زمین تمرین اسلیترین :
- بس کنید بچه ها . مرلینا ، خودت کمک کن ... اهوی ، با شماهام ، مرگخوارا ! فردا بازیه ، تمرین نکردیم !
بلاتریکس ، مورفین ، مورگان و آمیکوس بی توجه به فریاد های بارتی به کار خود در آنسوی زمین ادامه دادند .
مورگان با چهره ای که از آن اشتیاق می بارید چوبدستیش را به سوی اینیگوی بی دفاع که تنها محفلی تیم بود گرفت :
- کروشیو !
اینیگو : جیـــــغ ! ویــــغ !
بلاتریکس مورگان را هل داد و جیغ زد : بسِته دیگه ، نوبت منه . کروشیو اینیگو !
اینیگو : جیـــــغ ! ویــــغ !
آمیکوس خود را مقابل بلا انداخت و فریاد زد :
- بسه دیگه ، این چه کاریه ؟ اون هم تیمی ماست !
سپس رو به اینیگو کرد :
- کروشیو !
گلرت با انفجاری که چوبدستیش ایجاد کرد همه را عقب راند و گفت :
- من گریندل والدم پس برید کنار ، من گریندلم ! شما ها که گریندل نیستید ؛ من باید کروشیو بزنم .کروشیو ایماگو .
اینیگو : جیـــــغ ! ویــــغ !
- ولش کنید !
همه ی مرگخواران با شنیدن فریاد خشمگین بارتی چوبدستی هایشان را پایین آوردند و مورفین که بعد از این همه صبر کردن برای رسیدن نوبتش ، باز هم نتوانسته بود کروشیویی نثار اینیگو کند گریه را سرداد.
سکوت شبانه تنها با آه و ناله ی اینیگو که بر روی زمین افتاده و به خود می پیچید و صدای گریه ی مورفین در هم می شکست .
بارتی به سردی گفت :
- برگردین سر پست هاتون!
سپس به سمت اینیگو رفت تا او را از روی زمین بلند کند.
همان وقت _ محفل ققنوس :صدای فریاد جسیکا در خانه ی گریمالد پیچید و باعث به جیغ آمدن (!) خانم بلک شد .
- جیـــــــغ ! ولم کنید ، ولم کنید !
- اکسپلیارموس ، اکسپلیارموس ، اکسپلیارموس ...
تد ریموس با چهره ای متعجب به سمت آلبوس دامبلدور رفت :
- پروفسور دامبلدور، مگه یه نفر چند بار باید خلع سلاح شه؟ فک می کنم براش کافی باشه !
دامبلدور با صدایی آرام ، بی آنکه از جسی چشم بردارد گفت :
- اوه نه ، این مرگخوار باید محفلی شه تدی ... بعدشم ، من که نمی تونم طلسم نابخشنودی بزنم که .
سپس دامبل با اشتیاق به کار خود ادامه داد .
_____________________
صبح فردا _ رختکن گریفندورنسیم ملایمی که مو و ریش دامبلدور را از جا می کند ، نوید از یک بازی خوب و بی دردسر را می داد …
طوفان هر لحظه شدید و شدید تر می شد ، بازیکنان هنوز در رختکن بودند ، با این حال همه ی آن ها می توانستند صدای نخراشیده ی لرد را از جایگاه تماشاچیان بشنوند :
- سوووووت . سووووت . جیـــــــغ . داد . بوق !
و پس از صدای او ، قادر به شنیدن فریاد ملت اسلیترینی و مرگخوار بودند که همه یک صدا می گفتند :
کروشیو !
پرسی نیز زیرلب همراه با آنها این ورد زشت را تکرار می کرد .
کار او از چشم دامبلدور عصبانی دور نماند . دامبلدور با خشم دهانش را باز کرد و صدای خفه اش از رختکن تیم ، به گوش گریفندوری ها و محفلی های تماشاگر رسید .
- سوووووت . سووووت . جیـــــــغ . داد . بوق !
ملت گیریف با هم برخاسته : اکسپلیارموس !
زمین کوییدیچ :لرد هنوز با شوق و ذوق تکرار می کرد : اسلی . اسلیــ...
صدایی رعد آسا و بلندتر از فریاد سرژ از رختکن گریف که باعث شد رنگ از رخسار ولدمورت بپرد .
- گریف . گریف . گریف !
گریفندوری ها بدون معطلی ایستاده و یکصدا فریاد زدند : اکسپلیارموس !
و آنگاه ، ریش نقره فامی در آستانه در رختکن گریفندور ظاهر شد .
دامبلدور سوار بر جارویش به هوا برخاست .
صدای لی جردن پیر در ورزشگاه پیچید :
- سلام و عرض خسته نباشید خدمت بینندگان عزیز و محترم ، در خدمت شما هستیم با گزارش بازی دو تیم گریفندور و اسلیترین . بازیکنان دو تیم وارد زمین می شن و آلبوس دامبلدور هشداری از طرف داور دریافت می کنه که به روی زمین برگرده و با ایماگو دست بده!
صدای هوی لرد و قهقهه های اسلیترینی ها در ورزشگاه کر کننده بود ، دامبل بی هیچ احساس شرمندگی به زمین برگشت و در مقابل اینیگو ایماگو قرار گرفت .
دقایقی بعد :لی : بازیکنان گریفندور بازی ضعیفی رو نشون دادن تا الان ، خب ، بالاخره کوافل دست جسی افتاد ، پاس برای تد ریموس لوپین ، لوپین با سرعت حرکت میکنه...
