شماره ی یک! - خیلی موجود ِ نازیه گابر! میخواستم فقط دو روز از اون نگه داری کنی! این کار رو برای من انجام میدی؟ من که داداشه شووَره خواهرتم! ببین این همه با هم فامیل هستیم؟
گابریل به قیافه ی دردمند چارلی با همان مُدل ارزشی ِ پلک زدن خیره ماند. دلش کمی برای او میسوخت و خیلی برای خودش! موجود ناز از نظر چارلی، احتمالا حداقلش یک ببر بود! و گابریل مطمئن نبود که با حداقل مواجه خواهد شد یا حداکثر. ( یا هیچ کدام! من به این گزینه علاقه ی خاصی دارم! ) آن دو در محوطه ی پناهگاه ایستاده بودند. گابریل از سر ناچاری قبول کرد که دو روزی که کسی در خانه نبود را از موجود ِ نازه چارلی مراقبت کند.
گابر : حالا این موجود نازه کجاس؟
چارلی :
سووووت !
گابریل در ذهنش به دنبال انواع حیواناتی میگردد که با سووووت ! صاحبانشان را پیدا میکنند.. گابر تمام کوه ها را با چشمانش میگردد.
چارلی : هوا رو نگاه کن!
گابریل دوباره کمی فکر میکند. انواع سگ ها و اسب های بالدار به ذهنش می آید.. چیزی در آسمان نیست! لکه ی بسیار بزرگی در آسمان دید که پیدا بود ابر بسیار سیاه و خیلی خیلی بزرگی است. گابریل به سموت ( جمع سمت! ) دیگر نگاه کرد. هیچ چیزی در اسمان نبود. نکند چارلی انتظار داشت گابریل از موجودی مراقبت کند که آن را نمی دید؟
چارلی : اوناهاش !
و به ابر اشاره کرد. گابریل در میان ابر به کندوکاو پرداخت.. پس چرا چیزی نمی دید؟ چارلی گفت:
- اسمش عقدس .. چیز، اسمش جسیکاست!
-
جیــــــــــــــــــــغ ! ( جیغ ِ بنفشه سیره !! بادنجونی! )
آن چیزی که گابریل تا حالا ابر بزرگ و سیاهی تصور کرده بود، به سوی زمین پرواز میکرد. چارلی از گابریل خواسته بود موجود نازش را مراقبت کند! موجود، یک اژدهای غول پیکر از همونایی که در فیلم چهار هری پاتر در مرحله ی دوم بودند، بود! گابریل نفسش را در سینه حبس کرد. این موجود یکی از حداکثر به توان بی نهایت ها بود! برای مشاهده ی این موجود به
اینجا برید چون نویسنده به شدت حوصله ی فضاسازی نداره !
- کیه؟ چارلی یکی داره صدام میکنه.
چارلی : نه کسی نیست. نگاش کن، ببین چه دافیه!
گابر : آره خیلی همونه که تو میگی.. ولی یکی داره صدام میکنه، نرم؟
چارلی : نه! اون دیگه داره میرسه.
گابر :
و اژدها به آرامی روی زمین فرود می آید. به آرامی در اینجا یعنی چارلی و گابریل را فقط حدود سه متر به آن طرف پرتاب کرد، نه بیشتر . گابریل به صورت مستقیم در چشمان ِ اژدها زل زده بود و با دهان ِ به زمین چسبیده ای خشک شده بود. چارلی سقلمه ای ناجوانمردانه به او زد:
- گابریل! ایناها .. با جسیکا دوست شو.
گابر : چی کار کنم؟ چطوری؟
چارلی : هیچی! فقط بهش لبخند بزن و آروم بهش نزدیک شو. ببین، اون عاشق ِ خوک و گوشت ِ حیووناست! پس حواست باشه تا میتونی بهش غذا بده. برو .. برو نزدیکش و نازش کن!
گابریل با وحشت قدمی به جلو نگذاشت و در عوض به عقب قدم برداشت. دوباره قدمی به عقب برداشت و سپس، جیغ محکمی کشید و فرار کرد. صدای پای اژدها را شنید و سپس، صدای فریاد چارلی که میگفت " ندو ! ندو ! " . اما اگر اژدها به او میرسید احتمالا به یک مرغ کبابی تبدیل شده بود!
در فکر اژدها - جسی ترسو دوست داشت! گابر از جسی ترسید.. جسی گابرو خورد!
و سپس ، از دریچه ی چشمان اژدها گابریل که یک انسان بود به مرغی تبدیل شد که با دو پا مشغول فرار بود. ( نگوو که تام و جری ندیدی ! )
در بیرون فکر اژدها، گابریل مشغول فرار ..-هین .. هین .. هین ..
