هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر ارتباطات با وزير
پیام زده شده در: ۵:۳۹ شنبه ۲۹ دی ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
اسلام عليک يا نيکلاس...
هوووم ما پول منشي نداريم و اين ثابت ميکند که ما مردمي هستيم و حتي محافظ هم نداريم...
تاپيک شما را زيارت نمودم و به ان دخيل بستمک و به نظر من به وزارت خانه نمي سازد و آن را به جاي ديگر تاپورت خواهم نمود باشد که سر افراز باشيد
هوووم من کيستم که رخصت دهم...همي تنها به علت مربوط نبودن به انجمن ديگري به زودي منتقل خواهيم نمود
--------------------
سلام بر تو مصلحت...همانا من فکر ميکنم که پرسي پسر آرتور بايد قرص هايت را با پوست بخوري همانا نام من کالين بن الکريوي پسر چارلي مردي مي آيد ز قزوينم البته ميدانم کمي نام مزخرفي است...ولي چه کنيم...ما از وزير مصلحت انتظار داريم حافظه اش قوي تر باشدي
من نيز با مصلحت شما موافقم همي...اما در مورد اتاق ضرووريات بايد به انديشه بنشينم که کدامين جا مناسب تر است تا آن را به آنجا تلپورت نمايم که نورش بيشتر با نور انجايش سازگار باشدي...


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: دفتر ارتباطات با وزير
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام به تو ای وزیر ، نام مزخرفت چیست

در مورد تاپیک بازی جشن پاتر باید بگم که بنده به عنوان رئیس سازمان تشخیص مصلحت نظام با این ایده مخالفت میکنم همی ! به نظر من جای این ایده توی اتاق ضروریات هست ، نه اینجا وسط وزارت سحر و جادو !

همانا از شما خواستارم که یا بوقی نصیب این تاپیک نمایید ، یا آن را به اتاق ضروریات بشوتید !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: دفتر ارتباطات با وزير
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶

نیکلاس   فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۴ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۳۸ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
سلام بر جناب وزیر
من چون دیدم منشی ندارین بدون وقت اومدم
البته قبلا تاپیک من رو دیدین
ولی برای کسب اجازه برای راه انداختن این تاپیک قرار بود اقدام کنم که الان بران شدم چنین کنم
خوب ما منتظریم وزیر عزیز رخصت؟؟


شناسه ، شناسه ، شناسه.

هنگامی که به دنبال من آمدی تا تو را برای خودم انتخاب کنم ، حس خوبی نداشتم ، اما به خاطر خودت ، انتخابت


Re: دفتر ارتباطات با وزير
پیام زده شده در: ۲:۱۲ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
سلام بر اسکي ورزش مخصوص برف و زمستان....نه چيزه يعني پسر جرج دستمال فروش
بدان که ما از انسوي سرزمين کوهستاني و آنسوي ديگرترش و از همه آنجاهايي که نور مي تابد با خبريم...و ما جاسم هاي کلون شده داريم که در تمام نقاط دنيا آنها را کار گذاشته ايم...حتي در درياي کارائيب پيش آن جک اسپيرو ...حتي در کنار سوراخ مبارک آفتابه مرلين....و آن طلسم را که گرفتارشان کرده ما درست کرده ايم تا بتوانيم عله هاي کلون شده و سوپر گراپ هايي بسازيم که آنها را متوقف کند که تا يک ماه ديگر تکميل خواهند گشت...

و اما مهاجرت از منچستر به ليورپول يک دسته فاطي پاتر آماده کرده ايم که به سراغ غولها بفرستيم و به آنها رشوه دهيم و ميدانيم غولها فاطي پاتر بسيار دوست مي دارند و نورهاي فاطي پاتر ها با نورهاي آنجاي غولها يکي است...و براي ديمنتور ها هم يک مشت باباي هري آماده کرده ايم که باباي ديمنتورها را با گوزن شدن در بياورد

