هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
آلبوس و ايوان بطرف اتاق دامبل به راه افتادند.مورگان هم آماده حركت شد.

مري:آهاي!تو كجا؟

مورگان با ترس و لرز برگشت.
-جانم؟منم همراه بيمارم.

آلبوس ايوان را به داخل اتاق هل داد و در را پشت سرش بست.

مري جاروي بزرگي را به دست مورگان داد و گفت:
آلبوس موقع معالجه همراه قبول نميكنه.بگير اينجا رو جارو كن.حرف اضافي هم نزن.

مورگان با نگراني مشغول جارو كردن شد ولي تمام حواسش به صداي جيغ و داد ايوان بود كه از اتاق دامبل به گوش ميرسيد.

اتاق دامبل:

ايوان درو اتاق ميدويد و دامبل به دنبالش.
دامبل:صبر كن ببينم.تونبايد بترسي.پس تام اونجا چي بهتون ياد ميده.خجالت بكش.مرد به اين بزرگي.

ايوان پشت كمد پناه گرفت.
-نه خواهش ميكنم.جلو نيا.من نميتونم.ميترسم.


دامبل با لبخندي پدرانه به ايوان نزديك شد:بيا عزيزم.نترس.اين كه ترس نداره.باهاش به ضربان قلبت گوش ميكنم.معاينه بايد كامل باشه.

ايوان در حاليكه در دلش آرزو ميكرد كاش لرد سياه زودتر ميمرد و جامعه جادوگري راحت ميشد به دامبل نزديك شد.

اتاق جلسات سري محفل:

مورگان جاروي بلندي را در دست گرفته بود و زير لب غر ميزد:
-اي خدا.زندگي منو ببين.الان داشتم تو كافه سياه خون گلاسه ميخوردما.اي ارباب.الهي مرلين بزنه نصفت كنه.هشتصد تا هوركراكس داري خسيس.ما رو براي چي فرستادي اينجا.


جيرينننننگگگگ

صداي شكستن چيزي افكار مورگان را برهم زد.تكه هاي شكسته شيء عجيبي كه با برخورد جاروي مورگان شكسته بود روي زمين به چشم ميخورد.چيزي شبيه بوق.
مورگان اهميتي نداد.به نظر نميرسيد چيز باارزشي باشد.تكه ها را غيب كرد و به كارش ادامه داد.

گابريل با آرامش وارد اتاق شد.
گابريل:هي تو.مرگخوار.جهت ياب باارزش دامبلدورو نديدي؟

مورگان به شيءبوق مانند فكر كرد و آب دهانش را به سختي فرو داد.
مورگان:هوم؟نه.من چيزي نديدم.

گابريل با عصبانيت مشغول گشتن شد.
-بايد پيدا بشه وگرنه دامبل هممونو قلقلك ميده.

مورگان به كروشيوهاي متعدد ارباب فكر كرد:هوم...اينجا مجازاتا اينجوريه؟

اتاق دامبل:

دامبل به سختي سعي ميكرد چوب بستني جيمز سيريوس را درگلوي ايوان فرو كند.
-باز كن.بيشتر.بايد مطمئن بشم تو بلكبري گرفتي وگرنه خوردن اون معجون عوارض وحشتناكي ميتونه داشته باشه.

ايوان وحشتزده به عوارض احتمالي معجون فكر كرد.


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۲۲:۰۰:۰۴

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
دو مرگخوار به طرف طبقه پایین حرکت می‌کنند ، در ذهن هر دو نقشه های مختلفی برای شروع کار می‌گذرد اما هر کدام به گونه‌ای مسخره و بی معنی جلوه میکند . برای رسیدن به حد مریضی لرد بایستی ناخوشی های زیادی را تحمل کرد که در عرض چند ثانیه امکان پذیر نبود .

- میگم خیلی فکر کردی این حرف رو زدیا !
-
- بوقی دارم مسخرت میکنم ! این فکر آخه ؟ چطوری خودمون رو دقیقاً مثل لرد کنیم ؟ لرد دوماه اینطوری شده ها !
- خب من چکار کنم . ما هم میگیم تو خیلی وقته اینطوری هستی ... بیا گابر داره برمگیرده خودت رو بنداز روی زمین ...

ایوان خودش رو سریع روی زمین میندازه و مورگان هم با قیافه‌ای دستپاچه بالای سرش آه و ناله میکنه ، گابریل که از دور آن دو نفر رو می دید سریع به طرفشون آمد و با دیدن نعش ایوان فریاد بلندی رو سر داد که کلیه اعضای محفل خبر دار شده و به آنجا آمدند .