تدی بر روی جارویش خم شده و نفس نفس می زد . با تمام سرعت به سمت حلقه ی سمت چپ حرکت کرد . لیلی را در سمت راست خود می دید ، به حلقه نزدیک شد ، آمیکوس درست در مقابل حلقه ایستاده و به تدی چشم دوخته بود .
چند قدم بیشتر با آمیکوس فاصله نداشت که با سرعت کوافل را به سوی لیلی پرتاب کرد . لیلی با یک دست بر روی جارویش ایستاده و درحالیکه آب نبات چوبی اش را در دهانش حرکت میداد ، جفت پای محکمی به کوافل زد و آن را به سوی حلقه ی خالی هدایت کرد .
فریاد تشویقی که ورزشگاه را به لرزه درآورد نوید اولین گل برای تیمش را میداد .
سه ساعت پس از آغاز بازی :موهای پریشان بلاتریکس پشت سرش به پرواز درآمده بود ، با چشمانی سرخ و فریادی خشن ، کوافل را از جسی گرفته و همزمان از بلاجر پرسی گریخت .
بالاخره کوافل را بالا انداخته و با سر آن را به اینیگو پاس داد ، اینیگو سینه اش را جلو داده و توپ را با دو دست گرفت ، به سوی حلقه ی میانی حرکت کرده و کوافل را با شدت به سمت آن پرتاب کرد .
لی : شوت محکمی بود ، مرلین من ، دامبلدور بالای حلقه ایستاده و با ریشش همه ی حلقه رو پوشش داده ، امکان نداره گل بشه ، قطری که اون ریش داره...
- جیـــــغ !
صدای جیغ دامبلدور ورزشگاه را لرزاند ، کوافل اینیگو ، ریش او را سوراخ کرده و از حلقه عبور کرده بود !
لی : بعععله ! شانزدهمین گل برای اسلیترین ، این در حالیه که گریف فقط دو گل به ثمر رسونده ، الان دیگه همه ی امید ها به پاتره !
جیمز که در نزدیکی حلقه های اسلیترین در هوا معلق بود، با اشتیاق رکورد قبلیش را می شکست . یویوی صورتی رنگ با سرعت در دستش بالا و پایین می رفت :
جیمز : شیشصد و نود و نه ، هفتصد ، هفتصد و یک ، هفتصد و دو ، هفتصد و سه ...
در میان تماشاگران ، ولدمورت با لبخندی ملیح به دامبلدور خیره شده بود .
لی : دامبلدور داره به سمت یه چیزی شیرجه میره ، اون اسنیچه ! اما دامبل که جستجوگر نیس...
جیمز به خود آمد و به دنبال دامبلدور پرواز کرد ، به او تنه زد و پیرمرد نحیف بر روی زمین سقوط کرد .
پرسی و ریموس احساس خطر کرده و او را روی هوا گرفتند.
جیمز و بارتی شانه به شانه ی هم حرکت می کردند ، لحظه به لحظه سرعت بیشتری می گرفتند ، اسنیچ درست مقابل آنها بود.
در این میان ، اینیگو ایماگو برای زدن آخرین گل که سرنوشت بازی را به کلی به نفع اسلیترین تغییر می داد ، کوافل را گرفت .
لی دوباره فریاد زد : اینیگو رو ببینید ، جلوی دروازه ی گریفندور هیچ دروازه بانی نیست ... این گل حتمیه !
مورفین که تا آن لحظه دستش به کوافل نخورده بود ، بالاخره انگشتش را از دماغش بیرون آورد و به اینیگو که به سمت دروازه می رفت نگاه کرد....
عقده های کودکیش دوباره فوران کرد ، به یاد دوران نوجوانیش افتاد :
صدای ماروولو در گوشش می پیچید : باز اون مروپ بلده یه غذایی درست کنه... تو چی؟ به اون مار سبزه دست نزن ، اون قشنگتر از همه اس ، مال منه تو برو سراغ اون کرمه ...
صدای کروشیو های هم تیمی هایش در تمرین دیروز را به یاد آورد ، نوبت به او نرسیده بود تا به اینیگو کروشیو بزند ...چرا با او این رفتار را داشتند ؟ باید خودی نشان میداد ...
چوبدستیش را به سوی اینیگو گرفت و زیرلب زمزمه کرد : کروشیو...
صدای لی دوباره سکوت را شکست : خدای من ، اینیگو چش شده؟
کوافل از دستان اینیگو رها شده و او درحالیکه به خود می پیچید از جارویش آویزان شد ، تمام نفس ها در سینه حبس شده بود . .
- بدش من پاتر ، من گرفتمش !
- نخیرم ! من بابام عله اس !
- چه ربطی داره ؟
سپس بارتی با خشم اسنیچ را از دستان جیمز بیرون کشید ، اما جیمز دوباره آن را به چنگ آورد .
بارتی : اهوی ! من اسنیچو گرفتم !
اما جیمز با حال
اسنیچ را بالا برده و غریو شادی گریفندوری ها ورزشگاه را به وجد آورده بود .
در این میان ، مورفین که قطرات اشک از چشمانش بر روی گونه اش می لغزید ، به سمت اینیگو رفته و پشیمان از کرده اش ، برای حفظ تعادل او ، دستش را به سویش دراز کرد .
اینیگو دست مورفین را گرفته و خود را بر روی جارویش بالا کشید . ایول روحیه ورزشکاری ! :D