و اما بايد بداني که ولدي طرف خودمان است و دامبل هم همينطور و ما کلا به نرخ آسلام اش ميخوريم و غولهاي به راه افتاده براي تصويب بودجه وزارت دفاع است و ما به راحتي ميتوانيم آنها را محو کنيم...باجه تلفن داراي يک سپر امنيتي است و کل شهر هم يک سپر دفاعي ضد صخره دارد بسيار گولاخ(کپي رايت باي ققي) و غير قابل نفوذ....و اکسيژن در وزارتخوانه ما از دابليو سي ها تامين مي گردد و ما گاز هاش دو اس(h2s)و و و آب موجود در دابليو سي را که شامل دوتا حيدرجن و يک اکبر جن است مي گيريم و سپس از ترکيب آن ها با موازنه دوتا اکبر جن آزاد و يک اسيد خطرناک هاش دو اس او چهار آزاد مي کنيم که هر چيزي جز آفتابه و شيشه را در خود حل مي کند سپس دمايش را درسيستم بالا برده و سپس گاز متصاعد شده را گرفته و در کود هاي حيواني تا نشده که بمب هاي خفني است قرار ميدهيم و به سمت دشمن نشانه ميرويم و با سرعت در آن واحد که حتي از نور هم بيشتر است آنها را به آنجايي که نور از آن مي تابد و انسان کور ميوشد پرتاب مي کنيم و همه را در ان واحد سوسک نموده و به سوسک هاي سايت اضافه مي نماييم

و در راستاي دامبل بودن تو همه آگاهيم که من نيز کالين هستم و مرتب از هري عکس ها گرفته ام و من نيز رابطه ها با وي داشته ام و نيز اسمشو نبر را هم دوست مي دارم و ما کلا چون اهل منکرات مي باشيم همه سيفيد ها و سياهان را دوست مي داريم...

و من اي اسکاور تو را بسيار دوست ميدارم و بدان که فهميده ام الياس به پيشت امده و ميخواهد به تو بگويد که قدسي را ول کن و بچسب به خانم دکتر...ولي از انجا که من مرد آسلامم و ساتن(شيطان و نوعي پارچه) و اطلس کپکو نمي شناسم تو را با طلسمي گولاخ از دام الياس خواهم رهانيد و مهم قيمت کمک نيست و نفس عمل مي باشد.... سرژ همواره با اهورا حذبا زنده مي باشدي...و سلول خاکستريش گاهي زرد ميشود ولي هميشه بر ميگردد به خاکستري...

چه خاطره اي بود... آه خاطره اي گفتي و خاطره اي به يادم آوردي

يک روز در خانه نشسته بودم که تيلفون زنگ زد گفتم کيسته؟...گفت بابا نوذل استه به ريش سرژ گير کردم و هديه کريسمسم مانده بر دستم که بايد به اسکي برسانم...بيا که فقط تو مي تواني ...و من از منکرات خوذم را در ايکي ثانيه به برج ايفل در لندن رساندم وريش سرژ و بابانوذل را از هم باز کردم و برايشان کروکي کشيدم که کار شرلوک هلمز که از وقتي من آمدم شده پليس راهنمايي رانندگي را راحت کنم...سپس بابا نوئل گفت که دستم به دامنت که هديه اسکي را گم کردم برو يک چيزي پيدا کن و به او بده که اسکي امشب بي کادو مانده است..در خيابان به دور برم يک نگاه کردم و ديدم پشمي بر در منکرات لندن ريخته پپس به عجله آن را برداشتم و به بالاي خانه ات آمدم وآن را از بخاري به پايين انداختم...که يکهو ديدم اي ددم واي فنگ را انداخته ام!...و فنگ پايين افتاد و بر تو ظاهر گشت پس هر چه از دهانش در آمد بهزبان سگي به من گفت و تو نيز دابليو سي داشتي و به مرلينگاه رفتي و از همان نشانه متوجه تصادف سرژ گشتي و همانا در همان لحظه صداي فنگ با ديدن دابليو سي در ذهنت به نام کالين معني گرفت و مرا به خاطر آوردي....

در اخر آرزو ميکنم که اسکاور ئو دستمالهايش به من بپيوندند و فنگ را در کنار خود داشته باشم و کارخانه اي براي اسکاور در هاممبورگ بسازم که مستعمره قزوين است و وي به ما مجاني دستمال دهد و سپاهي به فنگ دهم که کار بي جامه پارتي هاي بدون حضور اعضاي وزارت خانه را بسازد...وکيلم؟آيا آرزويم را بر آورده مي سازي؟ و من با اغوش باز حذب را در اسلام پذيرايم و پرسي را بسيار حمايت ميکنم وبدان که حذب را هم و هر دو را دوست ميدارم و تو راهم...
---------------------------------
و اما پرسي عزيز همانا بينيه ات بسيار کامل بود فردا پستي خواهم زد گولاخ(کپي رايت باي ققي) و آسلاميوس در راستاي تشکر
---------------------
همانا اي بارتي تو را نيز سپاسگذاريم
همه بر سر جاي خود باقي هستند
ب-اگر وقت کنم حتما به زودي ...لطفا شما يکي بزنيد که ما ادامه دهيم
ج-بلي ما ميخواهيم براي وزارت دفاع بودجه بگيريم
د-اسلام خود چشمه است هم سرچشمه هم ته چشمه هم وسطش...
ه-بلي حتما و در برنامه داريم...برنامه دوم توسعه را خواهيد ديد...
و-ما پرسي را در جلوي خودمان قرار نمي دهيم بسيار جسام هست که به عنوان سپر استفاده کنيم و از پرسي چون شما و اسکاور و فنگ هر کدام بنا بر تواناييتان در کنار خودمان استفاده خواهيم نمودو سود خواهيم برد و خواهيم رساند
ز-عله همشهري ما و مردي از قزوين است...عله همواره آسلام بوده و هست و ما به وي عشق مي ورزيم و همانا بيشتر ازوي به اهورا حذبا يا شايد هم به عله...که همانا اين عشق در نوسان است و به نان آسلام بستگي دارد...با آلبوس دوست مي شويم که بيشتر به هري نزديک شويم...!!!!:hammmer:


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: دفتر ارتباطات با وزير
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
السلام علیک یا وزیر همی بالاتر بگیر (ببخشید اشتب شد)


می خواستم بدانم که با برگشتن دوباره ی شما که اول رفته بودید وضعیت این وزارت ها و معاونت ها چی می شود ؟

آیا شما پستی در راستای فعال کردن در حمایت از ساحره ها می زنید ؟

آیا از ما دفاع می کنید ؟

آیا آسلام را سر چشمه قرار می دهید ؟

آیا آسلام را راه اندازی می کنید ؟

آیا کلاس های بینش و منکرات جادو را قرار می دهید ؟

آیا پرسی را دائما جلوی خود قرار می دهید تا در امان باشید ؟

عله را بوق می کنید ؟ آیا عله را به آسلام روی آورده می کنید ؟ با آلبوس چه می کنید ؟

و ...



Re: دفتر ارتباطات با وزير
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
نقل قول:
من یک سوال فقط از شما داشتم و اون هم اینه که این پرسی ویزلی را شما از تو جوب پیدا کردی آوردی رئیسش کردی که وبال جونت بشه یا اینکه رشوه داده یا مثلاً با یکی دیگه اشتباهش گرفتی؟!

اه اه ... تو چه قدر خزی اسکی ... جوب چیه ؟ منو از سد پیدا کردن

نقل قول:
به نظر من پرسی ویزلی میتونه از دستمال های دهن بند(بر وزن چشم بند) روزی دو بار در نوبت بعد از صبحانه و بعد از عصرانه استفاده بکنه تا بتونه بیشتر و بیشتر بفهمه که اینجا دفتر ارتباط با وزیره و بهتره که خفه شه بره بمیره بی شعور آشغال!

من ترجیح میدم از یه سری دیگه دستمال ها ... بند استفاده کنم

نقل قول:
به نظر من پرسی باید مسئول مرلین گاه های طبقه ی سوم وزارتخونه در بخش غول های خانگی(!!!) بشه!

من الان مسئول مرلینگاه های طبقه سوم وزارتخونه در بخش غول های خانگی مونث ! مشغول به کارم

نقل قول:
ویرایش نهایی!: آخه پرسی پسر آرتور!...من اون پستو زدم خودم خندیدم حسابی و هدف هم همین بود!...پسر بهتره تا بیشتر از این ضایع نشدی بری تو هم بخونی!

اتفاقا منم وقتی پسته بالامو زدم حسابی به ریشت خندیدم ! ایول پست باحالی بود الان خوندم


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


دفتر ارتباطات با وزير
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
سلام کالین پسر چارلی

من یک سوال فقط از شما داشتم و اون هم اینه که این پرسی ویزلی را شما از تو جوب پیدا کردی آوردی رئیسش کردی که وبال جونت بشه یا اینکه رشوه داده یا مثلاً با یکی دیگه اشتباهش گرفتی؟!


به نظر من پرسی ویزلی میتونه از دستمال های دهن بند(بر وزن چشم بند) روزی دو بار در نوبت بعد از صبحانه و بعد از عصرانه استفاده بکنه تا بتونه بیشتر و بیشتر بفهمه که اینجا دفتر ارتباط با وزیره و بهتره که خفه شه بره بمیره بی شعور آشغال!(این یه تیکه انتحاری نوشته شد زیاد جدی نگیرید!)


به نظر من پرسی باید مسئول مرلین گاه های طبقه ی سوم وزارتخونه در بخش غول های خانگی(!!!) بشه!

والسلام!