با سر رسیدن اعضای محفل و دیدن ایوان که نقش خودش رو به خوبی بازی میکرد ، نقشه ای که دو مرگخوار برای رسیدن به معجون کشیده بودند در حال عملی شدن بود . طوری که تد ریموس آنچنان از دیدن نعش دلرحم شده بود که ایوان را همچون ویکتوریا در آغوش میکشد و بالای سرش آه و ناله سر می‌داد .
در همین لحظه مری از راه رسید و جمعیت دور ایوان را کنار زده و بالای سر او رفت .

مری : ببینم این دوست مسخرت چش شده ؟
مورگان : نمیدونم الان دوماهه که اینطوری میشه .
مری : ببینم گابر جای جیغ زدن این رو بررسی کردی ببینی چشه ؟ مثلاً دکتری میدونی !
گابریل : آره ... آره از همون اول که دیدمش فهمیدم ... همه علائم رو داره ... بلکبری گرفته !
مورگان :

و سپس در فکرش : « لرد راست میگفت این محفلیا خنگن ها ، ایوان هنوز دو ثانیه نشده رو زمینه ، ای باب! »

بنگ ( افکت پس گردنی )

مری : تو داری به چی فکر میکنی؟ شنیدی چی گفتم ؟
مورگان : هیچی ... هیچی ... نه لطف کنید یه بار دیگه تکرارش کنید !
مری : گفتم هیچی دیگه . تا چند روز دیگه میمیره ... ببر تحویل لرد بدش بگو بکشتش ... بعد بگو برای این کار خوبت بهت اجازه بده دوباره مرگخوار بمونی ! ...
مورگان :
مری : اینجوری نگاه نکن . راهی برای درمانش نیست ،ببر بندازش سطل آشغال این پشت ... شنیدم خیلی جا داره !

مورگان اندکی ترسیده بود ، گویی معجونی از ابتدا وجود نداشت و حرفهای پیتر همگی اشتباهات محض بود ، اکنون او و ایوان در حال اخراج از محفل و کافه بودند . اما این چندان خوشایند نبود ، برای همین سریع بلندشده و به دست و پای مری افتاد ...

مورگان : خواهش میکنم ... خواهش میکنم نجاتش بدین ... تورو خدا . جون مادرت . جون مرینا !
مری : هووووووووووم... تو مرینا رو از کج میشناسی؟
مورگان : نمیدونم از همین جاها اسمش رو شنیدم !
مری : خب حالا که اسم اونو آوردی میتونم تو رو نگه دارم . این رو بندازین دور ... سریع !
مورگان :

محفلی‌ها سریع به طرف یوان رفتند تا او را به سطل آشغال راهنمایی کنند که ناگهان آلبوس از راه رسید !

آلبوس : نبینم با دوستای جدیدمون بد رفتاری کنین . مری نگفتم باید اونا رو مثل خودتون ببینین ؟ چی شده شنیدم بلکبری گرفته ... ایوان رو ببرین اتاق سوم ، من معجون شفادهنده‌اش رو دارم .
مری : ولی آلبوس آن فقط برای سفیداس !
آلبوس : مشکلی نیست خودم اول سفیدی ایوان رو امتحان میکنم و بعد معجون رو بخوردش میدم ...


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
مورگان و ایوان که می بینند ، اوضاع به شدت بر علیه اونهاست به این صورت به مرد نگاه می کنند.

- سیریوس.. جیگرز ، بیا اینجا من - سانسور شد-

سیریوس:

مورگان کمی زاویه دیدش رو. تغییر میده و متوجه یه ساحره ی غیرآسلامی میشه.

ایوان نگاهی به ساعتش می اندازه و با لبخند ملیحی میگه: هومک... این طور که معلومه، ما راس ساعت 6:30 ، در حال تمیز کردن مرلین گاه بودیم و تو هم داشتی مخفیگاه لرد سیاه رو پیدا می کردی!

سیریوس چند لحظه به این صورت به ایوان و مورگان نگاه می کنه و بعد دوباره مشغول راز و نیاز میشه ، مورگان و ایوان هم در حالی که لپ سیریوس را می کشند از اتاق خارج میشن!

خارج از اتاق...

مورگان و ایوان در حالی که به صداهای خارج از چارچوب سیریوس گوش میدن، مشغول طرح ریزی نقشه هستند.

- فکر نکنم لرد زیاد دوام بیاره، باید سریع باشیم.

- من نظرم روی اینه که بریم ادای این مریضی لرد رو در بیاریم، راحت تره! این جوری شاید بخوان درمونمون کنند!

