چارلی که هنوز موهای بلندشو ول نکرده بود،شروع کرد دور زدن آشپزخونه و جواب جسی رو داد:
-من فکر کنم بهتره دخترا آشپزی کنن.(نویسنده:
)
استر و سیریوس: این که معلومه!(دوباره نویسنده:
)
جبهه ی دخترای(!)گریفی،به هم نزدیک تر میشه. استر،لارتن،چارلی و سیریوس و ریموس و بقیه ی پسرای تالار؛همگی روبه دخترا با حالت
ایستاده ان.
جسیکا:به نظرم بهتره اونا آشپزی کنن!ما بالاخره میریم خونه بخت اونجا تا دلتون بخواد اشپزی باید بکنیم!دیگه از الان اگه اشپزی کنیم واسه امون اون موقع بیمزه میشه،نه؟
سارا که سرشو از بین جبهه بالاتر برده بود تا به پسرا نگاه کنه با حالت منطقی گفت:اره.به نظرم این طوری بهتره.چرا همه کاررو ما باید انجام بدیم؟
سینیسترا: اصلا غذایی که خود آدم میپزه بهش نمیچسبه.:no:
لیلی با پچ پچ ارومی گفت:چطوره که ما امشب غذا رو درست کنیم،ولی با دست پخت افتضاح و اینا!اونوقت آدم میشن!
جسیکا:باب نمیشه!ما کلا دست پختمون بده!هرکاری کنیم خوشمزه نمیشه...من میگم بهشون بگیم ما بلد نیستیم!
در همون لحظه استر به این سمت میاد و میگه:
-خب،تصویب شد؟دخترا اشپزی میکنن؟
چارلی که یه چیزی تو مغزش میترکه میگه:
-گرفتم!ببینید..امشبو دخترا آشپزی کنن..فرداشبو ما!هرکدوم بهتر غذا درست کردند؛ اونا همیشه درست کنن..یا اینکه اگه هردو خوب بودن،یه شب درمیون..
سیریوس:و اگه هردو بدبودن؟
چارلی:اونوقت همگی با هم باید دست به کار شیم!( این است اتحاد گریفندوری..
)
پس از تصویب شدن اینکه امشبو دختراغذا رو درست میکنن، بروبچز پسر،به تالار میرن و دخترا رو توی آشپزخونه تنها میذارن.جسی دست به کمر ایستاده و به این و اون دستور میده.سارا که داره با یه قابلامه ی گنده پز آب از کنار اون رد میشه میگه:
-یه وقت خسته نشی!؟
جسی سرشو به نشونه ی منفی تکون میده و میشینه رو صندلی تا نظارت کامل داشته باشه.آهنگ یانگ گم هم داره پخش میشه..!جسی کم کم خواب آلود میشه.ولی چشم از ملت برنمیداره..وقتی جسی خوابش میبره، سارا با حالتی پلید میگه:
-بچه ها..خوابید!بدوئید در ریم!
لیلی که به جسیکا خیره شده دلش میسوزه و میگه:نه! بیاید این جا حال کنیم...بیاید خوش بگذرونیم!
خلاصه که همین طور از این طرف آشپزخونه به اون طرف اشپزخونه گپشکوبو تخم مرغ و آرد و کیک خلاصه همه چی پرت میشده این طرف و اونطرف، که بالاخره یه تیکه استیک محکم میخوره تو صورت جسیکا و اون با عصبانیت از خواب نازش میپره.
-کدوم بیجنبه ای بود..؟
سینیسترا:
جسیکا:به کارتون برسید!
ملت اعتصاب میکنن و دست از کار میکشن.
-یعنی چی که ما کار کنیم تو بخوابی و واسه ...؟
-من خسته شدم میخوام بر..!
- دستم از اینجا تا اینجا جر خورد...!
- ما چی کاره ایم باید با دبه دوغ..!
جسیکا: باشه!(چه جذبه ای
..سوکوت!همه جارو فرا میگیره.)من هم کمکتون میکنم..فقط، دهنتونو ببندید!
جسیکا هم با استین ها بالازده، به سمت میز میره.
=============================
من واقعا دپرست شده ام..پستام خیلی افتضاحه!ولی نمیتونم پست نزنم..ایشالا از مهربه بعد،کمتر پستای من اعصابتونو خورد میکنه!
داستان رو هم زاید پیش نبردم،ترسیدم باز خراب کنم!
[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