ویرایش نهایی!: آخه پرسی پسر آرتور!...من اون پستو زدم خودم خندیدم حسابی و هدف هم همین بود!...پسر بهتره تا بیشتر از این ضایع نشدی بری تو هم بخونی!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۶ ۲۰:۲۲:۱۶
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۶ ۲۰:۲۲:۴۶

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: دفتر ارتباطات با وزير
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام

به کالین :
به افتخار بازگشت و شروع مجدد فعالیت وزیر ، مسئولیت مصحلت را میپذیریم همی ... با یه بیانیه کارشو شروع کردم

به اسکاور :
باب یه پستی بزن که آدم بتونه بخونه ... خیلی طولانین ... به طوری که من حاضرم گزارشای آنتونین رو بخونم ولی پستای تو رو نه


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


دفتر ارتباطات با وزير
پیام زده شده در: ۴:۰۶ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
سلام بر کالین پسر چارلی!

من اسکاور ملقب به اسکی دستمال فروش، پسر جرج(!) از راهی دور به دربار تو آمده ام تا از رویدادی مهم مطلعت کنم.

از آنسوی سرزمین های کوهستانی خبر رسیده که مرگخواران سلانه سلانه و سوت زنان در حال ترک زادگاه خویش و آمدن به مقصد شهر لندن و وزارتخانه سحر و جادو میباشند و از آنجا که آنها توسط طلسمی گرفتار شده اند و نمیتوانند آپارات کنند باید پای پیاده بیایند پس دو ماهی در راه خواهند بود.

اما خبر رسیده که گروهی دیگر از دمنتورها و غول های بیابانی در حال مهاجرت از منچستر به لیورپول میباشند و در این راه قرار است که از لندن هم بگذرند و همه چی را بر روی سر لندنی های عزیز خراب و خورد و خاکِ شیر نمایند!

و باز خبر رسیده که گروهی از غول های کوهستانی به علاوه ی گروهی از غول های آبی(!) در حال پیوستن به لرد ولدمورت هستند که آنها نیز خیلی گولاخ(کپی رایت بای ققی) میباشند و اگر برسند اینجا پوست از تن همتون میکنن!!...البته خبر رسیده که این غول ها قرار است که از کوه های نزدیک لندن یک سری صخره مخره بردارند و پرت کنند سمت شهر لندن که خب من میترسم خدایی نکرده یکی از صخره ها تالاپی بیفته روی باجه ی تلفن!...بعد اون وقت میترسم یه موقع خدایی نکرده شما تو وزارتخونه گیر کنین و بعد اُکسیژن هوا تموم بشه همتون خفه شین آخه من یه بار که اومده بودم وزارتخونه اونجا خیلی گرم بود و دُز اُکسیژن هوا خیلی پایین بود و من ترسیدم که خدایی نکرده یک موقع بی هوش نشوم چون اگر بی هوش میشدم میفتادم بقل ساحره ای که بقلم بود و ممکن بود داستان هایی از قبیل "نجات اسکاور توسط یک ساحره" یا "دستمال فروش معروف به دیدن ساحره ای از وزارتخانه غش کرد" برایم در روزنامه های زرد درست کنند!
و بعد من مجبور میشوم این روزنامه ها را آتش بزنم و بعد اگر من این روزنامه ها را در وزارتخانه آتش بزنم ممکن است اُکسیژن هوا همین طور پایین تر بیاید و بعد هری پاتر دوباره بیاید سمت من و بگوید "آتش نزن خفه میشویم" و بعد من قاطی کنم و بگویم "خودت خفه میشوی" و بعد با هری پاتر گلاویز شوم و بزنم هری پاتر را بکشم و بعدش همه به من بگویند "اسمشونبر"!!

آخه این درسته؟!

به نظر من باید جلوی همه ی این داستان ها رو گرفت و من یک پیشنهاد مهم برای شما دارم!

من یک سری دستمال های سحرآمیز و گولاخ(کپی رایت بای ققی) ساختم و از میلیون ها میلیون سحر و جادو در آن ها استفاده کردم تا شما بتوانید از این دستمال ها در مقابل دشمن هایتان استفاده کنید!

اگرچه بنده اصلاً به پول این دستمال ها احتیاج ندارم ولی چون خیلی اصرار کردید بابت هر دستمال میلیون گالیون میگیرم از شما چون من قصد دارم که یک شعبه ی بزرگتر از کارخونه ی دستمال سازیم رو در بندر هامبورگ بزنم چون اونحا ساحره زیاد داره و دستمال ها بسیار خریدار دارن!