- دمت گرم!

در همین هنگام ، گابریل با یک خانم خفن و مخوف از کنارشون می گذره.

مورگان: wow...!! این دیگه کیه؟

گابریل یه نگاه به معنی " ایـــــــــش" به مورگان می ندازه و به کوتاه ترین شکل ممکن میگه: این رئیس شعبه ی فرانسه ی محفله! . تازشم، بیخود به این صورت در نیا! سیریوس قبلا رزرو کرده!

- عجب!! مگه محفل شعبه ی دیگه ای هم داره؟! میشه یه جمله برای من ترجمه کنی؟!

- محفل در اقصی نقاط دنیا شعبه داره،حتی در کشور خزی مثل ایران! . بنال!

- شما خیلی جیگرز هستی!

گابریل با خشانت نگاهی به مورگان می کنه و چند کلمه ی فرانسوی میگه.

خانم فرانسوی: ژژژژ

گابریل ترجمه می کنه: خوب ،گفتش که تو خیلی آدم بوقی و خزی هستی ، یه سری فحش های خارج از چارچوب هم داد!

ایوان و مورگان :!!!!

و به این صورت، گابریل و رئیس شعبه ی فرانسه ی محفل با خشانت دور میشن و ایوان و مورگان رو در حالی که به شدت متعجب شده اند، تنها می ذارن.

مورگان: خوب دیگه، بریم نقشه رو عملی کنیم!


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۲۰:۰۲:۳۶
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۲۰:۰۶:۰۱

تصویر کوچک شده


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- آخخخخخخخ!
- اووووخخخخخخ!

بومب!

ایوان و مورگان به شتاب زیادی به زمین سخت برخورد کردند. سپس روی آرنج از زمین بلند شدند و به اطراف نگاهی انداختند. درون اتاق کوچکی بودند که شبیه دفتر مدیریت بود. هری پاتر نیز روی یکی از صندلی ها نشسته بود و در صورتش شوق زیاد و مشکوکی دیده میشد!

- خب هری. بازم برام تعریف کن!
- هیچی دیگه.. بعد هم جینی رو بردم توی اتاق و بقیه اش پی چی 18 هست، بیا دم گوشت بگم.

دامبلدور که از پله های دفترش پایین آمده بود به سوی هری آمد تا در گوشی با هم صحبت کنند.

مورگان : از این چیزا ، چیزی نمیشه فهمید! باید بریم دنبال یه خاطره ی دیگه..
ایوان : هممم، بذار .. این یکی مربوط به کافه است! چقدر دامبلدور منظمه!
مورگان : !

سپس آنهادرون خاطره ی دیگری ، شناور شدند و لحظه ای بعد هر دو با جیغ هایی وحشتناک خودشان را از خاطره بیرون انداختند.

مورگان : وای خدای بزرگ! عجب صحنه ای بود.. دیدی؟
ایوان : دلم نمیخواد بهش فکر کنم..!

سپس دوباره درون قدح اندیشه رفتند. در سالن سرسرای بزرگ ظاهر شده بودند، سرسرایی که تماما صندلی چیده شده بود و یک عدد آلبوس دامبلدور نیز در روی یکی از این صندلی ها نشسته بود و مشغل امتحان دادن بود. سنش کم به نظر میرسید اما باز هم ریش داشت! ( خدایی اصلا نمیشه آلبوس رو بدون ریش تصور کرد! )

مورگان روی ورقه ی امتحانی دامبلدور خم شد :

1. جنگ اول بوقیالیسم، بر سر چه کسی بود؟ چرا؟
میدونی استاد. من دقیقا یادم نمیاد بر سر کی بود، اما یادم میاد که اون موقع ها این جن های بوقی که یکی اشم خودتی ؛ کلاس خصوصی گذاشته بودند! من وقتی بزرگ شدم انتقام شما رو میگیرم!

...

ایوان : بیا بریم باب!
مورگان : بوقی این داره تقلب میکنه!
ایوان : بیا بریم..!

و با کشیدن آستین او، هر دو از خاطره خارج شدند.

بیرون خاطره، مورگان به سوی شیشه های مختلف خاطرات رفت و سپس، چیزی توجهش را جلب کرد : " خاطرات و اندیشه های مهم و سری من ! " دستش را دراز کرد و شیشه را برداشت. چوبدستی اش را به سر شیشه زد و خاطره ی طناب مانند و نورانی را از درون آن بیرون کشید و سپس ، درون قدح اندیشه ریخت..

- بیا ایوان!
- صبر کن...