سه روز بعد ..- هیییییییییین ... هیییییین .. هیییییی... ن ..
پوف!گابر از حرکت می ایسته و روی زمین از حال میره . چارلی که تمام مدت به دنبال او و جسی دویده بود موفق به رام کردن جسی شد و او را با خود به سوی دیگری بُرد .
فردا - بهش لبخند بزن ..
-
- یه کم ملیح تر ..
-
- بی صدا باشه .. ملیح تر ..
-
- یکم فرشته آنه تر ..
-
- این خوبه !
و گابریل قدم اول را برداشت. مستقیم در چشمان اژدها زل زد.
در ذهن گابر - من از تو نمی ترسم .. من از تو نمی ترسم .. خودمو که نمیتونم گول بزنم، من از اون میترسم .. نه، من از تو نمی ترسم!
خارج ذهن گابراژدها به دلیل دریافت موج های امیدوار کننده از شجاع بودن گابر و دریافت پشت ِ سر هم موج های نا امیدوار کننده از ترسو بودن گابر به صورت متوالی، نورون های حسی اش از کار می افتندو جا در جا خشک میشه.
چارلی: خوبه .. گابریل ، میتونی بری بهش دست بزنی.
گابر: نه مرسی.
چارلی: برو دیگه!
گابر: آخه میگن پوست ِ اژدها سم داره توش..
چارلی: ولی جسی یه روز در میون میره حموم.( استاد پست پیام بهداشتی داره هااا ! )
گابر: نه نمیخوام آقا، میترسم باو!
اژدها ناگهان از حالت خشک بیرون میاد و گابریل که زیر چشمی به او خیره شده بود، حرف خودش رو اصلاح میکنه:
- نه که فکر کنی می ترسما.. نمی ترسم! اصن الان میرم نازش میکنم!
و در حالی که از شدت لرزش دو بار مسیر نیم متری ِ خودش تا اژدها رو به زمین میخوره، به سوی او رفته و اولین نوازشش رو .. ا ِ چه جمله ی بدی ساختم .. کلا منظور این که گابر اژدها رو ناز میکنه!
دو ماه بعد ، مسابقات ِ اژدها سواری- وییییژزژزژژژژژ ... خررررررچ ...
- جیییییییغ !
- وییییییژژژژژژ ... ویییییژژژژ ...
-
گابریل دلاکور به خط پایان میرسه! گابریل از جسیکا پیاده میشه. گابر کف دست و جسیکا کف پنجولش رو به گابریل میزنه! ( همون بزن قدش ! )
پیام اخلاقی : اژدهام دوست ِ ماست!
و دوربین در همین لحظه به سوی گابریل میره که با مهربانی گوسفند و خوک ِ بزرگی را در هوا تکان میداد و جسیکا با پرش به سمت آنها غذای جایزه اش را میخورد.
2)اسلوموشن میبینیم ...
1) گوسفند از زمین بلند میشه.
2) اگر فیلم ماتریکس رو دیدین ، مثل اون پاهاشو باز میکنه.
3) گوسفند خیلی گولاخ هست!
4) گوسفند پاشو میزنه محکم تو دهنه دانش آموز.
روش دوم 1) گوسفند منو مدیریت دارد!
2) گوسفند منو را باز، به پروفایل اعضا مراجعه میکند.
3) گوسفند به دسترسی ها میرود.
4) گوسفند گولاخ است.
5) گوسفند دسترسی هارا " شناسه های بسته شده "، خاموش یا هرچی قرار میدهد! ( ماله هر سایتی یه چیزیه! بیشتر خاموشه. )
روش سوم 1) گوسفند پای کام مینشیند.
2) متاسفانه این پیام خیلی مشنگی است،
توسط مدیر برداشته شد.روش چهارم 1)گوسفند پس از کلاس خصوصی خسته است.
2)
بووووق! سانسور شد توسط ناظر ، پیام استر : یه بار دیه از این چیزا ببینما ! روش پنجماخطار مدیر : عله صحبت میکنه! خش..خش.. شما تا فردا بیلیت رفتنت به جزایر بالاک صادر میشه. روش ششم بعد از اينكه مقداري غذا كه بستگي به نوع جونور داره بهش داديد، آروم نوازشش كنيد. اگه سرش رو كشيد كنار بدونيد كه از اينكار بدش مياد و اگه تكرار كنيد جفت پا مياد تو دهنتون !! کپی رایت بای دنیس !
ویرایش شده توسط پرفسور کوییرل در امروز 18:54:38
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در امروز 18:59:20
ویرایش شده توسط هری پاتر در امروز 19:02:48