در ضمن بنده اصلاً جاسوس نمیباشم و این دستمال ها جدی جدی درست کار میکنند و بر ضد شما کار نمیکنند و این یعنی محبتی که من دارم در حق شما میکنم. بدانید و آگاه باشید که بنده همیشه سیفید بوده ام و هیچگاه به جبهه ی سیاه ها روی نیاورده ام. بنده حتی به لرد سیاه جدید هم روی نیاوردم با اینکه او از فامیل های من بود!...در ضمن بنده یک زمانی ریش سیفید گذاشته بودن همه بهم میگفتن آلبوس دامبلدور!...بعد که اینو به بقیه گفتم همه گفتن که دچار توهم شده بودی ولی من حاضرم قسم بخورم که من دامبلدوره بوده ام!


حال تو پیشنهاد من را قبول میکنی یا نمیکنی مهم نیست...مهم نفس عمل است که باعث میشود تو بتوانی کمی فکر کنی چون آن طور که من شنیده ام تو فکری نمیکنی و به مانند سرژ تانکیان به زامبی تبدیل گشته ای...سلول خاکستری در مغز تو در جریان نمیباشد!...اصلاً بگذار نگاهی به چشمهایت بکنم!...اوه اوه آه!...تو توسط ساتِن تسخیر شده ای!...بیا این دستمالِ من رو بخر تا بتونی از شر او خلاص شوی و به امور وزارت برسی!

راستی...گفتم امور وزارت یک خاطره یادم آمد!

یک روز در خانه نشسته بودم که شومینه سبز شد و دیدم یک سری پشم تالاپی از میان آتش زد بیرون!...رفتم جلوتر دیدم موهاش افتاده جلو چشمش!...یه کم دیگه رفتم جلوتر دیدم لیسم زد!...یه کم دیگه رفتم جلوتر...تنفس مصنوعی!...بعد از اون بود که گفتم "فنگ تو کجایی؟...کی میایی؟!" و او گفت یک نگاهِ پدرسگانه به من انداخت و گفت "واق واق غرررررر" و اینگونه بود که من لحظه ای احساس سرما کردم و بعد دیدم که در مرلین گاه هستم!...چندی نشستم و بعد بلند شدم و خودم را در آینه ی تویلت نگاه کردم و دیدم کچل شدم!...بعد دوباره مو درآوردم! و یه دفعه دیدم که اون جام خارش گرفت و فهمیدم که سرژ در خطره!...این علامت من بود در حذب لیبرات دموکرات!...و اونجا بود که به یک نگاه به مرلین گاه کردم یک نگاه به اون جام و به یاد تو افتادم چون تو با مرلین گاه رابطه ی خوبی داری و حذبی هم بوده ای!...و کلی خندیدم از دست خودم که تو را در آن موقعیت به یاد آوردم و خاطرات تو را آنگاه که در حال قدم زدن در میان درختان پاییزی بودم فراموش کردم!...آه!


و تو باید بدانی و آگاه باشی که بعد از خواندن این پستِ من که به سبک "گولاخ بازی در چهارچوب قوانین" زده شده بود غول های آّبی و کوهستانی و زمینی و هوایی(!) به لندن رسیده اند و در حال خوش گذرانی در نایت کلاب های لندن هستند...پس زودتر خود را به آن ها برسان و آن ها را به خود بپیوندان تا آن ها به لرد سیاه نپیوندند!


و من در مورد مسائل وزارتخانه و کودتاها نظراتی دارم که در روزهای آینده به بررسی آنها خواهم پرداخت و تو را از همه چیز -همان گونه که در این پست تو را از همه چیز مطلع ساختم- مطلع سازم!!



پس تو را به اهورا حذبا میسپارم و امیدوارم همیشه در سایه ی او و در کنار بروبچزِ حذب در امان باشی و غول ها تو را له ننمایند!

در آخر میتوانی یک آرزو بکنی تا من آن را برآورده کنم که امیدوارم بتوانم آن را برآورده کنم چون اگر نتوانم آن را برآورده کنم خیلی ناراحت خواهم شد و ممکن است خودم را از بالای باجه ی تلفن وزارتخونه به پایین پرتاب کنم و بمیرم و تو بشوی قاتل و ممنوع التصویر و ممنوع المصاحبه و ممنوع الصدا و ممنوع الکار شوی و این خیلی بد است و من آن را تقبیح میکنم!

پس تا بعد!


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: دفتر ارتباطات با وزير
پیام زده شده در: ۲:۳۹ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
همانا اي لي تو را به مقام مسئول صدا و سيماي وزارت خانه مي رسانيم برتو است که برنامه اي راديويي راه بيندازي و روزنامه وزارت را سر دبريري کني و جادوگر تي وي را برنامه دهي نمايي...همي


---------------------
وزير به نمايندگي از وزارت سحر و جادو به زودي به نقد پستهاي ايفاي نقش در جهت پيشرفت ايفاي نقش خواهد پرداخت


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.