ایوان به سوی او رفت. همین که روی قدح دولا شد، در آن اتاق باز شد و مری که با عصبانیت فریاد میکشید وارد اتاق!

- شما دوتا دارید چی کار میکنید؟
مورگان و ایوان :


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۱۹:۱۶:۳۴

[b]دیگه ب


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
ايوان به اولين در نزديك شد و دستگيره در را فشاد داد.
قووووورچ...قوووورچ!(افكت دستگيره هاي در محفل!)در قفل بود.ايوان نگاهي به اطراف كرد و بعد چوب دستي اش را به طرف در گرفت.در تق خفيفي كرد و بعد با صداي شترق بلندي باز شد و به ديوار خورد!
ايوان: جل الخالق!اينجا در هاشم به در هاي آدميزاد نرفته!
درون اتاق چيزي كه بدرد ايوان بخورد پيدا نميشد.يك تخت فكسني كه از وسط شكسته شود و چندين ديگ و ديگچه كه در جاي جاي اتاق بر روي هم چيده شده بود.

ايوان براي اطمينان بيشتر اتاق را با چوب دستي اسكن كرد تا چيزي را از قلم نندازد.بعد با نا اميدي در اتاق را بست و دوباره وارد راهرو شد.
ايوان داشت به سراغ در دوم ميرفت كه صداي مري جلويش را گرفت.
مري:هو...مرگخوار سابق.مگه كار اون اتاق تموم شده كه داري ميري سراغ اون يكي؟
ايوان به سختي جلوي خودش را گرفت و بعد از اينكه چوب دستي اش را درون جيبش گذاشت لحن مظلومانه اي گرفت و گفت:آخه ديدم اونجا فقط خرت و پرت ريختين توش.خواستم اول برم سراغ اتاق هايي كه ازشون استفاده ميشه.

مري دستش را زير چانه اش زد و گفت:هوم؟خب بد هم نيست راست ميگي.پس اون رفيقت رو هم بردار برو سراغ اتاق آلبوس.
ايوان با تعجب پرسيد:مگه آلبوس تو كافه هم اتاق داره؟
مري با عصبانيت گفت:اين فضولي ها به تو نيومده بوقي.برو كف زمين رو جارو كن!
ايوان جلوي مري خودش را كنترل كرد و با لبخندي مظلومانه گفت:باشه چشم.
ولي بعد از رفتن مري سريعا خون به صورتش دويد و در حالي كه سرخ شده بود با صداي كم و عصباني گفت:مورگان،مورگان كجايي؟بيا بيرون ببينم.

مورگان از داخل يكي از اتاق ها سرش را بيرون اورد و گفت:هي...هوشت،من اينجام.چي ميگي؟
ايوان اول به پشت سرش نگاه كرد تا مطمئن شود اثري از مري نباشد.بعد به مروگان گفت:بيا بيروم سراغ اتاق دامبل.انگار اينجا هم اتاق داره.
مورگان با تعجب پرسيد:حالا اتاقش كدوم هست؟
ايوان به دري اشاره كرد كه از بقيه درهاي سالن سفيد تر بود و گفت:حتما خودشه.بيا بريم.
دو مرگخوار به سراغ در رفتند و در را با تكيه بر انواع اقسام جادوهاي سياه آن را باز كردند و وارد اتاق شدند.

درون اتاق تخت پنج نفره باشكوهي خودنمايي ميكرد كه در كنار مبلمان سبك ويكتوريايي و اشياي عتيقه نماي زيبايي به اتاق داده بود!
مورگان سرش را تكان داد و گفت:از بس مياد تو كافه چتر باز ميكنه و تلپ ميشه يه اتاق براش زدن.
و بعد از اشاره كردن به تخت خواب گفت:همه امكانات رفاهي رو هم داره!
ايوان صداي مورگان را نشنيده بود.چون به شدت روي مسئله اي خاص متمركز شده بود.مورگان رداي ايوان را كشيد و گفت:حواست كجاست؟
ايوان به ميز عسلي كنار تخت خواب اشاره كرد و گفت:مورگان...اونجا رو،قدح انديشه!

مورگان و ايوان هر دو به قدح انديشه نگاه ميكردند.در فكر هر دوي آنها نقشه شيطاني شكل گرفته بود.دامبل تمام خاطراتش را در آن قدح ذخيره ميكرد.حتما ميتوانستند به وسيله آن جاي معجون را پيدا كنند.
مروگان نگاهي به ايوان كرد و بعد به طور همزمان هر دو انگشتشان را وارد قدح كردند.لحظه اي بعد دو مرگخوار در جستجوي خاطرات دامبل چرخ زنان وارد قدح شدند!!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
مورگان و ایوان!!!
دامبل نگاهی دوباره بهشون میکنه و میگه:
عزیزان من ... مرگخواران اسبق برید بیرون دیگه بوقی ها ...

