-حالا دیگه من باید از تو اجازه بگیرم تا برم جلسسه خصوصی، بلاک افراد، تایید عکسا؟
-معلومه که باید از من اجازه بگیری پس فکر کردی چی؟اِ...چی کار میکنی؟عماممو ول کن دیوونه..ولش کن میگم..
استرجس در حالی که با دو دستش عمامه ی کوئیریل را گرفت بود گفت:تا تو باشی سربه سر من نذاری و به من دستور ندی!
-------------------------
دامبلدور که بالاخره توانسته بود ریشش را از کله ی ولدمورت جدا کند، هر دو دست در دست یکدیگر!به سمت منشاء مشکل به راه افتادند.
تد ریموس همان جور که ناخن هایش را میجوید گفت:وای..این البوس سوروس کجا رفت؟چرا ما هر دوشونو خبر کردیم؟چرا نمیرسن زودتر؟چـ...
-بسه دیگه!کلمو خوردی از بس سوال کردی.من از کجا بدونم.
ناگهان بلیز در چشمان تد برقی از شادی را دید و هنگامی که دنباله ی نگاه تد را گرفت گفت:آخیش...بالاخره رسیدن.
ولدمورت و دامبلدور با شتاب نزد تدریموس و بلیزِ نگران رفتند و ولدمورت بالافاصله گفت:چه خبر شده؟مشکلتون چیه؟
-ارباب گری بک اومد البوس سوروسو ساکتش کنه که البوس سوروس ترسید و به منطقه ی دشمن فرار کرد.
لرد با عصبانیت:خب، بی عرضه ها چرا جلوشو نگرفتید؟شمام گذاشتین همین جور بره؟خاک تو سرتون.
گری بک:حالا که وقت این حرفا نیست.برین گند منو درست کنید دیگه.
ولدمورت چشماشو به روی گری بک تنگ کرد و گفت:تو خودت این مشکلو درست کردی، خودتم باید درستش کنی.برو البوس سوروس رو پیدا کن.
-غلط کردم قربان.من قصد خیر داشتم نه قصد گاز گرفتنشو.
دامبلدور:یا میری پیداش میکنیو میاریش، یا همون گزینه اول.
گری بک از روی ناچاری به دنبال البوس سوروس رفت.و در همان آغاز او را دید که در حال نوازش کلاهش بود.
-تو اینجایی؟چرا برنگشتی؟
-من نمیام.همین جا جام خوبه.
بالاخره گری بک به تهدید گاز گرفتن اونو برگردوند به نزد اربابش که ناگهان استرجس و کوئیرل را دیدند که از دفتر استرجس خارج شدند.
و در همان موقع بود که فکری به ذهنه گری بک رسید.
- ارباب..استرجس و کوئیرل همین حالا از اتاق استرجس بیرون رفتند.ما میتونیم...
اما قبل از این که حرف گری بک تمام شود لرد و البوس به سمت اتاق استرجس شیرجه رفتند.آلبوس سوروس نیز به دنبال آن ها راه افتاد.
اتاق استرجس-بدو برو زندانیا رو آزاد کن.
ولدمورت به سمت تخت استرجس رفت و به زیر آن نگاهی انداخت.
-خیله خب.بیاید بیرون شماها آزادین.
پس از چند ثانیه کله ای از زیر تخت بیرون آمد و پس از آن کله ای دیگر و دو هیکل آرشام و گراوپ پدیدار شد.
آرشام:اوه..یعنی من آزادم الان؟
دامبلدور:آره دیگه بیاید زودتر بریم تا اتفاقی نیفتاده!
اما در همین لحظه صدایی از پشت در شنیده شد.
گراوپ:وایی، کوئیریل و استرجس اومدن چی کار کنیم؟
همه از ادامه ی زندگی خود ناامیدانه به در نگاه میکردند تا آن دو مدیر وارد شوند که یکدفعه البوس سوروس چیزی را در گوش دامبلدور زمزمه کرد.
بالاخره پنج نفر زیر شنل البوس سوروس که از برادرش دزدیده بود
از در خارج شدند بدون این که کوئیریل یا استرجس بویی ببرند...