون رو جا گذاشتیم ، آفرین مگورین . حالا اگه مارو به هاگوارتز برسونی یه هویج اضافی تر بهت می دم.
...........................
خوب اگه داستانو خراب کردم معضرت می خوام می تونین در نظر نگیرینش .

فعلا ....
یا علی


این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.