مورگان جارو رو میزاره زمین و با یک لگد که به سمت ایوان میفرسته اشاره میکنه :

برو بیرون دیگه شیپورچی

در بیرون از دستشویی آدم آدمو نمیشناسه ... استر با سر میره توی شیکم صندلی برای تمیز کردنش ... آنیتا در حال گرفتن جارو از دست پیوز هستش ولی نمیشه ...
مورگان نگاهی به ایوان میکنه و میگه:

اینجا دیگه کجاست ... صد رحمت به خانه ریدل ها !...
ایوان که در فکر حرف مورگان هستش و با تعجب به تد ریموس که سعی داره با قلاب ماهی گیری ماهی داخل آکواریوم رو بگیره نگاه میکنه یک دفعه یاد لگد مورگان میفته و ...

شپلخ ....

مورگان نقش زمین میشه ...

همه ی محفلی ها دست از کار میکشن و به مورگان نگاه میکنن ... مورگان که میبینه الان ضایع میشه میگه:

حرکتو داشتین
مری با عصبانیت به سمت اون میاد ... دو مرگخوار که احساس خطر کردن دستشونو به سمت چوب دستی هاشون میبرن ولی مری قبل از اینکه حرکتی از آنها سر دهد گفت:

آخه بوقی ها ... بدتر اینجارو که کثیف کردید ... برید اتاق های خواب کافه رو تمیز کنید ... طبقه ی بالا ...
مرگخوارها بدون اینکه جلب توجه کنن داشتن به مقصودشون میرسیدند ... مطمئنا معجون مورد نیاز آنها در طبقه ی اول و در دید عموم نبود ... طبقه ی دوم بهترین مکان برای پنهان کردن معجون بود ...

هر دو با سرعت به سمت طبقه ی دوم حرکت کردند ... در طبقه ی دوم نزدیک به 10 اتاق بود ... مورگان به پشت سرش نگاه کردی و گفت:

برو اتاق های سمت چپ رو بگرد ... منم اتاق های سمت راست ...

ادامه دارد ...


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
در دستشویی ...

مورگان شدیدا مشغول تمیز کردن دستشویی هستو اینا و ایوانم مشغول گرفتن ناخن های مورگانه!

مورگان: اه ... ووول نخور! دارم ناخنتو میگیرم! ببینم تا حالا ناخن گیر دیدی؟
ایوان: ناخن های خودشو ... خخ خخ خخ! بعدم من دستور دارم اینجا رو تمیز کنم ...
مورگان: خب منم باید ناخنتو بگیرم! پس یک لحظه وول نخور ... اه لامصب اینا ناخنه یا عاج فیله؟... اکسیو ماشین چمن زنی ... قرررررررررر!
ایوان: جووووون مادررررت!

همون لحظه در باز میشه جیمز سیریوس میپره تو و یک عدد بسته مشکوک رو از زیر رداش درمیاره و میندازه تو توالت و سیفونو میکشه ...
مورگان و ایوان!!!!!!!!!
جیمز: شششششش ....! صداشو در نیارین! یادتون باشه شما در ساعت 4:45 دقیقه جیمز رو در اینجا ندیدید چون جیمز تو اتاقش داشت یویو بازی میکرد.. بابای!

جیمز عین برق از دستشویی میره بیرون ...
مورگان و ایوان!!!!!!!!

به فاصله کسری از ثانیه دوباره در باز میشه و جینی میپره تو ...
مورگان و ایوان: جیــــــــــــــــــــــغ! این دستشویی صاااب مرده در نداره؟ ما مثلا پسریم! اومدیم وضع مناسبی نداشتیم ...
جینی بدون توجه به ایوان و مورگان یه گوشی درمیاره و دو تا شماره میگیره ...

جینی: الو ... سلام نویل جونم چطوری؟ ببین حله .. هری رفته استادیوم کوییدیچ ببینه ... مامانم مشغول آشپزیه ... بپر از در پشتی بیا تو ... تـــــــــــــــق!

ایوان: نویل بودن؟ به به ... به به ...
مورگان: سلام میرسوندی! ولی ببین به نظر من هری خیلی بهتره ها!
جینی: هیـــــــــــــــــــس!! این چیزا سریه! یادت باشه شما دو تا جینی ویزلی رو راس ساعت 5 اینجا ندیدین .. چون جینی ویزلی در اتاقش سرگرم تموم کردن تکالیف کلاس تغییر شکلشه ...

جینی عین برق از دستشویی میره بیرون ...
ایوان و مورگان !!!!!!!!

کمی بعد در باز میشه و مالی ویزلی همراه با یک عدد قابلمه میپره تو و قابلمه رو در توالت قرار میده و سیفونو میکشه و قابلامه رو پر میکنه ... بعدم چندتا طلسم روش انجام میده و غذای مخصوص سر آشپز ... باقالی پلو با گوشت آمادست!

ایوان و مورگان که خشکشون زده: ماااااااااااااااااااا !!! اینو قراره ما بخوریم اونوقت؟ بوووووع هووووق چقدر کثیف .. چقدر غیر بهداشتی .. چقدر بی تمدن!
مالی: ششششششششش ... صداشو در نیارین! امروز منو آرشاد گرفته بود .. نتونستم خودمو به موقع برسونم سر کار...! یادتون باشه شما در ساعت 5:15 دقیقه مالی ویزلی رو ندیدین ... چون مالی از صبح داشته تو آشپزخونه غذا درست میکرده!

مالی اینو میگه و با عجله از دستشویی خارج میشه ..
ایوان و مورگان!!!!!!!

ناگهان در باز میشه و آلبوس همراه با مایو با چند بچه سیفید میفید وارد میشه ...
آلبوس: ااا ... بچه ها شما اینجایین؟
مورگان و ایوان: ششششش ... خیالتون راحت باشه چون ما در ساعت 5:30 دقیقه کارمونو تموم کردیم و از دستشویی خارج شدیم و هیچ چیز ندیدیم!

آلبوس: ایول ایول ... هنوز هیچی نشده با جو محفل خو گرفتید ... اعتمادمو جلب کردید! پس به کار شست و شوتون ادامه بدید.


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۱۶:۵۱:۳۰
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۱۷:۰۳:۵۳
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۱۷:۰۹:۲۴



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
آلبوس به دو مرگخوار نزدیک شد ، اینکه آن دو اکنون در آنجا حضور داشتند از ترس مرگ بود و نه برای پیشمانی از کارهای سیاهی که انجام داده بودند . این موضوع اندکی برای او ناراحت کننده بود اما او می‌دانست که پذیرفتن آنها بهتر از رد کردنشان است . هر چه باشد او یکی از جادوگرانی بود که در راه کمک به دیگران معروف و زبانزد شده بود و رد کردن جادوگرانی که به او پناه آورده بودند اندکی برای او مشکل داشت مخصوصاً در این زمان که کلیه محفلی‌ها او را زیر نظر داشتند .

آلبوس : خیلی سخته که حرفتون رو باور کنم ... اما من همیشه برا کمک آماده‌‌ام ...قبوله ! پیش ما جاتون امنه !
مری : آلـــــــــــــــبوس ! این ...
آلبوس : این کاره درسته و من میدونم دارم چکار میکنم !
تدی : ولی اونا مرگخوارن !

- نه نه ما از اونا جدا شدیم ... ما دیگه مرگخوار نیستیم !

مری : تو حرف نزن بلیز ! انتظار نداشته باش که باور کنم یکی از بهترین مرگخوارای لرد داره از دستش شکایت میکنه !
آلبوس : از نظر من ایوان و مورگان و یا هر کس دیگه ای هیچ فرقی ندارن ... اونا هم میتونن یه روز برگردن .
آسپ : ولی ... ولی ...
آلبوس : دیگه ولی نداره ... همه ساکت !


تجمعی از محفلیون که جلوی در ورودی کافه تشکیل شده بود بعد از دقایقی از بین رفت ، تحکم صحبتهای آلبوس یکی از دلایل متفرق شدن آنها بود .
در این بین ایوان روزبه و مورگان الکتو دو مرگخواری که لرد برای نفوذ در بین محفلی‌ها و بدست آوردن معجونی که پیتر توضیح داده بود فرستاده بود ، درگوشه ای از کافه ایستاده بودند و به پچ پچ های مختلف افراد حاضر گوش میکردند و یا ناسزاهایی که هر از گاهی یکی از آنها نثارشان میکرد را تحمل میکردند .
این ناسزاها برای فردی مثل بارتی که اصلاً حواسش به اطرافش نبود مشکلی نداشت ، اما برای آن دو که زمانی هیچکدام از این افراد ، حاضر نبودند با آنها در یک اتاق تنها باشند بسیار زجرآور بود . اما فقط بدین دلیل آنجا حضور داشتند که لرد به آنها اعتماد داشت و مرگ لرد مهم ترین مسئله برای هر مرگخواری بود . حتی با تحمل سخت ترین شرایط !

دو ساعت بعد

آلبوس خود را حاضر کرده بود تا برای کاری که از قبل برنامه ریزی کرده بود به انجمن وزارت برود ، او به دو مرگخوار که هنوز در گوشه ای کافه ایستاده بودند نزدیک شد ، نگاهی بر آنها انداخت و رو به دوستانش کرد و گفت :

- قرار بود امروز اینجا رو مرتب کنیم ! از این دو دوست جدیدمون هم کمک بگیرین ! من تا چند ساعت دیگه برمیگردم میخوام کافه برق بزنه !

بعد از خروج آلبوس ، مری که زیاد از وضع به وجود آمده خوشش نیامده بود به طرف ایوان و مورگان رفت تا کارهایی را که باید انجام میدادند به آنها تفهیم کند . امروز او مسئول کافه بود ، و آلبوس تمیزی آنجارا به او سپرده بود . بقیه محفلی‌ها نیز سرگرم برنامه ای بودند که مری به آنها داده بود .

مری : ببینم مورگان تو بلدی دستشویی ها رو بشوری که ؟
مورگان : اوه ... عشقه منه ... عاشق دستشویی شستنم من . همیشه کارم اینه ! روز تولدم لرد اجازه داد توالت فرنگی شخصیشو بشورم !
مری : آخر سالن ، سمت راست ... مالی راهنماییش کن ! ... تو کجا ایوان ؟ با تو کار دارم .

ایوان که به دنبال مورگان راه افتاده بود در جا خشک شد ، کمی صبرش تمام شده بود اما بایستی همه اینها را برای سلامتی اربابش تحمل میکرد . پس برگشته و با نگاهی خشم آلود در چشمان مری زل زد .

مری : اوه اوه ... چه نگاهی میکنه ! همین الان میری ناخنای مورگان رو میگیری ! خیلی بلند شده ... بعدشم همه رو براش سوهان میکشی ، یه دونش ناصاف باشه خودم میکشمت !

ایوان سری تکان داد و به مورگان که داشت از او دور می‌شد ، با صدای آرام گفت :حیف که ... فقط کافیه یه فرصتی پیدا کنیم تا بتونیم معجون رو پیدا کنم ، حواست رو خوب جمع کن ! تو این شلوغی و تمیز کردن اینجا میتونم هر جا که میخوام برم ... بهانه ای هم هست !


ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۱۶:۳۳:۳۳
ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۱۶:۳۴:۱۹
ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۱۷:۰۷:۲۱
ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۹ ۱۷:۰۸:۵۱

خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خانه ريدل

صداي فرياد لرد سياه ديوارهاي خانه ريدل را به لرزه در آورده.

-آآآآآآآآيي....اي بوق به مدركت.درش بيار اون آمپولو.تو مگه دكتر نبودي؟

پيتر پتي گرو عينكي را كه در آخرين درگيري از هري پاتر كش رفته بود روي بينيش جابجا كرد.
-بله.ارباب.من متخصصم.نميدونين براي گرفتن تخصصم چند تا كروشيو مجبور شدم به استاد بزنم.حالا اجازه بدين به معاينه ادامه بدم.اوهوم..بذارين زانوتونو ببينم.اينم از چكش...

مرگخواراني كه مقابل در اتاق لرد سياه جمع شده بودند با پرتاب شدن پيتر و شكستن در اتاق از جا پريدند.پيتراز جا بلند شد و روپوش سفيدش را مرتب كرد.
-خب..طبق تشخيص من ارباب به سندروم بلكبري مبتلا شده.

بلاتريكس به نگراني به لرد كه از شدت درد روي تختخوابش پيچ و تاب ميخورد نگاه كرد.
-خي حالا اين يعني چي؟چه بلايي سرش مياد؟

پيتر كتابچه كوچكي را باز كرد.
-اوهوم..اينجا نوشته موهاش ميريزه...بعلت تورم رگها قيافشم زشت و بيريخت ميشه.تا اينجاي كاركه چيزي عوض نميشه.كروشيوي ضعيفي كه لرد سياه بطرف پيتر فرستادبه زحمت تا يك متري تختخواب حركت كرد وبطرز نااميد كننده اي در هوا ناپديد شد.

-خب.داشتم ميگفتم.بعدش دچار دل در و سر درد و ناخن درد ميشه..بعدشم ميميره.

بلاتريكس با يك جهش روي پيتر پريد.
-اي بوق به تو با اين تشخيصت.زبونتنو گاز بگير.طفلكي اربابم.زود راه معالجه شو بگو.

پيتر به سختي از لابلاي دست و پاي بلا نفس ميكشد.
-بابا داشتم ميگفتم.تنها راه معالجه درست كردن معجوني با عصاره شاتوته.البته يه مشكلي وجود داره.طرز تهيه اين معجونو فقط محفليا بلدن.چون اين بيماري مخصوص جادوگراي سفيده و تا حالا در سياهها ديده نشده.

ملت مرگخوار به فكر فرو رفتند.صداي ضعيف لرد سياه از داخل اتاق به گوش رسيد.
-چاره ديگه اي نداريم.ايوان و مورگان .شما دوتا بايدبرين و هر طور شده دستورتهيه اين معجونو بدست بيارين.


:كافه محفل قق

ملت سفيد و مثبت محفلي دور ميزهاي قرمز كافه نشسته و سرگرم برنامه ريزي براي برگزاري جشن تولد هشتصد سالگي آلبوس دامبلدور هستند.

آلبوس كلاه بوقي به سر گذاشته و شادمانه در حال خنديدن بود.

در كافه به آرامي باز شد و دو جادوگرآشفته و زخمي وارد كافه شدند. صداي فرياد مالي ويزلي سكوت عجيبي را به دنبال داشت.
-مرگخوااااراااا...اونا مرگخوارن.

مري باود با شجاعت به دو مرگخوار نزديك شد.
-شما دوتا قاتل پست،چطور جرات كردين پاتونو اينجا بذارين؟

ايوان و مورگان زخمي و خسته با نگاههاي التماس آميز به دامبل خيره شدند.هر دو در تلاش بودند كه چهره اي معصومانه داشته باشند وجلوي خشم و نفرت عميقشان را بگيرند.چهره اي پشيمان...تنها نقطه ضعف دامبلدور...دامبلدور به سادگي گول نميخورد.تنها راهي كه ممكن به نظر ميرسيد اين بود كه مستقيما وارد محفل بشوند.

-ما...ماپشيمونيم. به شما پناه آورديم.لرد سياه دستور كشتنمونو داده.فقط به خاطر يه اشتباه كوچيك.كمكمون كنين.خواهش ميكنيم.




Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۶:۵۹ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
لرد : گفتی کله ی من رو میخواد؟ خب نه مشکل شد! تصویر کوچک شده
آنی : چی چی ! نه لرد، کلا جنازتونو میخواد!
لرد : کاش رولینگ اینجا بود!
پرسی : خب رولینگ نیست ولی کتابش که هست! اینم کتاب هفت هری پاتر !

لرد کتاب رو باز میکنه و فصل سه تا مونده به آخرش رو میاره.
-ببینم افشاسازی تموم شده ،نه؟
ملت : بَعلـــــــــــه !
لرد نتیجه گیری مثبتی از این قضیه میکنه و فصل رو میخونه.. مدتی بعد ، با خوشحالی فریاد میکشه:

- آهان! اوره کا اوره کا! تصویر کوچک شده ( توضیح شکلک : از اون لامپاس که بالا سره تام و جری میاد ! )
ملت : چی چی؟
لرد : من خودمو میزنم به مُردن! بعد منو ببرید تو محفل جنازه ی الکی امو بدید به دامبل!
گابر : بعد اگه دامبلدور خواست که امتحان کنه ببینه زنده اید یا نه چی؟
لرد : رو حرف من حرف نزنید! تصویر کوچک شده
بلیز که مدتی بود ساکت نشسته بود با خودش گفت :
- حیف مو هم نداره که معجون مرکب بسازیم بشیم لرد مارو بکشن ..
لرد : کروشیو بلیز! من مو ندارم؟ .. خب ندارم دیگه! خیلی هم این مُدلش تازه اشم مُده! کروشیو آل! برید .. برید فکر کنید یه راه حلی پیدا کنید!!

و مرگخواران از هر سو به ذهنشان مراجعه میکنند با پیام های مختلف :
- مشترک گرامی ، دسترسی به این بخش مقدور نمیباشد!
- مشترک گرامی ، این بخش از مغز تعطیل میباشد! تصویر کوچک شده
و .. مواجه میشوند. و کلا همه ی آنها موافق برنامه ی لرد هستند. فقط اگر لرد بتواند برای لحظه ای نفس نکشد .. و ان وقت میتواند آلبوس را به همراه سیریوس و آلبوس سوروس ، له کند!


[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.